بنا بر نقلی، اوّل ذیالقعده سال 173 هجری، روز میلاد حضرت فاطمه معصومه(علیها السلام)است (گردآوری : انجمن ناجی)
یازدهم ذیالقعده:
روز یازدهم ماه (سال 148 هجری قمری) روز میلاد مسعود امام علی بن موسیالرضا(علیهما السلام) است (گردآوری : انجمن ناجی)
بیست و سوم ماه ذیالقعده:
(سال 203) طبق برخی از روایات شهادت همان حضرت است و زیارت آن حضرت در چنین روزی مناسب است (گردآوری : انجمن ناجی) (هرچند معروف در شهادت آن حضرت «آخر ماه صفر» است).
بیست و پنجم ماه ذیالقعده:
طبق روایتی از امام رضا(علیهالسلام) روز دحوالأرض است (روزی است که نخستین خشکیها از زیر آب - که تمام روی زمین را فراگرفته بود - سر برآورد و مطابق بعضی از روایات، نخستین جایی که از زیر آب بیرون آمد و خشک شد و سپس گسترش یافت، سرزمین «مکّه» و به خصوص محلّ «خانه کعبه» بود و لذا مکّه «امالقری» ]= مادر همه آبادیها[ نام گرفت).
******************************** بنا به روايتي از امام جعفر صادق(ع)، در نخستين روز ماه ذي قعده، حضرت آدم(ع) از بهشت رانده شد و به أمر پروردگار متعال، به زمين هبوط كرد و چون درآن استقرار يافت، از كردار خويش و تبعات منفي آن بسيار ناراحت و اندوهگين شد و به مدت چهل شبانه روز در بالاي تپه "صفا" در كنار خانه خدا، به سجده رفت و از فراق بهشت و دور شدن از جوار رحمت الهي، بسيار گريست. تا اين كه جبرئيل امين بر وي نازل شد و توبه كردن را به وي آموخت و او را به غسل و طهارت و احرام و تلبيه و ساير أعمال حج آموزش داد و آدم(ع) از روز نهم ذي حجه به أعمال حج پرداخت.(1) خداوند سبحان، در چند جا از آيات قرآن مجيد، به مسئله هبوط حضرت آدم(ع) و توبه وي اشاره كرد،
********************************
از جمله در سوره بقره(2)، آيات 35 تا 38. 1- بحارالانوار [علام مجلسي]، ج11، ص 178؛ ج 98، ص 189 و ج 99، ص 35
مروان بن محمد بن مروان، معروف به مروان حمار، آخرين زمامدار بني اميه بود كه به مقام خلافت مسلمانان دست يازيد. وي، پس از خلع ابراهيم بن وليد در صفر سال 127 قمري، از مردم براي خويش بيعت گرفت(1) و تا محرم سال 132 در اين منصب قرار داشت و در اين زمان به دست انقلابيون عباسي كشته شد و به حكومت پنج ساله مروان و خلافت نود و چند ساله امويان پايان داده شد. سپاهيان بني عباس پس از فتح شهرهاي مختلف، به سوي دمشق رسپار شده و آن را در محاصره خويش گرفتند. پنجاه هزار تن از مدافعان اموي، به فرماندهي وليد بن معاويه بن عبدالملك بن مروان، در برابر مهاجمان بي شمار عباسي به فرماندهي عبدالله بن علي بن عبدالله بن عباس قرار گرفتند و نبرد سنگيني ميان آنان به وقوع پيوست و سرانجام امويان متحمل شكست و اضمحلال شدند و عباسيان به قتل عام آنان پرداختند. ابن ابي الحديد، در اين باره گفت: و قتل عبدالله بن علي بدمشق خلقا كثيراً من اصحاب مروان و موالي بني اميه و اتباعهم.(2) آن گاه عباسيان به سوي رود ابي فطرس در اردن هجوم آوردند و در اين مكان، كه بازماندگان اموي، از جمله خانواده و كسان مروان حمار را كه پناه گرفته بودند مورد تاخت و تاز خويش قرار داده و تعدادي از آنان را قتل عام كردند.(3) صاحب وقايع الايام در اين باره گفت: در اين روز (15 ذي قعده) سال 132، بني عباس جمع كثيري از بني اميه را در نهر اردن به قتل رسانيدند. پس از آن فرشي بر روي ايشان گسترانيدند و به طعام خوردن مشغول شدند، در حالي كه بني اميه ناله و اضطراب مي نمودند و در تحت ايشان جان مي دادند.(4) 1- نك: تاريخ الطبري (محمد بن جرير طبري)، ج6، ص 298؛ تاريخ اليعقوبي (احمد بن ابي يعقوب)، ج2، ص 265 2- شرح نهج البلاغه (عبدالحميد بن ابي الحديد)، ج4، جزء 7، ص 122 3- همان 4- وقايع الايام (شيخ عباس قمي)، ص 94
