سلام رفقای خوبم . دلم برای همه شما تنگ شده بود . حسابی مشغول کار هستم و به جورایی حواسم به خودم نیست . گفته بودم که یه کار مناسب پیدا کردم و مشغول هستم ولی فرصت نشد توضیح بدم . راستش (ریا نباشه) الان که این چند خط رو می نویسم ؛ در شهر عشق و شهادت ، کربلا هستم . قصه از این قراره که ... چند وقت پیش در ایّام نیمه شعبان توی جشن بازاریها شرکت کردم و از خدا خواستم رونقی به کسب و کارم بدهد. توسل و حال خوشی دست داد . مدتها گذشت و بعد از ماه مبارک رمضان یکی از دوستان قدیمی رو دیدم که عازم کربلا و نجف بود . گفت که در دفتر زیارتی کار می کنه و با کاروان به سفر عتبات می ره . دلم خیلی هوای کربلا و زیارت امام حسین (ع) کرد . پس انداز کمی داشتم . ازش خواستم برای من هم ثبت نام بکنه . با کمال میل قبول کرد و همه مقدمات ؛ از گذرنامه تا کارهای دیگر رو خودش درست کرد . اجرش با امام حسین (ع) باشه . خیلی برام زحمت کشید . خلاصه ... دو هفته بعد خودش اومد و گذرنامهء من رو آورد و گفت برای پس فردا آماده باش . خدا قسمت همه شما بکند . حال و احوال خوشی داشتم .
قبل از رفتن از همه آشناها حلالیت طلبیدم و سرخاک همسر مرحومم رفتم . (خدا رحمتش کنه که در نجابت و صبوری چیزی کم نداشت ) . در روز مقرر سوار اتوبوس شدیم و یک روز به حرم حضرت سیدالشهدا (ع) مشرف شدم و بعد هم به شهرهای نجف و کاظمین رفتیم . در حین سفر اتفاق جالبی افتاد که ما رو در کربلا ماندگار کرد .
یه روز در هتل محل اقامت مسوول کاروان گفت که دو نفر از پرسنل هتل توی آشپزخانه می خواهند برگردند ایران و برای جایگزین اونها دنبال کسی می گرده که مطمئن باشه . یکی از همسفر ها گفت کسی رو می شناسه که بتونه اینجا خدمت کنه . من هم به دلم افتاد چند وقتی لباس خدمت به زائران کربلا را به تن کنم . ازش خواستم . اول به خاطر سن من قبول نکرد ولی بعد از کلی اصرار بهش گفتم :
خدا را شکر مریضی ندارم . از کار هم مضایقه نمی کنم . چند وقت می مونم اگه خوب نبود برمی گردم .
ده روز رو امتحانی کار کردم . تعریف از خودم نباشه از تمیزی کارم خوششون اومد و قبول کردند چند ماه بمانم و به لطف خدا دستمزد خوبی هم می گیرم . ولی از همه مهم تر اینکه همسایگی حرم امام محبوبم نصیبم شده که از دنیا با ارزش تره . الان هم در تدارک کارهای پذیرایی از زائران اربعین امام حسین (ع) هستیم . از طرف همه شما نائب الزیاره هستم . خوب دیگه من فعلا برم کارهای صبحانه فردا را جلو بیندازم . چهارتا کاروان داریم که بعد از صبحانه باید بروند مسجد کوفه و باید یکم زود راه بیفتند .
مشتاق دیدار همه شما هستم . در پناه خدا و خدانگهدار .
سلام و درود به همه . پارسال دوست ، امسال آشنا ! چند وقت فرصت نشد برای سلام واحوالپرسی خدمت برسم . ببخشید دیگه . همون طور که قبلاً گفتم توفیق نوکری در آستان حضرت ابا عبدالله (ع) قسمتِ بنده شد و چند وقتی رو کربلا بودم . الان دوباره برگشتم به وطن و مشغول کار هستم . البته به لطف خدا وضع کسب و کارم بهتر شده . یه پس انداز مختصر داشتم با یک کم قرض توانستم توی پاساژ ، نزدیکِ «امامزاده ناصر» ، یه زیر پله بگیرم و از اون وضعیتِ آلاخون والاخون توی خیابانها رها بشم . روزها توی زیر پله بساط چای و صبحانه مختصر دارم و برای فروشنده های پاساژ که اکثراً جوان هستم صبحانه چایی می برم . توی این پاساژ (اون موقع ها می گفتیم «گذر» ) همه موبایل و لوازم گوشی و از این جور چیزها می فروشند . صبح هم که از ساعت 9 زودتر کسی سرِ کار نمیاد . توی خونه هم چیزی نمی خورند . به خاطر همین ، چای و صبحانه را که می برم توی پاساژ می گردونم با رغبت زیادی ازم خرید می کنند . نوش جونشان .
