هر بــامداد آهــــویی از خواب بــــر میخیزد و مـــیداند که از تندترین شــــیر باید تندتر بـــدود، و گرنه کشته خواهد شد .
هر بامداد شیـــری از خواب بر میخیزد و میداند از تندترین آهــــو باید تند تر بدود، و گرنه از گرسنگـــــی خواهد مــرد.
فرقی ندارد آهــــــــو باشی یا شــــــــیر ، آفتاب که بر می اید آمــــــــــاده دویـــــدن باش....
در سرزمینی که نام قبرستان هایشان " بهشت " است ٫
معلوم میشود که مردمانشان در جهنم زندگی می کرده اند ...!!!!
شب ها زیر دوش آب سرد رها میکنم بغض زخم هایم را ....
در حالی که همه میگویند : خوش به حالش ... چه زود فراموش کرد ...
سوزنبان پیری شده ام که ...
نه امید از آمدن قطار میبرد ٫ نه دل از کنج ایستگاه متروکه اش ...
اینجا در دنیای من گرگها هم افسردگی مفرط گرفتن ٫
به جای اینکه گوسفند بدزدند ٫ به نی چوپان گوش میدهند و گریه میکنند ...
کودک که بودم ؛تاب بازی بهانه ی خنده های بلندم بود ؛
حالا که بزرگ شده ام
چه بیتاب شده ام ...
چه حرف بی ربطیست که مـــــــــــــرد گریه نمی کنـــدگاهی آنقدر بغــــــــض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنـی
دلـــــــــــم به حالی پســـــری سوخت
که وفتی گفتم کفش هایم را خوب رنـــگ کن
گفت خاطرت جمع باشد مثـــــــــل سرنوشتم برایت ســـیــــــــاه میکنم...!!!!!!
تنـــــــــهااااا بودن قدرت میخواهد واین قدرت را کسی به مــــــــن دادکه میگفت تنهایت نمیگذارم. . .