شخصيت حضرت محمد (ص) از ديدگاه مولانابراي شناخت خداوند بايد حضرت محمد (ص) را بشناسيم؛ چرا كه خداوند عاشق پيامبر (ص) بوده حديث قدسي «لولاك لما خلقت الافلاك«از احمد تا احد يك ميم فرق استدو عالم در همين يك ميم غرق است»، نبياكرم را نمونه كامل و تمام عيار اخلاقي و واجد تمامي صفات عالي انساني ميداند و از شخص حضرت محمد (ص) به مصداق آيه مباركه: «وانك لعلي خلق عظيم» » به عنوان انسان كامل و اكمل شفيع دو عالم
بهر اين خاتم شدست او كه به جود
مثل او نه بود و نه خواهند بود !
ختمهايي كه انبيا بگذاشتند
آن به دين احمدي برداشتند
قفلهاي ناگشاده مانده بود
از كف انا فتحنا برگشود!
او شفيع است اين جهان و آن جهان
اين جهان زي دين و آن جا زي جنان
پيامبر بر اساس رشد معنوي و تقوي توانست به مقام پيامبري نايل شود.پيامبر در هيچ لحظهاي از عمر شريفش مشرك يا كافر نبوده است (گردآوری : انجمن ناجی)آنچنان پيامبر به خداوند نزديك است كه در آغوش او قرار گرفته است (گردآوری : انجمن ناجی)سيماي پيامبر اعظم (ص) سيماي انسانيت است كه از قدرت و اختيار برخوردار است و كفه اختيار او سنگينتر از كفه جبر اوست.، پيامبر سمبل نور انسانيت و جلوه كمال انساني است (گردآوری : انجمن ناجی)
با محمد (ص) بود عشق پاك جفت
بهر عشق او خدا «لولاك» گفت
گر نبودي بحر عشق پاك را
كي وجودي دادمي افلاك را
من بر آن افراشتم چرخ سني
تا علو عشق را فهمي كني
گفت پيغمبر كه حق فرموده است من نگنجم هيچ در بالا و پستدر زمين و آسمان و عرش نيز من نگنجم اين يقين دان اي عزيزدر دل مؤمن بگنجم اي عجب گر مرا جويي در آن دلها طلبلا يَسَعُني اَرْضي وَ لاسَمائي وَ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤمِنِ:در بيان حديث «اِنَّ لِرَبِكُم في اَيّامِ دَهرِكُم نَفَحاتٍ الا فَتعرَضُّوا لهاحضرت رسول اكرم (ص) و يارانش در يكي از سفرها در بازگشت از خيبر، يك شب تا نزديك صبح راه ميپيمود تا همه كوفته شدند و به منزلي فرو آمدند و تا برآمدن آفتاب بيدار نشدند چنانچه نماز صبح فوت گرديد.
مصطفي بيخويش شد ز آن خوب صوت
شد نمازش از شب تَعْريس فوت
سر از آن خواب مبارك برنداشت
تا نماز صبحدم آمد بچاشت
در شب تعريس پيش آن عروس
يافت جان پاك ايشان دستبوس
عشق و جان هر دو نهانند و ستير
گر عروسش خواندهام عيبي مگير
حكايت ستون حنانه
اُسْتُنِ حنّانه از هجر رسول
ناله ميزد همچو ارباب عقول
گفت پيغمبر چه خواهي اي ستون
گفت آن خواهم كه دايم شد بقاش
بشنو اي غافل كم از چوبي مباش
آن ستون را دفن كرد اندر زمين
تا چو مردم حشر گردد يوم دين
تكريم عقل از نظر پيامبر
گفت پيغمبر كه عاقل جان ماست
راه او و روح او ريحان ماست
عاقل ار فحشم دهد من راضيام
زانكه فيضي دارد از فياضيام
احمق ار حلوا نهد اندر لبم
من از آن حلواي او اندر تبم
اميدواري به درگاه باري تعالي
گفت پيغمبر كه نوميدي بد است
اصل و رحمتهاي باري بيحد است
از چنين محسن نشايد نا اميد
دست در فتراك آن محسن زنيد
خداوند بندگان خود را آفريده تا مظهر شادي،
گفت پيغمبر كه حق فرموده است
قصد من از خلق، احسان بوده است
من نكردم خلق تا سودي كنم
بلكه تا بر بندگان جودي كنم
در جايي ديگر ميفرمايد:
گفت پيغمبر كه دايم بهر پند
دو فرشته خوش منادي ميكنند
