راوی گوید: هنگام نماز ظهر که در رسید،اما، زُهیر بن قین و سعیدبن عبداللّه حنفی را فرمان جانبازی داد و خود با جمعی از یاران برجای مانده از نبرد، نماز خوف اقامه کرد. در این حال، تیری از جانب اهل وَبال به سوی حضرت آمد. سعیدبن عبداللّه قدم به جانبازی پیش نهاد و آن تیر بلا را بر تن خود پذیرفت. به همین منوال پای مردانگی استوار کرده و قدم از قدم بر نمیداشت تا خود را هدف آنچه قصد حضرت داشت، سازد. و سرانجام از بسیاری زخمها، بر روی زمین غلطید و در آن حال میگفت: خدایا! این جماعت را لعن و چون قوم عاد و ثمود عقوبت کن. خدایا! سلام مرا به پیغمبر وَدُودِ خود برسان و آنچه که از درد زخم ها بر من رسیده، ایشان را آگاه ساز که قصد و نیّت من، یاری ذُرّیه رسول خدا بود تا به ثوابهای تو نائل گردم . این کلمات بگفت و جان به جان آفرین سپرد.
راوی گوید: سپس سوید بن عمرو بن ابی مطاع، خریدار متاع جانبازی گردید و به مانند شیر خشمناک در میان آن روباه صفتان ناپاک، درافتاد و جنگ مردانه نمود و پیه صبوری بر تحمّل صدمات وارده از گروه بیدین، گوی سعادت ربود. تا آنکه از جهت ضعف و سستی که از زخمهای بی شمار بر بدن آن شجاع نامدار رسیده بود در میان کشته شدگان بر زمین افتاد و به همین منوال بود و قدرت بر هیچ حرکتی نداشت تا زمانی که شنید مردم همیگفتند: حسین مقتول اَشْقیا گشت . پس با همان حال سستی ازجراهات، با مشقت بسیار، دوباره بر آن گروه نابکار، حمله آورد و قتال نمود تا به درجه شهادت مفتخر گشت .