اتفاقا سراغت را گرفته ام از
قمری هایی که بعد از ظهرها برای باغچه بی حوصله مان
دارند یاکریم می خوانند
از
همین مادربزرگ که تسبیحش را
برایت دارد می اندازد با ذکر های مداوم
اما
هنوز یک سطر مانده به تمام این شعر
می خواهم که بیایی
آخر جواب مادبزرگ را
قمری ها هم نمی دهند
من هم
دلتنگیم سردرد شدیدی گرفته و بهانه اش
فقط انتظاری است که سایه امدن دارد...
باز از تو می نویسم ، ای تمام هستی جهان
از تو می نویسم ای مسافر دل جهان
شعله شعله آتشی به پاست در درون من
تند و پرشتاب هر چه می رود جلو زمان ...
از خودم سوال می كنم همیشه : از زمین
تا شما چقدر فاصله است ، چند كهكشان ؟!
تا شما كه مویمان سپید شد به راهتان
تا شما كه فرش راهتان شده است آسمان
روزهای هفته كارمان شده است انتظار
عصرهای جمعه بغض گریه های بی امان ...
جمعه هم گذشت و تو نیامدی و من هنوز
از تو می نویسم ای تمام هستی جهان