دیگر کاسه ی صبرم لبریز شد
امروز میخواستم از دیدگانم بشورم
از فکر مشوش و مغشوشم برانم
هر آنچه تو را به یادم می آورد
هرچه گشتم ندیدم آن چیز که تو را به یادم نیاورد
از الف تا ی از خودم تا تو از شیرین تا تلخ
از شروع تا پایان ،حتی مهربانی های مادرم ...
در عجبم که چرا آنانی که مارا به فراموشی سپردند
ما ؛ در بهترین خاطره ها آن ها را جای میدهیم ...