چند وقتی است که از دست خودم هم سیرممی تـــوان گفت کـه من از تـــو کمی دلگیـــرمخسته ام فکر و خیالم همه آشفته توستبه خـدا آخرش از دست تــو من می میــرممنم و شعر و خیال و غم و تنهایی و شببی خیالـــم و فقط فـــال تو را می گیـــرمبخت من بسته شده هیچ خیالی هم نیستمن هــــم انگـــار کـــه پابسته این تقـــدیـــرمبر سرم نعره نزن می روم از پیش شماولی ای کاش بدانیـــد که بی تقصیـــرمتو اگر خسته ای از من به خدا غصه نخورتو بخواه مرگ مـــرا زود خودم می میـــرم