دلم خون بود.
گفتم: این دیگر چه بلایی است؟
گفتند: خواست خداست (گردآوری : انجمن ناجی)
گفتم: خدا کجاست؟
گفتند: همه جا
گفتم: حتی پیش من؟
گفتند: آری او از رگ گردنت به تو نزدیک تر است (گردآوری : انجمن ناجی)
گفتم: می داند چه می کشم؟
گفتند: او از احوال همه باخبر است (گردآوری : انجمن ناجی)
گفتم: چرا با من چنین کرد؟
گفتند: امتحان بندگی ات.
گفتم؟ بندگی؟! من معصیت اش را کردم.
گفتند: می خواهد پاکشان کند.
گفتم: طاقتش را ندارم.
گفتند: صبرت می دهد.
گفتم: برایم سخت است (گردآوری : انجمن ناجی)
گفتند: با هر سختی آسانی است (گردآوری : انجمن ناجی)
گفتم: نه بندگی اش را می خواهم نه امتحانش را.
گفتند: پس نه بپوش نه بخور و به هیچ کدام از نعمت هایش دست نزن!
گفتم: چنین چیزی ممکن نیست!! در عوض می خواهم بمانم و او مرا ببیند.
گفتند: او همواره بینا و شنواست (گردآوری : انجمن ناجی)
گفتم: صدایش کردم جوابم نداد!!
گفتند: چیزی که خواستی به سودت نبود.
گفتم:ولی من پریشانم!
گفتند: آیا جز به یاد خدا دل ها آرام می گیرد؟؟
گفتم:تنهایم.
گفتند: خدا برای مومنین کافی است (گردآوری : انجمن ناجی)
گفتم: مومنان چه کسانی اند؟
گفتند: " آنان که باور دارند از اویند و به سوی او باز می گردند و در زمین یاد او را به پا می دارند"