روح انسان قبل از اینکه وارد جسمش در زمین شود به نزد خدای می رسد خداوندگار بزرگ اینده اش را به او نشان می دهد نشانش می دهد فرصت هایی را که در زندگی بر روی زمین خواهد داشت نشانش می دهد تمام لحظه هایی را که عاشق خواهد شد اشک خواهد ریخت لبخند خواهد زد و از او می پرسد که ایا می خواهد وارد دنیا شود روح انسان همون جاست که انتخاب می کند که ایا وارد یک جسم خاکی شود یا نه . روح تصمیمش را می گیرد می خواهد وارد دنیا شود در این هنگام خدا به او می گوید ای معشوق من , من اینده تورا برایت نشان دادماما در زمین با هر تصمیم کوچکی که می گیری تاثیرات زیادی بردنیای پیرامونت می گذاری پس مواظب تصمیماتت باش که ممکن است این تصمیمات اینده ای را که تو در اینجا دیدی را نابود کند و خداوند اخرین سخنش را بر روح انسان می گوید و او را بر جسمی می دمد و در ان لحظه روح انسان همه چیز را از یاد می برد ولی او در ضمیر خود همه چیز را دارد حتی به خاطر می اورد لحظه وارد شدنش را به تنی نحیف در جایی تنگ و تاریک را . زمان می گذرد و جسم خاکی رشد می کند و با رشد جسم خاکی انسان خودش را از یاد برده است و حال دوباره زمانآن است که خود را بشناسد برای این کار باید رها کند جسم و روحش را از قواعد و قوانینی که بهش تحمیل کرده اند و این زمانی است که روحش را از گذشته ی خاکی اش ازاد می کند با این کار دنیای اطرافش را بهتر درک می کند خدا را می شناسد و می فهمد که چه عشق عظیمی در تمام مدت پشتیبانش بوده در این زمان است که خود عاشق می شود.