خود را به سختی بر زمین می کشید. خیابان سربالایی بود و شیب زیاد داشت. اشک غم بر گونه هایش جاری بود. زیر لب چیزی می گفت انگار دعا می خواند.
پسر بچه های بازیگوش کوچه دورش را گرفته بودند و می خواستند یاریش کنند. مادر از سر دلسوزی پرسید: خانم جان چیزی شده؟ کمک می خواهید؟
با دست اشاره ای به آخر خیابان کرد. پسرکی در حالی که توپ شوت می زد گفت: خانم، لال است! مادر پرسید: ت می دانی کجا می رود؟
پیرزن بیچاره می خواست روی زانوهایش تا آخر خیابان برود به خاطر پسری که تازه مادر را از خانه اش بیرون کرده بود!
نگاه من هنوز به اشاره دست خالی پیرزن بود و انتهای خیابان را می می نگریستم. سرم را برگرداندم و به مادر گفتم: بنده خدا، حتما این همه راه را روی زمین کشان کشان تا اینجا آمده بوده و حال دوباره می خواهد برگردد.
خود را به سختی بر زمین می کشید. خیابان سربالایی بود و شیب زیاد داشت. اشک غم بر گونه هایش جاری بود. زیر لب چیزی می گفت انگار دعا می خواند.
پسر بچه های بازیگوش کوچه دورش را گرفته بودند و می خواستند یاریش کنند. مادر از سر دلسوزی پرسید: خانم جان چیزی شده؟ کمک می خواهید؟
با دست اشاره ای به آخر خیابان کرد. پسرکی در حالی که توپ شوت می زد گفت: خانم، لال است! مادر پرسید: ت می دانی کجا می رود؟
پیرزن بیچاره می خواست روی زانوهایش تا آخر خیابان برود به خاطر پسری که تازه مادر را از خانه اش بیرون کرده بود!
نگاه من هنوز به اشاره دست خالی پیرزن بود و انتهای خیابان را می می نگریستم. سرم را برگرداندم و به مادر گفتم: بنده خدا، حتما این همه راه را روی زمین کشان کشان تا اینجا آمده بوده و حال دوباره می خواهد برگردد.
خود را به سختی بر زمین می کشید. خیابان سربالایی بود و شیب زیاد داشت. اشک غم بر گونه هایش جاری بود. زیر لب چیزی می گفت انگار دعا می خواند.
پسر بچه های بازیگوش کوچه دورش را گرفته بودند و می خواستند یاریش کنند.
بچه ها از سر دلسوزي به او گفتند ؛
مادر ، خانم جان چیزی شده؟ کمک می خواهید؟
آن خانوم >> با دست اشاره ای به جايي كرد كه از آنجا آمده بود .
پسرکی كه در حال بازي با توپ بود كم كم نزديك شد گفت: خانم، لال است! بچه ها پرسيدند : تو می دانی کجا می رود؟
گفت : به خاطر پسرش است که تازه اون را از خانه اش بیرون کرده بود!
آن خانوم ميانسال می خواست روی زانوهایش تا آخر خیابان
برود ....
نگاه من هنوز به اشاره دست خالی پیرزن بود و انتهای خیابان را می نگریستم.
و من چه كودكانه فكر كردم چرا كه فكر كردم حال كه اين همه راه آمده و با اين سختي ، چطوري مي خواهد اين مسير را برگردد. . . . !!!
شما مي دونيد چرا دوستان ؟ لطفا ديدگاه خودتون رو بنويسد و نظر بديد .