ایا عشقی این جنین بچه گانه است (جلب توجه دوستان حتما بخوانید )
به نام خالق عشق
در دو روز عمر کوتاه این رو خوب تجربه کردم که تا زمانی که در مورد انسان بحث میکنیم صد در صد وجود خارجی نداره. پس نمیتونم نظرتون رو نفی یا تایید کنم . بنابر این میتونم در کمال احترام و همینطور تشکر از این که در این دنیای شتابزده ساعتی از وقتتون رو صرف نوشتن نظر در مورد من کردید نظر خودم رو در این مورد ابراز کنم .
آیا من درست حس میکنم که هرچه زمان پیش میره با وجود پیشرفتهای شگرف در زمینه تکنولوژی و از اون مهمتر فلسفه عرفان و اخلاق انسان به جای پیشرفت در مسیری که احتمالا به خاطر اون خلق شده پس رفت کرده و عقب مینشینه ؟
آیا ما اینقدر بد شده ایم که دیگه وفاداری و پایبندی رو اگر قرار باشه ذره ای برامون خرج داشته باشه با یک برچسب بچه گانه دیروزی املیسم و غیر واقع گرایانه دور بریزیم ؟ اصلا اگر اینطور هم باشه و این تفکرات واقعا هم بچهگانه باشه خب ایرادش در چیه ؟ صرف بچه گانه بودن که ایراد نمیشه ؟ شاید به این خاطر که ما آدم بزرگیم نباید ازمون رفتار بچه گانه سر بزنه ؟ اگر اعتقادتون اینه باید بپرسم تا به حال اتفاق نیفتاده به هنگام گرفتن یک هدیه مثل بچه ها ذوق کنید ؟ یا به هنگام شنیدن یک خبر خوب مانند کودکان ناخواسته به رقص وادار بشید ؟ پس چطور اینجا بچه بودن بدون عیب و ایراده ؟ فکر میکنم چون در اینجور موارد برامون هزینه ای نداره که هیچ یه جیزی هم داره گیرمون میاد. خب این ذات انسان هرکجا که حس کنه هزینه ای که داره میپردازه ارزش چیزی رو که بدست میاره نداره سعی در توجیح مساله میکنه و اون ماجرا رو ترک.
اما این تجارته و اصل تجارت بر این پایه استوار که چیزی میدی و در ازای اون چیز با ارزشتری رو بدست میاری در غیر اینصورت میشه حماقت نه تجارت و این با اصل عاطفه همیشه جور در نمیاد.من بیسوادم اما دونستن اینها سواد هم نمیخواد. من یک کودکم اما نه تنها عشق کودکانه رو ترجیح میدم که اصلا اعتقاد دارم عاطفه بزرگ و کوچک نداره و حتی عاطفه کودکانه خیلی پاک تر و بی آلایش تر از عاطفه ماهاست که ادعای بزرگی و دانائی داریم. کدوم یک از ما میتونیم اعدا کنیم هنوز میتونیم مثل دوران کودکی چیزی رو دوست داشته باشیم ؟ آیا پیشرفت و تکاملی که ازش دم میزنیم اینه ؟
داستان یوسف و ذلیخا رو به خاطر بیارید. از عشق یوسف برای ذلیخا چه موند ؟ جز بی اعتنائی و ... اما ذلیخا نه کم آورد و نه جا زد و حتی تمام کاری رو که فکر میکرد درسته برای بدست آوردن یوسف کرد. یا لیلی و مجنون و یا شیرین و ... شاید بگید اینها افسانه است و از واقعیت به دور بسیار خوب پس چرا از همین داستان ها و افسانه ها امروز خبری نیست ؟ واقفعیش که دیگه پیشکش! پس اگر زمانی اینچنین فرضا افسانه هائی نوشته میشد و امروزه حتا از نوشتنش هم بیم داریم مساله اعتقاد و بی اعتقادیه.
اعتقاد؟
بلی. هر سال صدها هزار نفر از ایرانی ها برای زیارت به مشهد میرند. هزاران نفر از اونها نذر میکنند دعا میکنند٬ دخیل میبندن و گریه میکنند اما فقط تعداد خیلی کمی به حاجتشون میرسن٬خیلی کم .
چرا ؟
عادت کردیم اینطور مواقع و در هر مثاله مشابه ای که نمیتونیم چیزی رو توضیح بدیم یا حتی توجیحش کنیم بلادرنگ به مصلحت خداوند ربطش بدیم که لابد مصلحت خدا در اینه که بقیه به حاجتشون نرسند. اما من جور دیگه ای فکر میکنم. من فکر میکنم اگر چه همه اونهائی که حاجت دارند و گریه میکنند به امامت معتقدند اما فقط تعداد کمی از اونها از لیاقت اعتقاد صد در صد برخوردارند دقیقا به تعداد کسانی که به حاجتشون میرسند. مابقی هنوز در تردید به سر میبرند که کارشون مفید هست یا فقط به خاطر اینکه رسم شده دخیل میبندند؟ آیا امام توانائی شفای اونها رو داره ؟ اصلا امامی هست ؟ و همین آیاها چراها و چگونه ها اعتقادشون رو کم میکنه و از اونجائی که اعتقاد تا صد در صد نباشه بودن و نبودنش تفاوتینداره پس از شفا خبری نیست. همین
حال من به کاری که دارم میکنم اعتقاد دارم و فقط دنبال یک راه درست میگردم بنابراین نمیتونم بدون هیچ دلیل قانع کننده ای خودم رو ببازم و چون دارم بابت عشق زجر می کشم و خودم رو بکشم کنار ..........
میخوام عرض کنم گرچه پیرمرد نیستم اما کودک هم نیستم. و اگر از نخبه ها نیست چندان بی سواد هم نیستم و این رفتار رو هم صرفا کمیاب میدونم نه بچه گانه گو اینکه اگر بچه گانه هم باشه ایرادی نداره و اگر شما فکر میکنید ایرادی داره باید حد اقل در چند خط تجزیه و تحلیلش کنید و بعد ...