فریدون مشیری فریدون مشیری
زمینهٔ کاری شعر فارسی
زادروز ۳۰ شهریور ۱۳۰۵
تهران
پدر و مادر ابراهیم مشیری افشار
مرگ ۳ آبان ۱۳۷۹ (۷۴ سال)
تهران
ملیت ایران
محل زندگی تهران، مشهد
جایگاه خاکسپاری قطعه هنرمندان بهشت زهرا
پیشه شاعر، روزنامهنگار
همسر(ها) اقبال اخوان (۱۳۷۹-۱۳۳۳)
فرزندان بهار، بابک
وبگاه رسمی وبگاه فریدون مشیری
فریدون مُشیری (۱۳۰۵ - ۱۳۷۹) شاعر معاصر ایرانی.
محتویات
۱ زندگی
۱.۱ تحصیل
۱.۲ سرودن شعر
۱.۳ موسیقی
۱.۴ ازدواج
۲ مرگ
۳ دربارهٔ مشیری
۴ نمونه اشعار
۵ دفترهای شعر
۶ قطعات موسیقی
۷ منابع
۸ پیوند به بیرون
زندگی
فریدون مشیری در سی ام شهریور ۱۳۰۵ در تهران به دنیا آمد. جد پدری او به دلیل مأموریت اداری به همدان منتقل شده بود، و پدرش ابراهیم مشیری افشار در سال ۱۲۷۵ خورشیدی در همدان متولد شد، و در روزهای جوانی به تهران آمد و از سال ۱۲۹۸ در وزارت پست مشغول خدمت گردید. فریدون مشیری سالهای اول و دوم تحصیلات ابتدایی را در تهران انجام داد و سپس به علت مأموریت اداری پدرش به مشهد رفت و بعد از چند سال دوباره به تهران بازگشت و سه سال اول دبیرستان را در دارالفنون گذراند و آنگاه به دبیرستان ادیب رفت. به گفتهٔ خودش: «در سال ۱۳۲۰ که ایران دچار آشفتگیهایی بود و نیروهای متفقین از شمال و جنوب به کشور حمله کرده و در ایران بودند ما دوباره به تهران آمدیم و من به ادامه تحصیل مشغول شدم. دبیرستان و بعد به دانشگاه رفتم. با اینکه در همه دوران کودکی... از استخدام در ادارات و زندگی کارمندی پرهیز داشتم ولی... در سن ۱۸ سالگی در وزارت پست و تلگراف مشغول به کار شدم و این کار ۳۳ سال ادامه یافت.»
تحصیل
مشیری همزمان با تحصیل در سال آخر دبیرستان در اداره پست و تلگراف مشغول به کار شد. در همان سال مادرش در سن ۳۹ سالگی در گذشت که اثر عمیقی در او بر جا گذاشت. سپس در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف مشغول تحصیل گردید. روزها به کار می پرداخت و شبها به تحصیل ادامه می داد. از همان زمان به مطبوعات روی آورد و در روزنامهها و مجلات کارهایی از قبیل خبرنگاری و نویسندگی را به عهده گرفت. بعدها در رشته ادبیات فارسی دانشگاه تهران به تحصیل ادامه داد. اما کار اداری از یک سو و کارهای مطبوعاتی از سوی دیگر، در ادامهٔ تحصیلش مشکلاتی ایجاد میکرد. سرانجام تحصیل را رها کرد اما کار در مطبوعات را ادامه داد. از سال ۱۳۳۲ تا ۱۳۵۱ مسئول صفحه شعر و ادب مجله روشنفکر بود. این صفحات به تمام زمینههای ادبی و فرهنگی از جمله نقد کتاب، فیلم، تئاتر، نقاشی و شعر میپرداخت. بسیاری از شاعران مشهور معاصر، اولین بار با چاپ شعرهایشان در این صفحات معرفی شدند. مشیری در سالهای پس از آن نیز تنظیم صفحه شعر و ادبی مجله سپید و سیاه را برعهده داشت. در همان سالها با مجلهٔ سخن به سردبیری دکتر پرویز ناتل خانلری همکاری داشت. وی در سال ۱۳۵۰ به شرکت مخابرات ایران انتقال یافت و در سال ۱۳۵۷ از خدمت دولتی بازنشسته شد.
