در هر صورت جواب نعوذ بالله ناتواني خدا است؟ يا مثلا آيا خدا مي تواند چيزي شبيه خودش بسازد كه خدا شود؟ كه اگر بتواند قدرتش را كم كرده و اگر نتواند كه قادر مطلق نيست. ممنون.
پاسخ: الف:آيا خدا مي تواند سنگي بسازد كه نتواند بلندش كند؟ 1ـ خدا خلق کند، یعنی قادر باشد؛ و نتواند بلند کند، یا قادر نباشد. پس معنی این سوال چنین است: « آیا خدا می تواند در همان حال که قادر است، قادر نباشد؟» روشن است که این سوال، تناقض درونی دارد. 2ـ خدا یعنی قدرت مطلق، و «نتواند» یعنی «قدرت مطلق» نباشد. پس معنی این سوال چنین است: « آیا می شود، قدرت مطلق، قدرت مطلق نباشد؟» یا «آیا خدای قدرت مطلق، می تواند که قدرت مطلق نباشد؟» 3ـ خدا یعنی کمال محض؛ و «نتوانستن» نوعی نقص است (گردآوری : انجمن ناجی) پس معنی این سوال چنین است: « آیا می شود، کمال محض، کمال محض نباشد؟» یا «آیا کمال محض، می شود ناقص باشد؟» خلاصه آنکه: چنین سوالی، در ذات خودش، تناقض دارد.
ب: آیا خدا می تواند خدایی دیگر بیافریند؟ 1ـ آفریده شدن ، یعنی معلول بودن ؛ و هر معلولی ، ممکن الوجود است (گردآوری : انجمن ناجی) و لازمه خدا بودن ، واجب الوجود بودن است . لذا لازمه سوال فوق این است که یک موجود در عین این که واجب الوجود است و علّت ندارد ، ممکن الوجود بوده و علّت داشته باشد. و روشن است که «علّت داشتن» و «علّت نداشتن» نقیض یکدیگرند. و اجتماع نقیضین محال ذاتی است (گردآوری : انجمن ناجی) 2ـ اگر موجودی خلق شود ، مخلوق خواهد بود ؛ و آنچه مخلوق است ، خدا نیست. پس فرض خدایی که خلق شده باشد فرض خدایی است که خدا نیست ؛ و این تناقضی است آشکار. پس معنی سوال شما این است که آیا خدا می تواند خدایی خلق کند که آن خدا خدا نباشد؟ و روشن است که این سوال مستلزم تناقض می باشد. 3ـ خدا یعنی وجود محض. پس معنی سوال شما این است که وجود محض ، یک وجود محض دیگر نیز خلق کند تا دو تا وجود محض موجود باشد. امّا فرض تحقّق دو وجود محض ، فرضی است متناقض. چون وقتی دو وجود محض فرض شود ، وجود هر کدام مقیّد به وجود دیگری خواهد بود. و مقیّد ، نقیض محض می باشد. پس لازمه ی وجود دو خدا این است که هر کدام آنها هم محض (مطلق) باشند هم مقیّد. 4ـ خدا یعنی وجود نامحدود. و تحقّق دو وجود نامحدود منجرّ به تناقض می شود. چون اگر دو تا وجود نامحدود فرض شود ، آن دو یا منطبق بر یکدیگرند ، که در این صورت دو تا نخواهند بود ؛ یا منطبق بر هم نیستند که در این صورت باید حدّ و مرزی بین آن دو باشد.لذا هیچکدام نمی توانند نامحدود (بدون مرز) باشند. بنا بر این از فرض دو وجود نامحدود لازم می آید که هر دوی آنها محدود باشند ؛ و این تناقض است (گردآوری : انجمن ناجی) 5ـ خدا یعنی وجود ؛ و غیر خدا یعنی ماهیّت. از طرفی عدد و تعدّد (دوگانگی و چندگانگی ) از سنخ ماهیّت است نه از سنخ وجود. لذا وجود ابداً متّصف به دوگانگی نمی شود مگر اعتباراً. پس فرض دو وجود ، فرضی است اعتباری و ناشی از اینکه تصوّر کننده اساساً تصوّری درست از وجود ندارد. اگر کسی بتواند وجود را به درستی تصوّر نماید ، متوجّه می شود که وجود ذاتاً واحد است و تعدّد نمی پذیرد. آنهم واحد وجودی نه واحد ریاضی. دقّت شود: از منظر فلسفی عدد از 2 شروع می شود ؛ و واحد عدد نیست ؛ بلکه عادّ (شمارنده) می باشد. چرا که عدد از تکرار واحد پدید می آید. 6ـ خدا یعنی وجود و غیر خدا یعنی ماهیّت. پس معنی سوال شما این است که حضرت وجود ، وجود دیگری را خلق نماید. امّا خلق نمودن وجود معنی ندارد. چون خلق نمودن یعنی وجود دادن ؛ و معنی ندارد که کسی به وجود ، وجود بدهد. بر همین اساس که خدا مخلوق نیست ؛ چون خدا یعنی وجود ؛ و وجود خلق شدنی نیست ؛ بلکه ماهیّت است که نسبتش به وجود و عدم یکسان می باشد. لذا می توان او را خلق نمود ؛ یعنی به آن وجود داد. پس اگر شبیه فرضی خدا ، خداست ؛ یعنی وجود است ؛ و در این صورت خلق نمودن او معنی ندارد. 7ـ خدا یعنی وجود و غیر خدا یعنی ماهیّت. و وجود ذاتاً دومی بردار نیست. چون نقیض وجود عدم می باشد. پس اگر دو وجود فرض شود ، لازم می آید که دو عدم داشته باشیم که یکی نقیض وجود اوّل و دیگری نقیض وجود دوم باشد. امّا فرض دوگانگی برای عدم معنی ندارد. چون دوگانگی وقتی معنی دارد که دو چیز با هم وجه تمایزی داشته باشند ؛ یعنی در هر کدام چیزی باشد که در دیگری نباشد ؛ یا حدّ اقلّ در یکی چیزی باشد که در دیگری نیست. حال آنکه عدم چیزی نیست تا با عدم دیگر تمایزی هم داشته باشد. عدم خودی ندارد چه رسد که چیزی داشته باشد که دیگری نداشته باشد. سخن پایانی: سوال حضرت عالی که از شبهات دیرینه در وادی خداشناسی است ، در