من کار خاصی هم نمی کنم ها . ولی خیلی هاشون می گن چایی فقط چایی زیر پلّه ... صبحانه هم هر روز یکی از این سه تا رو دارم نون سنگک و پنیر و مغز گردو . یا .. نون و کره محلّی و مربّا . یا ... عدسی و لوبیا . خودِ فروشنده ها پول صبحانهء یک هفته رو پیشاپیش به من می دهند . من هم با شاطر غلامرضا هماهنگ کرده ام و برام نون سنگک رو کنار می گذاره . خدا رو شکر ! درآمد خوبی دارم . شب ها هم ساندویچ ترشی با سیب زمینی می فروشم و کاری رو که توی نمایشگاه کتاب می کردم اینجا هم انجام می دم . اون هم هوادارای خودش رو داره .
البته توی این ایّام روزه داری و ماهِ مبارک ، فقط افطاری و فرنی می فروشم . شما هم تشریف بیارید در خدمت شما هستم .
طاعاتتون قبول . روزگارتان خوش . ایّامتان به کام .
ان شاء الله برای یک شب بعد از افطار ،برای شب نشینی بهتون سر می زنم . صله رحم ثواب داره . یادتون نره.
امروز توفیق نصیبم شد ؛ با کوزه آب و پای برهنه ، سقایی کنم . آب دادن به دسته های عزاداری و مردم تشنه لب در روز تاسوعا ... که به نام زیبای حضرت ابوالفضل العباس مزین شده . حس و حال عجیبی داره . این همه عزادار برای امام شهید ... واقعا امام حسین (ع) با دل مردم چه کرده که اینقدر دلسوخته برای او بر سر وسینه می زنند و اشک می ریزند ؟
اما توی این همه عشق و ارادت ،که صدالبته خوب و لازم هم هستش ، نباید امام زمان خودمون رو فراموش کنیم و باید تلاش کنیم همیشه برای رضایت امام زمان (عج) فعّال و کوشا باشیم ؛ که این رضایت موجب رضایت خدا و خوشنودی امام حسین (ع) هم هستش . حالا با این اوصاف به نظر شما نباید همان طور که منتظر امام زمان (عج) هستیم ؛ (( مسلم ابن عقیلِ )) این زمان رو هم یاری کنیم ؟؟ مردم کوفه زمانی به امام حسین(ع) خیانت کردند که مسلم ابن عقیل رو تنها گذاشتند و با سکوت مرگبار خودشون شهادت مظلومانه مسلم رو تماشا کردند.
مراقب باشیم تنها گذاشتن نمایندهء امام زمان(عج) ، خیانت و گناهی بزرگ است که گاه قابل جبران نیست ...
خیلی وقتی بود که شماها رو ندیده بودم ، و دلم برای دیدنتون پر می کشید. گفته بودم که در یک پاساژ بزرگ ، توی یک زیر پله کار می کنم . کار و کسب ما به لطف خدا خیلی رونق گرفت و جای کمی داشتم. آش و آبمیوه و فرنی و قهوه و ... خلاصه سرم حسابی شلوغ شد و مجبور شدم داخل پاساژ یک مغازه بزرگتر بگیرم که کارم راحت تر باشه ، ولی از اون طرف ، اجاره مغازه بالا بود و من هم نمی تونستم اینقدر پول برای اجاره بدم . اینجا بود که با وساطت و پادرمیانی همه فروشنده ها یک مغازه توی طبقه اول که امتیاز آب و فاضلاب و گاز هم داشته باشه ، جور شد و منم با هزار دلهره که مبادا نتوانم از پس اجاره بر بیام ، به خدا توکل کردم و اثاث کشی کردم و رفتم جای جدید. خدا رو شکر وضع کاسبی بهتر شد و مغازه دار ها هم راحت میایند و می روند و خرج خودم و اجاره مغازه هم راحت در می آید.
همه چیز خوب بود که یهو سر و کله ی این مریضی (کرونا) پیدا شد و موندم که چه کار کنم ؟؟ باز هم خدا دست من گناهکار رو گرفت و با اینکه پاساژ خیلی خلوت شده ، ولی کاسبی من به لطف خدا خوبه و فقط یک سری خوراکیها رو بسته بندی می کنم و به صورت (بیرون بر) می فروشم . چون مغازه من امکان شستن دست و ضدعفونی هم داره خیالشون راحته . ژل و مواد ضدعفونی و گلاب هم برای همه گذاشتم تا راحت و آسوده خرید کنند.
ولی از حق نگذریم ، همه ما دلمون برای روزهای قبل تنگ شده .
روزهای که راحت با هم دست می دادیم ...
روزهایی که اگه به هم چیزی تعارف می کردیم ، با اشتهای تمام بر می داشتیم و دعا می کردیم ...
روزهایی که اینقدر از هم فاصله نداشتیم و حال و هوای شب عید یه جور دیگه بود ...
روزهایی که به دوست و آشنا سر می زدیم و خوشحالی می شد و از ترس مریضی فاصله نمی گرفت ...
دعا کنیم دوباره روزهای سلامتی و خوشی برگرده و ان شاء الله دوباره مثل قبل وقتی بعد از چند وقت یکدیگر رو می بینیم ، روی ماه همدگیر رو ببوسیم ..