ازدواج پيامبر(ص) با زينب بنت جَحش - سال پنجم هجري قمري :
زينب بنت جَحش بن رئاب، كه مادرش اميمه دختر عبدالمطلب(ع) بود، پيش از ازدواج با رسول خدا(ص)، بنا به درخواست آن حضرت، با پسرخوانده اش زيد بن حارثه ازدواج كرد و از او فرزندي به دنيا آورد، كه نامش را اسامه گذاشتند. وي، در حدود يك سال و يا مقداري بيشتر در خانه زيد بود، ولي پس از آن، ميانشان اختلاف افتاد و تصميم به جدايي گرفتند. بدين جهت، زيد بن حارثه به نزد رسول خدا(ص) رفت و از همسر خود در نزد آن حضرت، شكوه و گلايه كرد و از آن حضرت، اجازه خواست كه همسرش را طلاق دهد. پيامبر(ص) وي را به خويشتن داري و تفاهم اخلاقي با همسرش دعوت نمود و به وي فرمود: إتّق الله و امسك عليك زوجك.(1) گفتني است كه زيد بن حارثه، برده اي بود، كه پيامبر(ص) در مكه معظمه وي را خريداري كرد و سپس در راه خدا آزاد نمود و آن گاه، وي را پسرخوانده خود كرد و در خانه خود نگه داشت. زيد به مقدار ده سال از پيامبر(ص) كوچكتر بود. پيامبر(ص) پس از مهاجرت به مدينه منوره، دختر عمه خود، زينب بنت جحش را به عقدش درآورد. پيش از اسلام، رسم جاهليت بر اين بود، كه ازدواج با همسر پسرخوانده، همانند همسر پسر واقعي، بر انسان حرام بود و اين رسم، پس از ظهور اسلام نيز تداوم داشت. در ماجراي اختلاف زيد و همسرش زينب، اين رسم جاهليت، به امر پروردگار سبحان باطل و ازدواج با همسر پسرخوانده، مباح اعلام گرديد. به هر روي، علي رغم تلاش پيامبر(ص) و برخي از صحابه در ايجاد تفاهم ميان زيد و زينب، كارشان به جدايي و طلاق انجاميد. زينب، ايام عده طلاق را سپري كرد و پس از آن به وي بشارت داده شد، كه خداوند سبحان، وي را به عقد پيامبر(ص) درآورده است (گردآوری : انجمن ناجی) در آن زمان، سي و پنج سال از عمرش گذشته بود و بنا به نقل علامه مجلسي، ازدواجشان مصادف بود با اوّل ذي قعده سال پنجم قمري در مدينه منوره.(2) زينب، از اين ازدواج بسيار شادمان شد و به خانه آن حضرت، نقل مكان كرد.(3) وي، در ميان همسران پيامبر(ص) افتخار مي كرد كه او را خدا به ازدواج پيامبر(ص) درآورد و به آنان مي گفت: زوّجكن أهليكن و زوّجني الله من فوق سبع سماوات؛(4) شما را خانواده تان به عقد پيامبر(ص) درآورده، ولي مرا خداوند متعال از بالاي هفت آسمان به نكاح آن حضرت، مفتخر نموده است (گردآوری : انجمن ناجی) زينب به هنگام رحلت پيامبر(ص) در 28 صفر سال 11 قمري، زنده بود، ولي بنا به گفته مورخان، وي نخستين همسر آن حضرت بود، كه پس از رحلتش، در سال 20 قمري وفات كرد و به درخواست اسماء بنت عميس، براي نخستين بار در ميان مسلمانان، براي وي تابوتي ترتيب داده و بدنش را در تابوت گذاشتند و در قبرستان بقيع دفن نمودند.(5) اسماء بنت عميس، هنگامي كه به همراه همسرش جعفر طيار(ع) به حبشه هجرت كرده بود، در آن جا ديده بود كه جنازه ها را در تابوت مي گذارند و به صورت محترمانه تري بدن ميت را حمل مي كنند. وي، اين عمل را در مدينه رواج داد.