حقیقت ناشی از عدم تصوّر درست خدا و خلق می باشد. لذا به بهانه ی همین سوال توصیه می کنیم که بیشتر در پی شناخت خدا و خلق باشید تا این گونه مسائل خنده دار از منظر حکما ذهنتان را مشغول خود نسازد. در همین راستا مطلبی مبسوط در باب خداشناسی نیز تقدیم حضور می کنیم که امید است مطالعه ی چندین باره ی آن مفید فایده باشد. ـــ سطوح مختلف تصوّر خدا الف. ابتدایی ترین فهمی كه خداباوران از خدا دارند ، تصویرخدای خالق و ایجاد كننده است ؛ خدایی كه وجودش بر اساس ساده ترین براهین ، یعنیبرهان حدوث قابل است (گردآوری : انجمن ناجی) هر انسان خالی الذهنی ، كه ذهنش آلوده به شبهات نگشته ، وقتیبه موجودات مورد درك خود نظر می كند در می یابد كه این موجودات حادث و نوظهور میباشند ؛ یعنی زمانی نبودند و اكنون هست شده اند. از طرفی عقل حكم می كند كه هیچموجود حادث و نوپدیدی نمی تواند سرخود به وجود آید ، بلكه حتماً مُحدِث وپدیدآورنده ای می خواهد. پس این موجودات حادث و نوپدید ، مُحدِث و پدید آورنده ایدارند كه خداباوران این پدید آورنده را خدا می نامند. این برهان ، ساده ترین دلیلیاست كه هر صاحب عقلی آن را می فهمد و می داند ؛ البته ممكن است بسیاری افراد ازبیان این برهان در قالب كلمات ناتوان باشند ولی این ناتوانی عملی دلیل بر ندانستننیست. ب. یك مرتبه بالاتر از این تصویر از خدا ، تصویر خدای خالقی است بعد ازخلق عالم ، آن را به حال خود رها نكرده بلكه گردش عالم را هم در اختیار دارد. كسانیكه خدا را اینگونه تصوّر می كنند افزون بر برهان حدوث از برهان حركت نیز برای اثباتوجود او بهر برده برده چنین استدلال می كنند كه: خورشید و ماه و ستارگان و كهكشانهاو دیگر موجودات عالم و در كلّ همه عالم مادّه در حركت و تكاپو است ؛ و هر حركتیمُحَرّك (حركت دهنده) می خواهد. پس این عالم ، حركت دهنده ای دارد كه خداباوران ناماو را خدا نهاده اند. پ. تصویر عمیقتر و كاملتر از دو تصویر پیشین ، تصویر خدایخالق و گردانده ای است كه ناظم هستی نیز می باشد و دارای علم و حكمت بی مانندی است. كسانی كه چنین دریافتی از خدا دارند افزون بر دو برهان سابق ، از برهان نظم نیزبرای اثبات وجود وی كمك گرفته می گویند:جهان پدیده ها با این همه گوناگونی موجوداتو حركات ، دارای هماهنگی و نظم حیرت آوری است كه نظمهای پدید آمده توسّط دانشمندانو نوابغ بشری در مقابل آن هیچ بوده و تنها اقتباس بسیار ناقصی از آن نظم شگرف است. و هر نظمی نیازمند ناظمی عالم و حكیم است (گردآوری : انجمن ناجی) پس عالم با نظمی چنین عظیم و شگرف یقیناًناظمی بسیار عالم و حكیم دارد كه در فرهنگ خداباوران ، خدا نامیده می شود. ت. تصویر عمیقتر و دقیقتر از تصویر خدای ناظم و عالم و حكیم ، تصویر خدایی است كه كمالمطلق ، علم مطلق ، قدرت مطلق ، حیات مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق و ... است. خدایی با این ویژگی ها برای كسانی است كه خود را به نیكی شناخته و از مجرای وجودخویش خدا را یافته اند. اینان وقتی به خود نظر می كنند می یابند كه با تمام وجودعاشق كمال مطلق ، علم مطلق ، رحمت مطلق ، زیبایی مطلق ، قدرت مطلق و ... می باشند ؛لذا هر چه علم و قدرت و زیبایی و ... داشته باشند باز میل به بیشتر از آن دارند ؛اینان در می یابند كه از عمق وجودشان عاشق علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق هستند وبه كمتر از مطلق راضی نمی شوند. از اینجا می فهمند كه پس علم و قدرت و زیبایی و ... مطلق در عالم هستی وجود دارد ؛ چون عاشق و معشوق ، مثل بالا و پایین و راست و چپ ،دو مفهوم متضائف هستند كه وجود یكی بدون دیگری ممكن نیست. اگر بالایی هست پس پایینینیز وجود دارد ؛ طرف راست بدون طرف چپ معنی ندارد ؛ عاشق نیز بدون معشوق نمی توانوجود داشته باشد. بنا بر این اگر علم و كمال و قدرت و حیات و زیبایی مطلق ، معشوقماست و ما عاشق این امور هستیم ، پس این امور یقیناً وجود دارند چون عشق ما به اینامور بالفعل موجود است (گردآوری : انجمن ناجی) و چون وجود دو یا چند نامحدود ممكن نیست لذا همه ی ایناوصاف نامحدود باید اوصاف یك وجود نامحدود باشند كه خدا نامیده می شود. ث. تصویر آخر از خدا ،تصویر خدای واجب الوجود می باشد كه خود دارای سطوح چندگانه ایاست كه پرداختن به تك تك این سطوح نیازمند مقاله ای بسیار طولانی است لذا در ادامهای بحث تنها به حدّ متوسّطی از این تصویر می پردازیم.
ـــ تصوّر خدا از منظرحكما
برای ورود به اصل این بحث نیاز به مباحث فلسفی مقدّماتی و نسبتاً سنگینیاست كه چاره ای جز طرح آنها نیست ؛ لكن سعی می شود این مباحث همراه با مثال و درسطح پایینی مطرح شوند.
