در بحارالانوار روايت شده است كه «روز عاشور» هنگام زوال ، «ابوثمامه صائدى » خدمت سيدالشهدا ( عليه السّلام ) عرض كرد: «اى مولاى من ! ما همه كشته خواهيم شد و وقت نماز ظهر داخل شده ، پس نماز را بخوان ؛ يعنى با جماعت و گمان مى كنم اين آخرين نماز ما باشد، اميد است خداى را ملاقات كنيم با اداى فريضه اى از فرايض او در چنين موقف بزرگى » .
امام ( عليه السّلام ) سر به آسمان بلند كرد و فرمود: «ياد نماز كردى ، خداوند تو را از نمازگزاران قراردهد، آرى ، اينك وقت نماز است (و فرمود:) اذان بگو خدا تو را رحمت كند».
و چون از اذان فارغ شد، امام ( عليه السّلام ) فرمود:
«اى پسر سعد! آيا شرايع اسلام را فراموش كرده اى ؟
آيا دست از جنگ برنمى دارى تا نماز گذاريم و سپس مشغول جنگ شويم ؟».
پس آن حضرت با اصحاب خود، نماز خوف بجا آوردند در حالى كه «زهيربن قين و سعيد بن عبدالله » در مقابل آن حضرت ايستادند و از هر طرف تير يا نيزه اى كه به آن حضرت مى رسيد، خود را سپر قرار دادند تا اينكه بدن سعيد غير از زخمهاى نيزه و شمشير، سيزده تير اصابت كرد و بر زمين افتاد و از دنيا رفت
«امّ سلمه » همسر پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) «اَسماء بنت عُمَيس ، جابربن عبداللّه انصارى ، ابوسعيد خدرى ، ابوذر غفارى و عبدالله بن عباس » و جماعت بسيارى از صحابه رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) گفته اند كه روزى رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله )، اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) را به دنبال كار مهمّى فرستاد، در آن روز، رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) نماز عصر را خواند، وقتى اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) برگشت و قضاياى كار مزبور را براى پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) شرح مى داد، در همان حال ، حضرت رسول اكرم ( صلّى اللّه عليه و آله ) را وحى فراگرفت (تَغْشاه الوحى ).
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) بر اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) تكيه زد و سر به زانوى او نهاد، مدّت وحى طولانى شد و آفتاب به غروب نزديك شد. على ( عليه السّلام ) نماز عصر را به ايما و اشاره و نشسته خواند و آفتاب كاملاً غروب كرد. وقتى رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) از حالت وحى بيرون آمد، على ( عليه السّلام ) را متغيّر و ناراحت ديد، فرمود: يا على ! تو را چه شده ؟ عرض كرد: خير است يا رسول الله ! نماز عصر را نخوانده بودم كه بر شما وحى نازل شد و سر مبارك شما در آغوش من بود لذا نخواستم سر مبارك شما را بر زمين بگذارم بدين جهت به اشارت نماز كردم به خاطر همين جهت ، دلم خوش نيست .
رسول خدا ( صلّى اللّه عليه و آله ) فرمود:«دلتنگ نباش كه من دعا مى كنم تا خداى تعالى آفتاب را براى نماز تو برگرداند و تو نماز را در وقت و با تمام شرايط و اركان آن بجا آورى ».
آنگاه پيامبر ( صلّى اللّه عليه و آله ) دست به دعا برداشت و عرض كرد:«خدايا! تو مى دانى كه على ( عليه السّلام ) در طاعت تو و رسول تو بود خدايا! آفتاب را برگردان تا نمازش را بخواند».
راويان خبر گفته اند به حق آن خدايى كه محمد ( صلّى اللّه عليه و آله ) را مبعوث به رسالت نمود، ما آفتاب را ديديم كه بر در و ديوار تابيده بود و اميرالمؤ منين ( عليه السّلام ) نماز عصر را به وقتش خواند و چون سلام نمازش را داد، آفتاب يكباره فرو نشست .