سالشمار فریدون مشیری[نهفتن]
۱۳۰۵ • تولد فریدون مشیری سی ام شهریور در تهران، خیابان عین الدوله (خیابان ایران)
۱۳۱۱ • شروع تحصیل در دبستان ادیب، پشت مسجد سپه سالار
۱۳۱۳ • حرکت به مشهد و سکونت در آنجا و تحصیل در دبستان همت
۱۳۱۹ • ادامه تحصیل در دبیرستان شاهرضا در مشهد
۱۳۲۰ • بازگشت به تهران و ادامه تحصیل در دبیرستان ادیب و دارالفنون
۱۳۲۳ • چاپ شعر «فردای ما» در روزنامه ایران ما
۱۳۴۸ • شروع به تحصیل در دانشگاه تهران در رشته حقوق قضایی
۱۳۲۴ • درگذشت مادر در ۲۸ خرداد در ۳۹ سالگی • ادامه تحصیل در آموزشگاه فنی وزارت پست و تلگراف و تلفن (بعدها دانشکده مخابرات)
۱۳۲۷ • انتقال به اداره تلگراف تجریش با سمت تلگرافچی مورس
۱۳۲۸ • خبرنگار روزنامه «شاهد» جبهه ملی درمجلس شورای ملی و آغاز فعالیتهای مطبوعاتی
۱۳۳۳ • ازدواج با اقبال اخوان دانشجوی رشته نقاشی دانشگاه تهران ـ آغاز همکاری با مجله روشنفکر به مدت۱۸ سال
۱۳۳۴ • انتشار کتاب «تشنه طوفان» در نوروز • تولد دخترش بهار در آبان ماه
۱۳۳۵ • انتشار کتاب «گناه دریا»
۱۳۳۶ • انتشار چاپ دوم تشنه طوفان با افزودههایی به نام «نایافته»
۱۳۳۸ • تولد پسرش بابک در اسفند ماه
۱۳۳۹ • اول اردیبهشت انتشار شعر کوچه
۱۳۴۰ • انتشار کتاب «ابر» • همکاری دائمی با مجله سخن به مدیریت شادروان دکتر خانلری
۱۳۴۱ • عضویت در شورای نویسندگان رادیو ایران
۱۳۴۴ • دریافت دیپلم ششم ادبی و راه یافتن به دانشگاه تهران
۱۳۴۵ • انتشار کتاب «یکسو نگریستن» ماجراهای شیخ ابوسعید ابوالخیر
۱۳۴۶ • انتشار چاپ دوم کتاب «ابر» با افزودههایی به نام «ابر و کوچه»
۱۳۴۷ • انتشار کتاب «بهار را باورکن» • شعر خوانی در شهر کرمان
۱۳۴۸ • انتشار کتاب «پرواز با خورشید»
۱۳۴۹ • انتشار کتاب «برگزیده اشعار» در قطع جیبی
۱۳۵۰ • همکاری با شورای موسیقی رادیو ایران • سخنرانی در رضاییه شیراز و مدرسه عالی دماوند • مدیرکل روابط عمومی شرکت مخابرات
۱۳۵۲ • مسافرت به اروپا، بازدید از شهرهای هامبورگ، پاریس
۱۳۵۳ • شرکت در سمینار شاهنامه فردوسی
۱۳۵۴ • مسافرت به لندن برای بازدید از نمایشگاه هنر اسلامی • مشاور مطبوعاتی مدیر عامل شرکت مخابرات ایران
۱۳۵۶ • انتشار کتاب «از خاموشی» • مسافرت به هندوستان، سخنرانی درکشمیر برای استادان زبان فارسی در سراسر هند
۱۳۵۷ • دریافت حکم بازنشستگی پس از ۳۳ سال خدمت اداری در فروردین ماه • استخدام در شرکت عمران و نوسازی تهران تا بهمن ماه
۱۳۶۰ • درگذشت پدر
۱۳۶۴ • انتشار کتاب «گزینه اشعار» (ریشه در خاک)
۱۳۶۵ • انتشار کتاب «مروارید مهر»
۱۳۶۷ • انتشار کتاب «آه، باران»
۱۳۷۱ • انتشار کتاب «از دیار آشتی»
۱۳۷۲ • انتشار کتاب «با پنج سخن سرا»
۱۳۷۵ • انتشار کتاب «لحظهها واحساس» شب شعر در آلمان در شهریور ماه
۱۳۷۷ • انتشار مجموعه «یک آسمان پرنده» در امریکا و سخنرانی و شعرخوانی در ۲۳ شهر و ایالت • انتشار مجموعه «دلاویزترین» • انتشار نوار شب شعر در آلمان و سخنرانی در فرانکفورت، برلین، دوسلدرف • انتشار مجموعه «زیبای جاودانه» با مقدمه عبدالحسین زرین کوب • انتشار کتاب «آواز آن پرنده غمگین»