ـ وجود و ماهیت انسان وقتی به درک اشیاء اطراف خود نائل می گردد، دو مفهوم هستی و چیستی را از آنها ادراک می کند. برای مثال انسان از درک درخت، ستاره، آب، عقل، اراده و امثال اینها اوّلاً می فهمد که این امور وجود دارند. ثانیاً متوجّه می شود که این امور، عین هم نیستند و باهم تفاوتهای ذاتی دارند ؛ یعنی می فهمد که آب و ستاره و درخت و عقل و اراده و ... غیر از همدیگرند ، ولی همگی در وجود داشتن اشتراک دارند. همچنین انسان با اندکی تعمّق درمی یابد که نسبتِ وجود به همه ی این امور به یک نحو است ؛ لذا گفته می شود: درخت وجود دارد، آب وجود دارد، عقل وجود دارد، اراده وجود دارد. همینطور با تعقّلی عمیقتر ادراک می کند که مفهوم وجود در تمام این قضایا(جملات خبری) یکی است ؛ لذا صحیح است که برای همه ی موارد یاد شدهد یک وجود نسبت داده شده و گفته شود: درخت و آب و ستاره و عقل و اراده وجود دارند. از همین جا دو مفهوم وجود و ماهیّت برای انسان حاصل می شود؛ یعنی انسان متوجّه می شود که درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن غیر از وجود داشتن است و الّا صحیح نبود که یک وجود را در آنِ واحد به چند موجود نسبت داد؛ چرا که این موجودات، تفاوت ذاتی با یکدیگر دارند. پس اگر وجودِ درخت عین خودِ درخت، و وجودِ عقل عین خودِ عقل بود نمی شد گفت: درخت و عقل وجود دارند ؛ چون در آن صورت لازم می آمد که درخت و عقل یک چیز باشند. بنا بر این، فلاسفه بین « وجود » و اموری مثل درخت بودن، آب بودن، عقل بودن و اراده بودن که باعث تفاوت موجودات از همدیگر می شوند، تفاوت قائل شده، این امور را ماهیت(چیستی) موجودات نامیدند ؛ و از وجود آنها تعبیر به هستی نموده اند.
ـ واجب الوجود و ممکن الوجود انسان بعد از پی بردن به این دو وجه در موجودات عالم، باز متوجّه می شود که ماهیّت یک موجود، بدون وجود نمی تواند تحقق خارجی پیدا کند. ماهیّتها مثل قالبهایی هستند که اگر محتوی وجود باشند موجود می شوند و اگر خالی از وجود باشند قالبهایی صرفاً ذهنی خواهند بود. مثل سیمرغ، دیو، اژدهای هفت سر و امثال آنها که ماهیّاتی هستند بدون وجود و قالبهایی هستند بدون محتوا. بنا بر این، ماهیّت گاه موجود است مثل درخت، انسان، عقل و ... و گاه معدوم است مثل سیمرغ، دیو و ... . همچنین ممکن است ماهیّتی در زمانی موجود و در زمانی دیگر معدوم باشد ؛ مثل انواع دایناسورها که روزی موجود بودند ولی اکنون تحقق خارجی ندارند؛ یا مثل انسان که روزگاری وجود نداشت و اکنون موجود است (گردآوری : انجمن ناجی) فلاسفه از این خصلت ماهیّت، مفهوم دیگری انتزاع نموده آن را «امکان »نامیده اند. بنا بر این، موجودات دارای ماهیّت همگی دارای امکان بوده، ممکن الوجود هستند؛ یعنی ممکن است تحقق خارجی داشته باشند و ممکن است تحقق خارجی نداشته باشد. به عبارت دیگر، برای هر ماهیّتی، فرض عدم جایز است همانطور که برای هر ماهیّتی فرض وجود نیز جایز است (گردآوری : انجمن ناجی) برای مثال می توان نبود انسان یا ملائک یا عالم مادّه را فرض نمود؛ کما اینکه فرض وجود برای سیمرغ و دیو بلامانع است (گردآوری : انجمن ناجی) بر این اساس، ممکن الوجود را تعریف کرده اند به موجودی که نسبتش به وجود و عدم یکسان است (گردآوری : انجمن ناجی) امّا برعکس ماهیّات، که نسبتشان به وجود و عدم یکسان است، خودِ وجود همواره تحقق خارجی دارد و محال است که موجود نباشد. چون از فرض نبودِ وجود، تناقض لازم می آید؛ چرا که وجود، نقیض عدم است؛ پس محال است وجود معدوم شود. فلاسفه از این خصلتِ وجود ، مفهومی به نام « وجوب» را انتزاع نموده اند. بنا بر این، واجب الوجود یعنی موجودی که عین وجود بوده فاقد ماهیت است ؛ لذا عدم بردار نیست ؛ همانگونه که عدم نیز وجودبردار نیست. به عبارت دیگر واجب الوجود یعنی وجود خالص، بدون هیچ قالب و قید و حدّی. لذا وقتی گفته می شود واجب الوجود عبارت است از وجود محض و صرف و نامحدود مراد این است که او وجود خالص و بدون ماهیت است (گردآوری : انجمن ناجی) چرا که ماهیت، قالب و حدّ موجودات است (گردآوری : انجمن ناجی) پس موجود فاقد ماهیت یعنی موجود بدون حدّ (نامحدود) . بنا بر این، نامحدود را نباید به معنی بی انتها یا بی نهایت معنی نمود. حاصل مطلب اینکه خدا از نظر حکما و متکلّمین اسلامی عبارت است از وجودِ محض، صرف، خالص و بدون ماهیت (نامحدود)؛ که واژه ی واجب الوجود، بار تمام این معانی را به دوش می کشد. مقابل واجب الوجود ، ممکن الوجود است که عبارت است از موجودی که عین وجود نبوده برای تحقق خارجی نیازمند وجود است (گردآوری : انجمن ناجی)
ــ ملاک احتیاج به علّت از مطالب پیشین روشن شد که نسبت ممکن الوجود به وجود و عدم ، یکسان است (گردآوری : انجمن ناجی) پس تا وجود به ماهیت اعطا نشده موجود نخواهد شد. بنا بر این، امکان (نه اقتضاء وجود داشتن و نه اقتضاء عدم داشتن) ، علّت احتیاج به علّت است؛ و کار علّت، وجود دادن به ماهیت و خارج نمودن او از حالت خنثی نسبت به وجود و عدم است (گردآوری : انجمن ناجی) امّا کیست که بتواند به ماهیت وجود دهد؟ روشن است که ماهیات نمی توانند به یکدیگر وجود دهند ؛ چون خودشان محتاج وجود دهنده هستند ؛ بنا بر این، تنها کسی که می تواند به ماهیّت وجود دهد ، خودِ وجود است؛ چون تنها وجود است که خودش عین موجودیت بوده نیازمند به وجود دهنده نیست. از اینرو سزا نیست که پرسیده شود: پس به خودِ وجود، چه کسی وجود داده است؟ چون وجود ، خودش وجود است ؛ و وجود دادن به وجود معنی ندارد. پس خدا که همان وجود است وجود دهنده نمی خواهد ؛ کما اینکه سزا نیست گفته شود: خدا وجود دارد. چون خدا (واجب الوجود) عین وجود است نه اینکه چیزی است که وجود دارد. این ماهیّات و ممکن الوجودها هستند که وجود دارند ؛ یعنی ماهیاتی هستند که به آنها وجود داده شده است (گردآوری : انجمن ناجی) به عبارت دیگر ، با توجّه به ذاتشان نه وجودند و نه عدم ، پس اگر جناب وجود (خدا) به آنها عنایت نمود موجود می شوند و الّا معدوم خواهند بود. برای مثال انسان بودن ـ که یک ماهیّت است ـ نه مساوی با وجود است نه مساوی با عدم ؛ اگر انسان بودن مساوی با وجود بودن بود ، پس از ازل تا ابد باید موجود می بود ؛ چون وجود ، عدم بردار نیست ؛ و اگر انسان بودن مساوی با عدم بودن بود ، باید هیچگاه موجود نمی شد ؛ چون عدم نیز وجود بردار نیست. پس انسان بودن نه مساوی با وجود بودن است نه مساوی با عدم بودن. بنا بر این تا اراده و خواست حضرت وجود به انسان تعلّق نگیرد وجود نمی یابد. بنا بر این در مورد خدا می توان گفت: خدا وجود است، امّا در مورد ممکن الوجودها نمی توان چنین تعبیری را استعمال نمود. لذا نمی توان گفت: انسان وجود است؛ درخت وجود است و ... ، بلکه باید گفت: انسان وجود دارد ؛ درخت وجود دارد ؛ و ... . و چون وجود به صورت محض همان خداست ؛ لذا « انسان وجود دارد » یعنی « انسان خدا دارد». حاصل کلام اینکه: ممکن الوجود یعنی آنچه که با توجّهِ وجود ، موجود می شود و بدون توجّه او معدوم است (گردآوری : انجمن ناجی) به تعبیر دیگر ، ممکن الوجودها ، کمالات وجودی خود وجودند در مقام ظهور ، و جدا از او چیزی نیستند. امّا واجب الوجود ، خودِ وجود بوده ، عین وجوب و عین ضرورت است و چرا و چگونه بردار نیست. لذا منطقی نیست که پرسیده شود: چرا خدا باید وجود داشته باشد؟ یا خدا چگونه موجودی است؟
پس خدا همواره با ماست و محال است بتوانیم بی خدا موجود باشیم. بر همین اساس بود که خداوند متعال فرمود: « هُوَ مَعَكُمْ أَینَ ما كُنْتُمْ وَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ بَصیرٌ ــــــ او با شماست هر جا که باشید و خداوندبه آنچه می کنید بیناست» (الحدید:4) و فرمود: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ ... ـــــــ خداوند نور آسمانها و زمین است ... .»(نور:35) ؛ یعنی همان گونه که بدون نور ،اجسام ظهور ندارد و با تابش نور بر اجسام است که آنها ظاهر می شوند ، خدا نیز آن وجودی است ماهیّتها را از ظلمت ذاتشان خارج نموده به آنها نور وجود می دهد. حتّی خودِ نور نیز بدون نور وجود ظهوری نخواهد داشت ؛ لذا در برخی دعاهای اهل بیت (ع) خطاب به خداوند متعال گفته می شود: «... یا نُورَ النُّورِ یا نُورَ كُلِّ نُور... ـــــ ای نور نور ، ای نور هر نوری ! ... » (مهج الدعوات و منهج العبادات، ص 306)
بر همین اساس استوار ، امیرالموحدین علی(ع) نیز فرموده اند: «... هُوَ فِی الْأَشْیاءِ عَلَى غَیرِ مُمَازَجَةٍ خَارِجٌ مِنْهَا عَلَى غَیرِ مُبَاینَةٍ ... دَاخِلٌ فِی الْأَشْیاءِ لَا كَشَیءٍ فِی شَیءٍ دَاخِلٍ وَ خَارِجٌ مِنْهَا لَا كَشَیءٍ مِنْ شَیء ــــــ او در اشیاء است امّا نه به گونه ای که با آنها آمیخته باشد و خارج از آنهاست امّا نه به گونه ای که جدا از آنها باشد ؛ ... داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن چیزی در چیزی و خارج از اشیاء است امّا نه مثل خارج بودن چیزی از چیزی»(توحید صدوق، ص306) ؛ یعنی او داخل در اشیاء است امّا نه مثل داخل بودن ماهیّتی در ماهیّت دیگر و خارج از ماهیّات است امّا نه مثل خارج بودن ماهیّتی از ماهیّت دیگر. همچنین فرمود: « تو منزهی از هر نقصی ، همه چیز را پر کرده ای و از همه چیز جدایی ؛ پس چیزی فاقد تو نیست و تو هر چه بخواهی انجام می دهی. بزرگی ای کسی که هر چه به فهم آید آفریده ی توست و هر چه محدود است مخلوقت.»(اثبات الوصیه، ص107) برای توضیح بیشتر این حقیقت شگفت امید است ذکر دو مثال راهگشا باشد. ـ مثال نخست: اگر وجود را به آب تشبیه کنیم موجودات عالم مثل موج و قطره و دریا و آبشار و فوّاره و حباب و یخ و برف و ابر و رودخانه و ... هستند. موج و قطره و دریا و حباب و ... آب نیستند بکله قالبهایی هستند که آب در آن قالبها دیده می شود، موج و قطره و حباب و آبشار و ... ، غیر هم بوده و عین هم نیستند ؛ یعنی موج ، قطره نیست ، یخ ، برف نیست و ... ، ولی حقیقت و کنه ذات همه ی آنها آب است ؛ و در واقع آب است که به این صورتهای گوناگون ظهور کرده است (گردآوری : انجمن ناجی) لذا خودِ آب را با حسّ نمی توان مشاهده کرد؛ آنچه با حسّ مشاهده می شود مظاهر و صور گوناگون آب است (گردآوری : انجمن ناجی) به عقیده ی عرفا و حکمای اسلامی ، حقیقتِ وجود نیز در همه ی موجودات حضور دارد ، ولی آنچه با حس و وهم و خیال و عقل و قلب مشاهده می شود همگی ظهورات و مظاهر وجوداند و نه خودِ آن. در این مثال ملاحظه می فرمایید که آب حقیقتی غیر از موج و قطره و یخ و برف و ... دارد ؛ این امور نیز صور آب هستند نه خودِ آب ؛ امّا آب در تمام این امور حضور دارد ، بدون اینکه عین آنها یا جزء آنها شود ؛ کما اینکه غیر آنهاست بدون اینکه از آنها جدا باشد. خدا (وجود محض) نیز در ماهیّات به همین نحو حضور دارد. ـ مثال دوم: اگر وجود را تشبیه به اراده ی انسان کنیم ، ماهیّات (مخلوقات) همانند صور ذهنی انسان خواهند بود. وقتی ما بخواهیم موجودی ذهنی مانند سیب یا درخت یا اژدها را در ذهنمان ایجاد کنیم فقط کافی است اراده نماییم ؛ و به محض اراده کردن آن صور ظهور خواهند یافت. لذا این صور ذهنی در حقیقت چیزی نیستند جز ظهورات گوناگون اراده. وقتی ما سیب و درخت و کوه