هنگامی كه دختر سیدالشهدا(ع) سر پدر خود را دید، آن را در آغوش گرفته و با آن نجوا كرد، نجوایی كه به فراقش با پدر پایان داد ولی داغی دیگر به دل كاروان اسرای كربلا گذاشت.فتال نیشابوري گوید: یزید ملعون دستور داد زنان و كودكان حسین (ع) را با امام سجاد (ع) در جایي نگهدارند كه از سرما و گرما آنان را حفظ نمي كرد تا آنجا كه صورت هایشان پوست انداخت.ابن نما گوید: زنان در مدتي كه در دمشق بودند، با ناله و شیون بر آن حضرت نوحه مي خواندند. مصیبت اسیران بزرگ، و رنج آن داغدیدگان سخت بود. آنان را جایي نگه مي داشتند كه از سرما و گرما نگه در امان نبودند تا آن كه صورت ها پوست انداخت و از زخم ها خون مي آمد. پیوسته دست به گریبان غم و ماتم و همنشین غصه و اندوه بودند.محدث قمي به نقل از 'كامل بهایي' مي نویسد: زنان اهل بیت، شهادت پدران را از بچه ها مخفي مي كردند و مي گفتند پدرانتان سفر رفته اند.چنین بود تا آنكه یزید دستور داد آنان را به خانه اش آورند. حسین (ع) دختر خردسال چهار ساله اي داشت. شب از خواب بیدار شد و گفت: پدرم حسین (ع) كجاست؟ هم اینك او را خواب دیدم كه به شدت آشفته حال بود.زنان كه سخن او را شنیدند، گریستند. كودكان دیگر هم به گریه افتادند و صداي ناله ها بلند شد. یزید از خواب بیدار شد و از ماجرا پرسید كه موضوع را به او گفتند. یزید دستور داد سر پدرش را پیش او ببرند. سر مطهر را برده در دامنش گذاشتند.رقیه گفت 'این چیست؟' و اطرافیان گفتند 'سر پدر توست.' آن دختر به شدت ناراحت شد، فریادي كشید و بیمار شد و در همان روزها در شام از دنیا رفت.این خبر در برخي تالیفات، مفصل تر آمده است (گردآوری : انجمن ناجی) از جمله این كه: سر مطهر را كه پوشیده بود آورده و در مقابل دختر حسین (ع) نهادند. رقیه پوشش را كنار زد و گفت 'این سر، چیست؟' زنان گفتند: سر پدر توست.رقیه آن را از تشت برداشت و در آغوش گرفت، در حالي كه مي گفت: پدر جان! چه كسي تو را به خون رنگین ساخت؟ چه كسي رگ هاي تو را برید؟ چه كسي در كوچكي مرا یتیم كرد؟ پدر جان! پس از تو به چه كسي امید داشته باشیم؟ دختر یتیمت چه كسي را دارد تا بزرگ شود؟دختر حسین (ع) از این سخنان مي گفت تا آنجا كه لب بر لب آن سر بریده گذاشت و آن قدر گریه كرد تا بیهوش شد. وقتي او را تكان دادند، دیدند جان داده است (گردآوری : انجمن ناجی) چون اهل بیت این واقعه را دیدند، صدایشان به گریه بلند شد و دوباره به سوگ نشستند. هر زن و مرد دمشقي را كه آن روز مي دیدند گریان بود.