۱۳۷۸ • انتشار چاپ هفدهم مجموعه پرواز با خورشید • برگزاری مراسم بزرگ و بی سابقه برای گرامیداشت فریدون مشیری به وسیله جوانان فرهنگ دوست در پارک نیاوران در شهریور ماه و اهدای کتاب «جشن نامه» به فریدون مشیری • انتشار کتاب جشن نامه فریدون مشیری با عنوان «به نرمی باران»، • سخنرانی در بزرگداشت بزرگان موسیقی در جزیره کیش • انتشار کتاب «شکفتنها و رستنها» مجموعه اشعار شعرای معاصر ایران،
۱۳۷۹ • انتشار کتاب «تا صبح تابناک اهورایی»، بهار ۱۳۷۹ • سخنرانی در دانشگاه شیراز در خرداد ماه • شرکت در مراسم روز پزشک در همدان در شهریور ماه • درگذشت در بامداد سوم آبان
من دلم می خواهد
خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش
دوستهایم بنشینند آرام
مخفی :
گل بگو گل بشنو
هرکسی می خواهد
وارد خانه پر عشق و صفایم گردد
یک سبد بوی گل سرخ
به من هدیه کند
شرط وارد گشتن
شست و شوی دلهاست
شرط آن داشتن
یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی می کوبم
روی آن با قلم سبز بهار
می نویسم ای یار
خانه ی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر
"خانه دوست کجاست؟ "فریدون مشیری
اگر ماه بودم , به هر جا که بودم ,سراغ ترا از خدا ميگرفتم
مخفی :
و گر سنگ بودم , به هر جا که بودي ,سر رهگذار تو , جا ميگرفتم . اگر ماه بودي به صد ناز , ــ شايد ــشبي بر لب بام من مي نشستي .و گر سنگ بودي , به هر جا که بودم ,مرا مي شکستي , مرا مي شکستي !
فریدون مشیری
بر نگه سرد من به گرمی خورشید
می نگرد هر زمان دو چشم سیاهت
مخفی :
تشنه این چشمه ام چه سود خدا راشبنم مرا نه تاب نگاهتجز گل خشکیده ای و برق نگاهی
از
تو در این گوشه یادگار ندارم
زان شب غمگین که از کنار تو رفتم
یک نفس از دست غم قرار ندارم
ای گل زیبا بهای هستی من بود
گر گل خشکیده ای ز کوی تو بردم
گوشه تنها چه اشک ها فشاندم
وان گل خشکیده را به سینه فشردم
آن گل خشکیده شرح حال دلم بوداز دل پر درد خویش باتو چه گویم
جز به تو درمان درد از که بجویم
من دگر آن نسیتم به خویش مخوانم
من گل خشکیده ام به هیچ نیرزم
عشق فریبم دهد که مهر ببندممرگ نهیبم زند که عشق نورزمپای امید دلم اگر چه شکسته است
دست تمنای جان همیشه دراز استتا نفسی می کشم ز سینه پر دردچشم خدا
بین من به روی تو باز استفریدون مشیری
خوش بهحالِ چشمهها و دشتها
خوش بهحالِ دانهها و سبزهها
خوش بهحالِ غنچههای نیمهباز
خوش بهحالِ دختر میخک که میخندد به ناز
خوش بهحالِ جام لبریز از شراب
خوش بهحالِ آفتاب
ای دلِ من، گرچه در این روزگار
جامۀ رنگین نمیپوشی به کام
بادۀ رنگین نمیبینی به جام
نُقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تُهیست
ای دریغ از تو اگر چون گُل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشۀ غم را به سنگ
هفترنگش میشود هفتاد رنگ
فریدون مشیری
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
مخفی :