را باهم در ذهنمان ایجاد می کنیم ، اینها حقیقتاً سه چیز غیر همند ؛ کما اینکه سیب یا درخت ، اراده نیست و اراده هم سیب و درخت نیست ؛ امّا همه ی این صور ذهنی ظهور یک اراده می باشند ؛ و در عین اینکه آنها سه چیزند ، باعث نمی شوند که اراده نیز سه تا شود ؛ بلکه آن سه چیز ، به یک اراده موجودند. در این مثال شگفت ، اراده سیب نیست ، سیب هم اراده نیست ؛ امّا سیب بدون اراده هم نیست. همینطور اراده سیب نیست ، ولی خارج از سیب هم نیست. باز اراده در عین اینکه خارج از سیب نیست ، عین سیب یا جزئی از سیب هم نیست ؛ یعنی چنین نیست که سیب درست شده باشد از پوست و دانه و گوشته و اراده. رابطه ی خدا (وجود محض) با مخلوقات نیز چنین می باشد. یکی از معانی حدیث « مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه » نیز همین می باشد. حال قضاوت فرماید که آیا منکرین وجود خدا ، چنین خدایی را مدّ نظر دارند؟ و آیا وجود چنین خدایی را انکار می کنند؟ یا پدر آسمانی و خدای ابَر انسان مسیحیان را انکار می کنند که در بالای آسمان نشسته و مشغول ادراه ی عالم است؟! حال خود قضاوت فرمایید که اساساً وجود چنین خدایی قابل انکار هست یا نه؟ و آیا وجود چنین خدایی روشن و بدیهی است یا نیازمند اثبات می باشد؟ اگر کسی بتواند چنین خدایی را تصوّر نماید ، با تمام وجود می یابد که برای اثبات وجود او نیاز به هیچ برهانی نیست. لذا امام حسین (ع) فرمودند: « كَیفَ یسْتَدَلُّ عَلَیكَ بِمَا هُوَ فِی وُجُودِهِ مُفْتَقِرٌ إِلَیكَ أَ یكُونُ لِغَیرِكَ مِنَ الظُّهُورِ مَا لَیسَ لَكَ حَتَّى یكُونَ هُوَ الْمُظْهِرَ لَكَ مَتَى غِبْتَ حَتَّى تَحْتَاجَ إِلَى دَلِیلٍ یدُلُّ عَلَیكَ وَ مَتَى بَعُدْتَ حَتَّى تَكُونَ الْآثَارُ هِی الَّتِی تُوصِلُ إِلَیكَ عَمِیتْ عَینٌ لَا تَرَاكَ وَ لَا تَزَالُ عَلَیهَا رَقِیباً وَ خَسِرَتْ صَفْقَةُ عَبْدٍ لَمْ تَجْعَلْ لَهُ مِنْ حُبِّكَ نَصِیباً وَ قَالَ أَیضاً تَعَرَّفْتَ لِكُلِّ شَیءٍ فَمَا جَهِلَكَ شَیءٌ وَ قَالَ تَعَرَّفْتَ إِلَی فِی كُلِّ شَیءٍ فَرَأَیتُكَ ظَاهِراً فِی كُلِّ شَیءٍ فَأَنْتَ الظَّاهِرُ لِكُلِّ شَیءٍ. ــــــــ خدایا چگونه دلیل آرند بر تو بدان چه که در هستى خود نیاز به تو دارد ؟! آیا دیگرى ظهورى دارد كه تو ندارى تا او ظاهر کننده ی تو گردد؟! كى نهان شدى تا نیازمند دلیلی باشی كه به سوی تو ره نماید؟! كى دور شدى تا آثار تو كسى را به تو رساند؟! كور باد دیدهاى كه تو را نبیند با اینكه تو پیوسته دیدهبان او هستى! و زیان به دست آورد بندهاى كه بهرهاى از دوستى تو ندارد. و نیز فرمود: خدایا خود را به هر چیزی شناساندى و چیزى نیست که تو را نشناسد. و فرمود: تو خود را در هر چیزى به من شناساندى و من تو را دیدم که در هر چیزی ظاهری ؛ پس تو یى ظاهر کننده ی هر چیزی.» ( بحار الأنوار ، ج64 ،ص142) ــ نحوه یانتزاع اسماء خدا از ذات واحد طبق مباحث سابق معلوم شد که خدا یعنی وجود محض ،صرف ، بدون هیچ قید و حدّی ؛ و ثابت شد که چنین خدایی محقّق و موجود است (گردآوری : انجمن ناجی) و روشناست که چنین وجودی ترکیب بردار نخواهد بود ؛ چون هر ترکیبی مستلزم نوعی دو گانگیاست ؛ و دوگانگی فرع بر وجود وجه تمایز است (گردآوری : انجمن ناجی) و هر وجه تمایزی قید است (گردآوری : انجمن ناجی) پس لازمه یمرکّب بودن وجود محض ، مقیّد بودن است (گردآوری : انجمن ناجی) و این خلف و تناقض است (گردآوری : انجمن ناجی) چون مقیّد بودن یعنیغیر محض بودن که نقیض محض بودن است. پس وجود صرف ، منزّه از هر گونه ترکیب است. چه ترکیب خارجی ، چه عقلی و چه وهمی. و چنین وجودی عین وحدت و یگانگی است (گردآوری : انجمن ناجی) لذا ازصرافت و وجوب وجود خدا ، اسم الاحد انتزاع می گردد. همچنین چنین وجودی دوّمی برنمی دارد. چون لازمه ی دومی نیز دوگانگی و تمایز و مقیّد بودن است (گردآوری : انجمن ناجی) پس او دومیبردار نیست ؛ لذا واحد است (گردآوری : انجمن ناجی) به این ترتیب اسم الواحد از ذات خدا انتزاع می شود. و چون وجود محض زوال و عدم نمی پذیرد لذا او همواره ثابت است (گردآوری : انجمن ناجی) و از اینجا اسمالثابت و الحقّ برای او انتزاع می گردد. چرا که حقّ نیز به معنی ثابت است. وچون وجود محض به خودی خود ظهور دارد و ظهور ماهیّات نیز با اوست او را نور گفتهاند. چون نور خود عین روشنی بوده دیگر امور را نیز روشن می کند. و چون او نزدخود حاضر است و همه ی موجودات در محضر اویند او را عالِم و علیم گویند. چون علمیعنی حضور چیزی نزد چیز دیگر. و چون هر مطلقی احاطه ی وجودی بر مقیّد دارد ، خدارا محیط نامند. و چون وجود مقیّد در پیدایش و بقائش بند به وجود محض است خدا راقیّوم گویند. و چون نامحدود است ، کرانه ندارد ؛ لذا صمد است. و چون وجودمحضی غیر او نیست لذا کسی نیست که شکست دهنده ی او باشد پس عزیز (شکست ناپذیر)است. و چون از وجود نامحدود و بی کرانه چیزی جدا نمی شود پس لَم یَلِد ؛ و چونعین وجود از چیزی پدید نمی آید پس و لَم یُولَد. و چون خلل در او و ظهوراتش نیستحکیم است. و ... و به همین ترتیب اسماء دیگر حقّ تعالی یک به یک از ذات واحدبسیط انتزاع می شوند. و چون آن اسماء را به تنهایی و صرف نظر از ذات لحاظ کنی صفاتپدیدار شوند. بنا بر این ، خدای تعالی یک حقیقت بیش نیست و آن وجود است (گردآوری : انجمن ناجی) و اسماءو صفات از همین یک حقیقت انتزاع می شوند. لذا کثرتی در ذات احدی نیست. اگر کثرتی دراسماء و صفات او دیده می شود از ضعف ادراک انتزاع کننده است و الّا برای واصل بهمقام احدیّت که مقام « او ادنی » است ، جز خدا هیچ نیست.