(6) زينب، بانويي شريف، متعهد و پارسا بود و از جهت حسن جمال، سرآمد همسران پيامبر(ص) به شمار مي آمد و بسيار كار مي كرد و از دست رنج خود، انفاق و تصدق مي نمود و آن چه از خلفاي وقت [ابوبكر و عمر] به عنوان سهم همسر رسول خدا(ص) دريافت مي كرد، هزينه مستمندان و بيچارگان مي نمود.(7) عايشه بنت ابي بكر، همسر ديگر رسول خدا(ص) با اين كه طبق معمول، با زينب بنت حجش رقابت زنانگي داشت، با اين حال درباره شخصيت اين بانوي بزرگ، گفت: ما رأيت امرئه قط خيراً في الدّين من زينب، و أتقي لله، و أصدق حديثاً، و اوصل للرّحم، و اعظم أمانه و صدقه.(8) يعني: من هيچ گاه، زني در دين داري، پارسايي و پرهيزكاري، راستگويي، پيشگام در صله رحم و امانت داري و تصدق و انفاق در راه خدا، بهتر از زينب نديدم. شايان ذكر است، كه پس از رحلت پيامبر(ص)، از ميان همسران آن حضرت، تنها زينب و سوده بنت زمعه، به احترام آن حضرت، از مدينه خارج نشده و حتي به مكه معظمه نرفتند.(9) آيه هاي 37 و 38 سوره احزاب درباره ازدواج زينب با پيامبر(ص) نازل شد. 1- البدايه و النهايه [ابن كثير]، ج4، ص 166 2- بحارالأنوار [علامه مجلسي]، ج11، ص 178، و ج98، ص 189 و ج 99، ص 35 3- همان، و تاريخ الطبري، ج2، ص 231؛ المنتخب من ذيل المذيل [طبري]، ص 5 4- بحارالانوار، ج11، ص 178 5- همان، ج4، ص 169 و ج7، ص 118 6- همان، ج5، ص 316 7- هان، ج7، ص 119 8- همان 9- همان
ابواسحاق، محمد بن هارون الرشيد، معروف به "المعتصم بالله" [هشتمين خليفه عباسيان]، پس از وفات برادرش مأمون عباسي، در سال 218 قمري، به خلافت رسيد. مقر حكومت عباسيان، از زمان منصور دوانقي تا زمان وي، شهر بغداد بود. ولي حضور سپاهيان خليفه از نقاط مختلف اسلامي در بغداد، از جمله مغاربه [جنگجويان مصري و شمال افريقا] و فراغنه [سرابازان سمرقند، فرغانه و خراسان] در مقر خلافت، مزاحمت هاي روزافزوني براي ساكنان اين شهر به وجود مي آورد و موجب نارضايتي آنان از سپاهيان خليفه مي گرديد. معتصم عباسي، تصميم گرفت، پايتخت خود را از بغداد به مكاني ديگر انتقال دهد. بدين جهت در سال 219 قمري، احمد بن خالد، معروف به ابووزير را مأموريت داد كه به "قاطول" در 124 كيلومتري شمال بغداد رود و زمين هاي آن جا را برآورد و برانداز كند و آن ها را از صاحبانشان خريداري كند. احمد بن خالد، آن مكان را براي تأسيس شهري جديد مناسب يافت و اراضي آن را از صاحبانش خريداري كرد و برخي از زمين هاي قاطول از مسيحيان بود و آنان را نيز ترغيب به فروش زمين هايشان كرد. وي، مقدمات ايجاد يك شهر بزرگ را فراهم كرد و سپس به بغداد برگشت و معتصم را از وضعيت قاطول باخبر گردانيد. معتصم، در پانزدهم ذي قعده سال 220 قمري به همراه خانواده، دبيران، درباريان، قضات و فرماندهان انتظامي و نظامي وارد قاطول شد و بناي انواع ساختمان ها را در آن جا آغاز كرد و براي خود، در كنار رود دجله، كاخ مجلل و زيبايي بنا كرد و آن را "جوسق" ناميد. وي در آباداني اين شهر تلاش زيادي نمود و سرمايه داران و صاحب منصبان را به آبادي و عمران آن بسيار ترغيب و تشويق كرد و سرانجام در سال 221 قمري رسماً در آن سكونت گزيد. از آن هنگام، اين شهر "دارالخلافه" عباسيان گرديد و معتصم آن را "سرّ من راي" [يعني: هر كسي مرا ببيند، مسرور و خوشحال گردد] ناميد ولي مردم، آن را مختصر و كوتاه كرده و "سامرا" ناميدند.(1) 1- نك: تاريخ اليعقوبي، ج2، ص 472؛ تاريخ الطبري، ج7، ص 231؛ تاريخ ابن خلدون، ج2، ص 399