سر را به تازیانه او خم نمی کنم! افسوس بر دوروزه هستی نمی خورم زاری براین سراچه ماتم نمی کنم. با تازیانه های گرانبار جانگداز پندارد آنکه روحِ مرا رام کرده است! جان سختی ام نگر، که فریبم نداده است این بندگی، که زندگیش نام کرده است! بیمی به دل زمرگ ندارم، که زندگی جز زهر غم نریخت شرابی به جام من. گر من به تنگنای ملال آور حیات آسوده یکنفس زده باشم حرام من! تا دل به زندگی نسپارم،به صد فریب می پوشم از کرشمۀ هستی نگاه را. هر صبح و شب چهره نهان می کنم به اشک تا ننگرم تبسم خورشیدو ماه را ! ای سرنوشت، ازتو کجا می توان گریخت؟ من راهِ آشیان خود از یاد برده ام. یکدم مرا به گوشۀ راحت مرا رها مکن با من تلاش کن که بدانم نمرده ام! ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا ! زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز. شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ روح مرا در آتشِ بیداد خود بسوز! ای سرنوشت، هستی من در نبرد توست بر من ببخش زندگی جاودانه را ! منشین که دست مرگ زبندم رها کند. محکم بزن به شانه من تازیانه را .
تو را دارم ای گل، جهان با من است
مخفی :
تو تا با منی، جان جان با من استچو میتابد از دور پيشانیات
كران تا كران آسمان با من استچو خندان به سوی من آیی به مهر
بهاری پر از ارغوان با من است !كنار تو هر لحظه گويم به خويش
كه خوشبختی بیكران با من استروانم بياسايد از هر غمی
چو بينم كه مهرت روان با من استچه غم دارم از تلخی روزگار،
شكر خنده آن دهان با من است فریدون مشیری
هوا هواي بهار است و
مخفی :
باده باده ی ناببه خنده خنده بنوشيم ، جرعه جرعه شراب در اين پياله ندانم چه ريخته اي ، پيداستكه خوش به جان هم افتاده اند آتش و آب فرشته رويِ من ، اي آفتاب صبح بهارمرا به جامي از اين آب آتشين درياب به جام هستيِ ما اي شراب عشق ، بجوش !به بزم سادۀ ما ، اي چراغ ماه بتاب گل اميد من امشب شكفته در بر منبيا و يك نفس ، اي چشمِ سرنوشت بخواب مگر نه خاك رهِ اين خرابه بايد شد ؟بيا كه كام بگيريم از اين جهان خرابفریدون مشیری
امروز را به باد سپردم
مخفی :
امشب کنار پنجره بیدار مانده ام
دانم که بامداد
امروز دیگری را با خود می آورد
تا من دوباره
آن را بسپارمش به باد...
فریدون مشیری
فریدون مشیری : ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق
مخفی :
که نامی خوش تر از اینت ندانم .وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ،به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم .تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی تو شیرینی ، که شور هستی از تست .شراب جام خورشیدی ، که جان رانشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تست به آسانی ، مرا از من ربودیدرون کوره ی غم آزمودیدلت آخر به سرگردانیم سوختنگاهم را به زیبایی گشودی بسی گفتند: « دل از عشق برگیر !که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !ولی ما دل به او بستیم و دیدیمکه این زهر است ، اما ! ...نوشداروست ! چه غم دارم که این زهر تب آلود ،تنم را در جدایی می گدازداز آن شادم که در هنگامة درد ؛غمی شیرین دلم را می نوازد . اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛مرا مهرِ تو در دل جاودانی است .وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛ترا دارم که: مرگم زندگانی است .از فریدون مشیری
شعر سنگ مزار فریدون مشیری :
مخفی :
سفر تن را تا خاک تماشا کردی
سفر جان را از خاک به افلاک ببین
گر مرا میجویی
سبزهها را دریاب با درختان بنشین