سؤال: آیا خداوند می تواند سنگی را خلق کند که خودش نتواند آن را بلند کند؟! http://najiforum.ir/thread-24280.html جواب:
خیلی ساده باید گفت نه! خداوند نمی تواند چنین سنگی را خلق کند! البته باید توجه کرد که این مطلب برای خداوند متعال نقص نیست زیرا اگر چنین کاری را نمی تواند انجام دهد به خاطر محدود بودن قدرت خدا نیست بلکه خود این کار، نشدنی و محال است اگر این کار، شدنی بود خدا قدرت انجام آن را قطعا داشت.
به عبارت دیگر خداوند، قدرتش نامحدود است و هر کار شدنی و ممکن را می تواند انجام دهد ولی اگر کاری خودش مشکل داشت و محال بود خداوند نمی تواند آن را انجام دهد بنابراین مشکل از خود این کار است نه از خداوند!
برای روشن شدن مطلب، توجه به این مثال مفید است:
استاد کوزه گری را در نظر بگیرید که می تواند زیباترین کوزه ها را از گل بسازد. حال اگر به جای گل، مقداری آب در اختیار وی قرار دهیم و از او بخواهیم که کوزه ای درست کند، بدیهی است که در این فرض، کوچکترین توفیقی برای ساختن حتی یک کوزه ساده نخواهد یافت. اما این عدم توفیق را نمیتوان به ناتوانی یا کم تجربگی او نسبت داد و در مقام استادی او تردید نمود؛ زیرا آنچه در اختیار او بوده، اصولاً قابلیت تبدیل شدن به کوزه را ندارد، و به عبارت دیگر مشکل از آب است که کوزه نمیشود نه اینکه مشکل از آن استاد باشد.
و یا مثلا هرگاه به یک نفر دوزنده چیره دست پیشنهاد شود که از یک مشت پاره آجر و یا هیزم، پیراهنى بدوزد و یا به یک نقّاش توانا گفته شود که بر روى نسیم لرزان سحرگاهان و یا امواج پر چین و شکن دریا، دورنمایى زیبایى از پرهاى طاووس ترسیم کند، قطعاً هر دو نفر خواهند گفت: یک چنین آلات و ابزارى، براى موضوعى که در نظر گرفته اید لیاقت و شایستگى ندارند و از آجر و هیزم نمى توان پیراهنى دوخت و بر روى نسیم لرزان سحرگاهان، نمى توان نقّاشى نمود. این که مى گویند: «نمیتوان دوخت و یا ترسیم کرد» نه از این نظر است که آنها در رشته خود به حدّى نرسیده اند که از این ابزار پیراهنى بدوزند و یا روى هوا و آب منظره اى ترسیم کنند بلکه ابزار و محل، براى این کار شایستگى ندارد.
اینها و مانند اینها یک سلسله موضوعاتى است که بشر با فراست و هوشیارى خاصّى درک نموده که مثل «هیزم» و «آهن» ابزار خیاطى نیست و نقّاشى روى هوا و آب امکان ندارد و در محیط زندگى نمونه این مثال ها فراوان است (گردآوری : انجمن ناجی) (1)
گفتنی است که در برخی روایات، نمونه هایی از این پرسش ها مطرح گردیده و پاسخ آن داده شده است (گردآوری : انجمن ناجی)؛ به طور مثال، در روایتی آمده است که شخصی از امام علی(ع) پرسید:
«آیا پروردگار تو می تواند دنیا را در تخم مرغی داخل نماید، بدون اینکه دنیا،کوچک و تخم مرغ، بزرگ شود؟
امام علی(ع) پاسخ دادند:
«همانا خداوند به عجز و ناتوانی متصف نمی گردد، اما آنچه تو از من درباره آن پرسش نمودی، موجود نمی شود (و قابلیت وجود ندارد).»(2)
با توجه به توضیحاتی که داده شد جواب سؤالاتی که مشابه این سؤال است نیز مشخص شد؛ مانند:
آیا خداوند می تواند موجودی را بیافریند که خود قادر به از بین بردن آن نباشد؟!
آیا خداوند می تواند موجودی را بیافریند که خود قادر به حرکت دادن آن نباشد؟!
آیا خداوند می تواند کاری کند که نتیجه ی (2+2) مساوی با 5 بشود؟!
و ...
