اگر می گویند ما ایرانی ها آدمهای عجیبی هستیم، بیراه نیست. این جمله مردمان مغرب زمین خیلی معروف است: «امروز وقتی شما با یک ایرانی صحبت می کنید، می بینید که همگی مخلص، دوست، بنده و چاکر شما هستند ولی همین که رویتان را برگردانید، امکانش زیاد است که احساس خوبی نسبت به شما نداشته باشند. »اما اعجاب انگیز بودن ما فقط به این حد خلاصه نمی شود، چون مردمی که سمبل ادب، تواضع، گشاده دستی و خیرخواهی هستند، آنجا که پای منافع شان در میان باشد ، یکباره نمادی از بی ادبی، خودخواهی، خساست و بداندیشی می شوند. هل دادن در صف اتوبوس و مترو، قاپیدن غذا و خوراکی از دست هم در ولوله پخش نذری، لایی کشیدن در غوغای خیابانها، هجوم آوردن به یک صندلی یا نیمکت خالی و اعتقاد به این که قوی تر همیشه پیروز است و صدها شاهد مثال دیگری که میگوید ما مردمانی غیرقابل پیشبینی هستیم.
شاید بتوان این طور تعبیر کرد که وقتی اوضاع آرام است و همه چیز فراوان، ما هم آرامیم اما همین که تنگنایی پیش م یآید و احساس مضیقه میکنیم، ما هم تنگنظر می شویم. یعنی یک جور دوستی افراطی نسبت به خودمان یا رقیب سرسخت دانستن اطرافیانمان که در کمین امکانات موجود نشسته اند.
کمتر کسی را می شود پیدا کرد که به محض پیدا کردن یک جای پارک آن را حتی به بهترین دوستش تعارف کند، یا اگر در اوج خستگی یکی از صندلی های اتوبوس یا مترو خالی شد، دیگران را به خودش ترجیح دهد.
هنگام خرید در مغازه هم همین طور است و آدمهای کمی پیدا می شوند که حق تقدم را رعایت کنند و غیر از خود، دیگران را هم ببینند. ولی زندگی با چنین مردمی با خصلت هایی چنین پیچیده، واقعا کار خود ما ایرانی هاست، چون کنار آمدن با این ویژگیهای رنگ به رنگ از آدمهای ساده با پیچیدگی های کم برنمی آید. ولی دستکم می شود کمی از غلظت تعارفات کم کرد و آنهایی را که هنوز صددرصد آلوده تعارفات نشده اند، کمتر آزرد. فقط کافی است وقتی با همکارانمان جلوی در آسانسور قرار گرفتیم، یا وقتی قصد تعارف یک خوراکی به دیگران را داشتیم، آنقدر از جانمان مایه نگذاریم.