برگرفتم دفتربنوشتم از دوستبنوشتم دفتری از احساس قشنگ دل هابنوشتم از چهره هایی پر دردآدمک هایی خندان با دل هایی پر رنجچو نوشتم از او قلمم سنگین شدهمه جانم لرزیدچو به رنگ غم و احساس نوشتم دفترآسمان دل من ابری شدمن نمی دانستم به کدامین راه به هم نزدیکیمبه کدامین احساس؟به کدامین قصه؟ولی قصه آن تنهاییو از آن کودکی رنجورمو از آن زندگی تاریکمو از آن مردم بالادستمو به صدایی نزدیکمن به او نزدیکمقصه زندگی ما به هم نزدیک استمن و او دفتری از خاطره و سختی داریممن و او رهرو جاده خستگی ایممن نمی دانم چه به نامم او را...سنگ؟ولی سرشار احساس قشنگ است برایمچه به نامم او را؟درخت خشک بی روح؟خشکی اش سختی روزهایی است که من و او می فهمیمروح او ...سخت است بگویم از او...چو جماعت پی صورت هستندسیرتش ناپیداستمن نمی دانمبه کدامین کلمه؟به کدامین جمله؟من بگویم غصه یک روزشتو چه دانی کی شکست شیشه احساسمتو چه دانی چه گذشت بر سر منآن زمان که بدیدم از دل قصه روزهایشرنج و سختی زمانه برای من و او جاده ای ساخته بوددو طرف دیوار و من و او باز برفتیم در این راهولی من اینجا و او...