---------------------------------
(1) پاسخ به پرسشهای مذهبی، ناصر مکارم شیرازی و جعفر سبحانی، ص47
(2) بحارالأنوار، ج 4 ص143
پرسش: آیا خداوند میتواند بدون تغییر کیفیت و کمیت، کره زمین را داخل تخم مرغ جای دهد؟
اگر میتواند چرا برای اثبات قدرت مطلق خود این کار را انجام نمیدهد؟ http://najiforum.ir/thread-24280.html شبهه / پایگاه پاسخگویی به سؤالات و شبهات:
خداوند متعال، عالم را با این عظمت، بر اساس علم، حکمت و مشیت خود خلق کرده است، و هر ذرهی این عالم، نه تنها گواه، بلکه آینه و نشانهی قدرت اوست، حال بندهاش به جای دیدن آنها، بگوید: «چرا برای اثبات قدرت، دنیا را تخم مرغ جای نمیدهد»؟!
آیات و نشانه های قدرتش را که مقابل چشم ماست، برای انسان بر میشمرد که متوجه و متذکر گردد، بعد انسان میگوید: «چرا دنیا را در تخم مرغ جا نمیدهد تا قدرتش را به اثبات رساند؟!»
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُم مِّن تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنتُم بَشَرٌ تَنتَشِرُونَ (الرّوم، 20)
ترجمه: و از نشانههاى او اين است كه شما را از خاك آفريد پس بناگاه شما [به صورت] بشرى هر سو پراكنده شديد.
وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكُمْ أَزْوَاجًا لِّتَسْكُنُوا إِلَيْهَا وَجَعَلَ بَيْنَكُم مَّوَدَّةً وَرَحْمَةً إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ (همان، 21)
ترجمه: و از نشانههاى او اينكه از [نوع] خودتان همسرانى براى شما آفريد تا بدانها آرام گيريد و ميانتان دوستى و رحمت نهاد آرى در اين [نعمت] براى مردمى كه مىانديشند قطعا نشانههايى است (گردآوری : انجمن ناجی)
وَمِنْ آيَاتِهِ خَلْقُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَاخْتِلَافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَأَلْوَانِكُمْ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّلْعَالِمِينَ (همان، 22)
ترجمه: و از نشانه هاى [قدرت] او آفرينش آسمانها و زمين و اختلاف زبانهاى شما و رنگهاى شماست قطعا در اين [امر نيز] براى دانشوران نشانههايى است (گردآوری : انجمن ناجی)
وَمِنْ آيَاتِهِ مَنَامُكُم بِاللَّيْلِ وَالنَّهَارِ وَابْتِغَاؤُكُم مِّن فَضْلِهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَسْمَعُونَ (همان، 23)
ترجمه: و از نشانه هاى [حكمت] او خواب شما در شب و [نيم] روز و جستجوى شما [روزى خود را] از فزونبخشى اوست در اين [معنى نيز] براى مردمى كه مىشنوند قطعا نشانههايى است (گردآوری : انجمن ناجی)
وَمِنْ آيَاتِهِ يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنَزِّلُ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَيُحْيِي بِهِ الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِّقَوْمٍ يَعْقِلُونَ (همان، 24)
ترجمه: و از نشانه هاى او [اينكه] برق را براى شما بيمآور و اميدبخش مىنماياند و از آسمان به تدريج آبى فرو مىفرستد كه به وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده مىگرداند در اين [امر هم] براى مردمى كه تعقل مىكنند قطعا نشانههايى است (گردآوری : انجمن ناجی)
وَمِنْ آيَاتِهِ أَن تَقُومَ السَّمَاء وَالْأَرْضُ بِأَمْرِهِ ثُمَّ إِذَا دَعَاكُمْ دَعْوَةً مِّنَ الْأَرْضِ إِذَا أَنتُمْ تَخْرُجُونَ (همان، 25)
ترجمه: و از نشانه هاى او اين است كه آسمان و زمين به فرمانش برپايند پس چون شما را با يك بار خواندن فرا خوان، بناگاه [از گورها] خارج مىشويد. با این همه:
با این همه، اگر کسی گفت که چرا برای اثبات قدرتش، دنیا را در تخم مرغ جای نمیدهد؟ چه باید پاسخ داد؟!
*- آیا میتوان به او گفت: سؤالت به لحاظ حِکَمی، فلسفه، منطق و عقلانیت "غلط" است؟!
*- آیا میتوان به او گفت: آیا تو از خداوند میخواهی که برای اثبات قدرتش به تو، نظام آفرینش *-خودش را که نمایشگاه عظیم علم، حکمت و قدرتش میباشد را به هم بریزد؟
*- آیا میتوان به او گفت: یعنی چه که از خدا میخواهی برای اثبات قدرتش به تو، خلاف علم و حکمتاش عمل نماید؟!
*- آیا میتوان به او گفت: تو منتظر شعبده بازی هستی، نه خدا شناسی؟ این همه نشانه های قدرت خدا مقابل دیدگانت هست و نمیبینی، بعد میگویی: چرا برای اثبات قدرتش به تو، دنیا را در تخم مرغ جای نمیدهد؟!
*-آیا میتوانی به او گفت: تو که با دیدن این همه نشانه های قدرت، هنوز دنبال دلیل برای شناخت قدرت او هستی، چگونه با هر نشانهی دیگری، میتوانی علم پیدا کنی، باور کنی و ایمان بیاوری؟! گمان غلط در طرح سؤال بیمنطق:
از همان گذشتههای دور، منکرین خدا، گمان میکردند که میتوانند با طرح سؤالی بیمنطق و به دور از عقل و حکمت، خدا را درست کم در یک جدل نفی کنند. گاهی در مباحثات این سؤالات را مطرح میکردند و گاهی حتی از پیامبران چنین درخواستهایی داشتند، چنان که در این سؤال نیز نتیجهگیری شده که اگر خدا میتواند چنین کند، پس چرا برای اثبات قدرتش چنین نمیکند؟!
همین سؤال نیز جدید نیست، قدمتش به بیش از هزار سال میرسد و آن چه مستند از تاریخچه آن وجود دارد، طرح همین سؤال از سوی ملحدی به نام "ابن ابیالعوجا" از امام صادق علیه السلام میباشد که در جلد اصول کافی نیز درج میباشد.
آنها گمان کردند که مخاطب بیش از دو راه ندارد: یا باید بگوید «خیر نمیتواند»؛ آن وقت ما میگوییم که پس خدای شما قادر نیست و ناتوان است – یا باید بگوید «میتواند»، آن وقت میگوییم: «چرا ادعای بیمنطقی میکنی، چون وقوع این کار محال است – اگر میتواند پس چرا انجام نمیدهد» و در هر دو حال ما در این مجادله پیروز میشویم!
در حالی که همین که میگوید: «امر محال است»، یعنی پاسخ خود را داده و سؤال از امر محال نموده که سؤالی غلط است (گردآوری : انجمن ناجی) این سؤال با مصادیق گوناگونش مثل تخم مرغ، سنگ بزرگ و ...، مثل این است که پرسیده شود:
●- آیا خدا میتواند که نتواند؟!
