چشمهای زلالت که پاکی از آن میخروشید...
دستهایی که آلوده نبود؛
لبهایی که به جا باز میشد، در سکوت میخندید...
گامهایی که بیصدا طی میشد، اشکهایت...
اشکهایی که فقط به خاطر ارزشمندترین ها جاری میشد...
چه شدند؟
کجا رفت؟ تو گم شدی!
در میان قهقهه ها، در میان دستان غریبه، همان زمانی که نگاهت بیمار شد؛
همان دم از دست رفتی...
اسیر شدی...
آنقدر سریع که خودت هم نفهمیدی...
غرق شدی و یادت رفت که روزی پاک بودی؛
زلال بودی؛
خواستنی،
دوست داشتنی،
اما...
بیمار شدی و تصور کردی که سالمی
مغرور شدی
نه پیشگیری کردی و نه درمان!
بیماری ات شیوع پیدا کرد...
و حالا،
به خاطر یک نگاه من، یک نگاه تو؛
جامعه مسموم شد... چرا کسی به فکر درمان نیست؟؟؟
(۸-۳-۱۳۹۲ ۱۰:۴۴ عصر)ریحانه خانوم نوشته شده توسط: چشمهای زلالت که پاکی از آن میخروشید...
دستهایی که آلوده نبود؛
لبهایی که به جا باز میشد، در سکوت میخندید...
گامهایی که بیصدا طی میشد، اشکهایت...
اشکهایی که فقط به خاطر ارزشمندترین ها جاری میشد...
چه شدند؟
کجا رفت؟ تو گم شدی!
در میان قهقهه ها، در میان دستان غریبه، همان زمانی که نگاهت بیمار شد؛
همان دم از دست رفتی...
اسیر شدی...
آنقدر سریع که خودت هم نفهمیدی...
غرق شدی و یادت رفت که روزی پاک بودی؛
زلال بودی؛
خواستنی،
دوست داشتنی،
اما...
بیمار شدی و تصور کردی که سالمی
مغرور شدی
نه پیشگیری کردی و نه درمان!
بیماری ات شیوع پیدا کرد...
و حالا،
به خاطر یک نگاه من، یک نگاه تو؛
جامعه مسموم شد... چرا کسی به فکر درمان نیست؟؟؟
مسلما همه این چیزا رو تو جامعه میبینیم...
من این وقایع تلخ زمانه رو به شکل یک متن ساده نوشتم تا شاید با خوندنش بعضیهامون به خودمون بیایم...