با عجله وارد اتاق شد و گفت: یه سوال بپرسم؟ گفتم: بگو درحالی که چشمانش از برق شوق می درخشید، گفت: چرا همه می گویند ما پاک و خوب هستیم؟ گفتم: منظورت از ما چه کسانی هستند؟ من؟ تو؟ یا خودشان؟ گفت: من، تو، ما... با تبسمی گفتم من نه، اما شاید تو آنقدر خوب هستی که خدا محبتت را روانه دلها می کند و آنان نیز خوبی تو را می فهمند گفت: شب قدر همه را دعا کردم، حتی بی کسان فلسطینی را... . نگاه من به چهره معصومانه اش بود و او ادامه می داد: پارسال دعایشان کردم و غزه آزاد شد، امثال هم حتما.... نگاهی به دستهایم کردم و تفاوت بین خودم و او، یادم افتاد دستهای خالی ام دیشب تا صبح به سوی محبوب دارز بود و من کلمه ای هم نتوانستم بر زبان جاری کنم، زبانم قاصر بود از کرده های نفسم، اما او دعا نکرده اجابت شده است (گردآوری : انجمن ناجی)