شعر طنز درباره ی چــت کردن ( دختر پسرای چتر حتما بخونند !! )
شدم با چـت اسیر و مبتلایش * شبا پیغام می دادم از برایش
به من می گفت هیجده ساله هستم * تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست سامی * ز دست عاشقی صد داد و بیداد
بگفت هاله ز موهای کمندش * کمان ِابروان ، قد بلندش
بگفت چشمان من خیلی فریباست* ز صورت هم نگو البته زیباست
ندیده عاشق زارش شدم من * اسیرش گشته بیمارش شدم من
ز بس هر شب به او چـت می نمودم * به او من کم کم عادت می نمودم
در او دیدم تمام آرزوهام * که باشد همسر و امید فردام
برای دیدنش بی تاب بودم * ز فکرش بی خور و بی خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسیده * که بینم چهره ی آن نور دیده
به او گفتم که قصدم دیدن توست * زمان دیدن و بوییدن توست
ز رویارویی ام او طفره می رفت * هراسان بود او از دیدنم سخت
خلاصه راضی اش کردم به اجبار *گرفتم روز بعدش وقت دیدار
رسید از راه، وقت و روز موعود* زدم از خانه بیرون اندکی زود
چو دیدم چهره اش قلبم فرو ریخت*تو گویی اژدهایی بر من آویخت
به جای هاله ی ناز و فریبا * بدیدم زشت رویی بود آنجا
ندیدم من اثر از قد رعنا* کمان ِابرو و چشم فریبا
مسن تر بود او از مادربزرگه من* بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم * از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، دیدم که او نیست * دگر آن هاله ی بی چشم و رو نیست
به خود لعنت فرستادم که دیگر * نیابم با چـت از بهر خود همسر
بگفتم سرگذشتم را به "جاوید" *به شعر آورد او هم آنچه بشنید
که تا گیرید از آن درسی به عبرت*سرانجامی نـدارد قصه ی چــت........شعری