●- آیا خدا میتواند با علم و قدرتش، کاری کند که دیگر نه علم داشته باشد و نه قدرت؟!
●- آیا خدا میتواند، برای خودش خالقی خلق کند؟
●- آیا خداوندِ علیم و حکیم و قادر، میتواند کار غیر علمی و غیر حکیمانه کند؟
●●●- و جالب آن که برای این سؤالات غیر حکیمانه و بیمنطق، پاسخی مستدل و منطقی نیز مطالبه دارند. اگر کسی بخواهد ببیند و بشناسد
بیان شد که در عالم هستی هر چه هست، تجلی علم، حکمت، قدرت، زیبایی، رحمت ... و سایر اسما و صفات الهی میباشد، پس اگر کسی بخواهد به علم یا قدرت خدا پیببرد، دیگر دنبال بهانههای غیر حکیمانه و بیمنطق نمیگردد، چرا که موضوع او "شناخت" است و شناخت کار عقل و کاری حکیمانه میباشد.
پس اگر کسی بخواهد که ببیند و بشناسد، همه چیز در مقابل دیدگان ظاهری، باطنی، بصری، نظری، عقلی و قلبی او حضور و شهود دارد و اگر کسی نخواهد ببیند، "ختم الله" شده و هیچ پاسخی نیز چشم و گوش و فؤاد او را باز نمیکند. خواهان "شناخت"، اگر فقط به خودش نگاه کند میبیند که:
●- خدا او را از نطفه خلق کرده است، یعنی تمامی ویژگیهای بالفعل و بالقوهی او را در یک اسپرم جا داده است (گردآوری : انجمن ناجی)
●- میبیند که سرتاسر بدن او، حاوی اسیدی به نام دزوکسی ریبونوکلئیک (DNA) میباشد که حاوی دستورات ژنتیکی مورد استفاده برای رشد و نمو و کارکرد او و همه جانداران است (گردآوری : انجمن ناجی)
●- میبیند که در هر ذرهی غیر قابل دیدن با چشم غیر مسلح این اسید، تمامی اطلاعات ژنتیکی و رفتاری بدنش ثبت شده است (گردآوری : انجمن ناجی)
●- میبیند مغزی دارد که اگر قرار باشد با تکنولوژی پیشرفتهی امروز، ابریارانهای مانند مغز بسازند، حجمش بیش از هشت برابر شهر نیویورک میشود. و تازه این مقیاس، به تناسب شناختی است که تا کنون از مغز حاصل شده است (گردآوری : انجمن ناجی)
●- میبیند، به رغم برخورداری از یک جسم ضعیف و چند کیلویی، تمامی عالم [از ماده و معنا]، در او پیچیده شده است (گردآوری : انجمن ناجی) از عالم ملکوت گرفته، تا عالم ماده با تمامی دستهبندیهایش (جامد، مایه، وزن، جرم، رنگها، حجم، ابعاد و ...) .
●●-به قول امام صادق علیه السلام: میبیند دارای چشمی است که بزرگی بینایی او به اندازه یک عدس (عدسی) میباشد، اما وقتی نگاه میکند، زمین را با اقیانونسها و کوهایش و آسمان را با خورشید و ماه و ستارگانش، یک جا میبیند. تصویر این همه در یک عدسی جا میشود، به گونهای که نه عدسی بزرگ شود و نه آنها کوچک و نه عدسی به خورشید و ماه تبدیل شود و نه زمین و ستارگان به عدسی ... و میبیند که عدسی چشم عقاب یا مگس، به مراتب از او قویتر است (گردآوری : انجمن ناجی)
***- حال اگر کسی این همه نشانه های علم، حکمت، قدرت و مشیّت را رها کرد و پرسید: اگر خدا میتواند بدون تغییر کمّ و کیف دنیا را در تخم مرغ جا دهد، چرا چنین نمیکند؟ چه پاسخی باید داد؟!
(زیست) - أَفَلَا يَنظُرُونَ إِلَى الْإِبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ - آيا آنان به شتر نمىنگرند كه چگونه آفريده شده است؟
(فضا شناسی) - وَإِلَى السَّمَاء كَيْفَ رُفِعَتْ - و به آسمان كه چگونه برافراشته شده است؟
(زمین شناسی) - وَإِلَى الْجِبَالِ كَيْفَ نُصِبَتْ - و به كوهها كه چسان ميخ كوب شدهاند؟
(فیزیک) - وَإِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ - و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟ فَذَكِّرْ إِنَّمَا أَنتَ مُذَكِّرٌ - پس تذكّر ده كه تو تنها تذكّردهندهاى. (الغاشیة، 17 تا 21) نکته یک:
بشر در حالی که جهان خلقت با آن عظمت را پیش رو دارد، و میبیند که خودش با تمام همنوعانش باهم، نمیتوانند، حتی یک مگس را خلق کند، یا آن چه مگس از آنان ربوده را باز پس گیرند، باز هم مثال میآورد و میپرسد: «اگر خدا قادر است، پس چرا ....؟!»؛ پس باید، به جای آن که برای خدا مَثَل بیاورد، به مَثلِ خدا توجه کند:
«يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ» (الحج، 73)
ترجمه: اى مردم، مَثَلى زده شد. پس بدان گوش فرا دهيد: كسانى را كه جز خدا مىخوانيد هرگز [حتى] مگسى نمىآفرينند، هر چند براى [آفريدن] آن اجتماع كنند، و اگر آن مگس چيزى از آنان بربايد نمىتوانند آن را بازپس گيرند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند. نکته دو:
بشر خودش میداند و میشناسد، اما دوست دارد که (به خاطر امیال نفسانی و حیوانی) خود را به تجاهل و تغافل بزند، بس که ناسپاس و پوشانندهی حق است:
«إِنَّ الْإِنسَانَ لِرَبِّهِ لَكَنُودٌ * وَإِنَّهُ عَلَى ذَلِكَ لَشَهِيدٌ» (العادیات، 6 و 7)
ترجمه: كه انسان نسبت به پروردگارش سخت ناسپاس است * و او خود بر اين [امر]، نيك گواه است (گردآوری : انجمن ناجی) مشارکت و هم افزایی (سؤال کوتاه و نشانی لینک پاسخ، جهت ارسال به دوستان در فضای مجازی)
آیا خدا میتواند برای اثبات قدرتش دنیا را در یک تخم مرغ جای دهد؟