پرت شده ام از دیار خویش
میخواهم بازگردم ولی... در توشه ی همراه چیزی ندارم جز گناه خویش...
گفتند: بر در خانه ی تو آیم...
حال من اینجایم... ایستاده ام بر آستان تو
نگاهم می کنی؟
دستم را می گیری؟
من کمک میخواهم... ای ارباب خوبان
.
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
.
پدرش چیز زیادی که نمی خواست ، فرات
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر برسد ؟
.
با دو انگشت هم این حنجره میشد پاره
چه نیازی به سه شعبه است که تا پر برسد
.
خوب شد عرش همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستمگر برسد ؟
.