بچه ها به مناسبت روز دانشجو بیائید خاطره هاتون رو بنویسید .
مهم نیست الان دانشجو نیستید قبلا که بودید
مهم نیستید دانشجو نشدی اما شاید از زبان کسی شنیده ای
شایدم به صورت مهمان رفتی دانشگاه !
یادمه روز میلاد حضرت زهرا(س)، به من پیشنهاد همکاری برای تزئین سالن دانشگاه رو دادند. (وای مامانم اینا)
منم نشستم و یه ایده برا خودم دادم. وقتی به مسئول فرهنگی مون گفتم، گفتش بودجه نداریم وسیله هایی که میگی رو بخریم و از این حرفا!
منم یه سری از بچه های فعال کلاسمونو برداشتم و بی خیال کلاس رفتیم سراغ سالن نامبرده!!:حواسم نیست:
دانشگاه لطف کرد و یه مقداری پارچه و یه کمی هم کاغذ رنگی و مقوا و چسب در اختیار ما گذاشت!
ما هم شروع کردیم به تیکه تیکه کردن کاغذای رنگی و چسبوندنشون به در و دیوار!! حالا بماند که این وسط دست یکی از دخترا با چسب حرارتی سوخت و داغی بر جیگر دوستان گذاشت.
عصر که شد یه چندتایی از پسرای خود تحویل گیر اومدن برا سرکشی سالن! یکی شون انگار نه انگار پُقی زد زیر خنده و گفت: وای بچه ها مهد کوکشونو ببینین! بعدشم یه دونه از اون کاغذ کوچیکا رو از دیوار کند!
منم اون رگ فرفریم اومد بالا و رفتم همه ی عصبانیتمو سر اون آقایی که از اول خودش پیشنهاد همکاری داده بود و حالا وایساده بود کنار بقیه و هر هر به طرح ما میخندید خالی کردم! اون پسره ی ترم بوقی هم که جسارت کرده بود و کاغذ و از دیوار جدا کرده بود و مجبور کردم خودش اون تیکه کاغذو برداره و دوباره بچسبونه سرجاش
شروع کردیم به نوشتن اسماء حضرت زهرا روی مقوا و وبعدش چسبوندیمشون و خلاصه از هر چی که میتونستیم استفاده کردیم تا اون سالنه یه رونقی بگیره.
آخر کار وایسادیم کنار و به آسمون سیاهی که چهارده تا ستاره ی ولایت روی اون برق میزدند نگاه کردیم و از حاصل اون چه زحمتش رو کشیده بودیم لذت بردیم.:تشویق:
با بچه ها قرار گذاشتیم هر کی بهمون انتقاد کرد به رو خودمون نیاریم و فقط به تلاشی که کرده بودیم فکر کنیم.
جشن میلاد بلاخره آغاز شد و با صدای زیبای مداح دانشگاهمون سالن غرق شادی و سرور شد.
اون شب جشن با همه ی خاطراتش تموم شد ولی...
بماند که دانشگاه مجبور شد یه پولی بیش از اونچه که ما درخواست داده بودیم رو بابت رنگ کردن دیوارای چسبی شده ی سالن پرداخت کنه.
ما هم که ترم بالایی بودیم و الفرار... و الفارغ التحصیل...دانشگاه موند و بودجه ی همیشه ی خدا نداشته اش