كاي خدايا منفقان را سيردار
هر درمشان را عوض ده صد هزار
اي خدايا ممسكان را در جهان
تو مده الا زيان اندر زيان
حديث شريف: ما مِنْ يَوْمٍ يُصْبِحُ الْعِبادُ فيهِ اِلّا مَلَكانِ يَنْزِلانِ فَيَقولُ اَحْدهُما اَللّهُمَّ اَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ يَقولُ الْآخَرُ اَللّهُمَّ اَعْطِ مُمْسِكاً تَلَفاً:توجه پيامبر به استقامت و پايداريگفت پيغمبر كه گر كوبي دري عاقبت زان در برون آيد سريچون تو هر روزي كشي از چاه خاك عاقبت اندر رسي در آب پاكمردم بر دين پادشاهان خويشند.آ
ن رسول حق قلاووز سلوك گفت: «الناس علي دين الملوك» اصحاب اليمين و المشئمه
خداوند در سوره مباركه واقعه، انسانها را به سه دسته تقسيم كرده است (گردآوری : انجمن ناجی)
گفت پيغمبر كه خلاق مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
اصحاب يمين»
يك گروه را جمله علم و عقل و جود
او فرشتهست و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوي
نور مطلق، زنده از عشق خدا
«اصحاب المشئمه»يك گروه ديگر از دانش تهي همچو حيوان وز علف در فربهياو نبيند جز كه اصطبل و علف
از شقاوت غافل است و ز شرفو درباره دسته سوم ميگويد:
و آن سوم هست آدميزاده بشر
نيم هست افرشته و نيمي ز خردر مورد تمسخر پيامبر
چون خدا خواهد كه پرده كس درد
ميلش اندر طعنه پاكان برد
چون خدا خواهد كه پوشد عيب كس
كم زند در عيب معيوبان نفس
چون خدا خواهد كه مان ياري كند
ميل ما را جانب زاري كند
اي خنك چشمي كه آن گريان اوست
اي همايون دل كه آن بريان اوست
آخر هر گريه آخر خنده ايست
مرد آخر بين مبارك بندهايست
هر كجا آب روان سبزه بود
هر كجا اشكي دوان رحمت شود
باش چون دولاب نالان چشم تر
تا ز صحن جانت بر رويد خضر
اشك خواهي رحم كن بر اشك بار
رحم خواهي بر ضعيفان رحم آر
علم من لدن علمي است «وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنّا عِلْماً»
توجه پيامبر به ملايمت با زنان
گفت پيغمبر كه زن بر عاقلان غالب آيد سخت بر صاحب دلانباز بر زن جاهلان چيره شوند زآنك ايشان تند و بس خيره روندخُيْرُكُمْ خَيْرُكُم لَاَهْلِهِ وَ اَنَا خَيْرُكُمْ لِاَهْلِي، ما اَكْرَمَ النِّساءَ اِلّا كَريمٌ وَ لا اَهانَهُنَّ اِلّاَ لِئيمٌو يا داستان آمدن آن زن كافر با طفل شيرخواره به نزد پيامبر و ناطق شدن عيسيوار به معجزات رسول (ص)گفت كودك سَلّم الله عَلَيك يا رَسولَ الله قدجِئنا اَليْكپس رسولش گفت اي طفل رضيع چيست نامت بازگو و شو مطيعگفت نامم پيش حق عبدالعزيز عبد عزي پيش اين يك مشت حيزمن از عزي پاك و بيزار و بري حق آنك دادت اي پيغمبريكودك دو ماهه همچون ماه بدر درس بالغ گفته چو اصحاب صدرپس حنوط آن دم ز جنت در رسيد تا دماغ طفل و مادر بو كشيدهر دو ميگفتند كز خوف سقوط جان سپردن به برين بوي حنوطآن كسي را كش معرف حق بود جامد و ناميش صد صَدَّق زندآن كسي را كش خدا حافظ بود مرغ و ماهي مر ورا حارس شود
سلوكتكاملي چيز ديگري است غير از مردي و زني.«هُو الَّذي خَلَقكُم مِن نَفس واحِدهَ و جَعَلَ مِنها زَوجَها لِيَسكُنُ اِليها»:چون پي تسكُن اليِهاش آفريد كي تواند آدم از حوا بريدسكون و آرامش، طبق آيه شريفه «الا بذكر الله تطمئن القلوب»، مخصوص ذات پروردگار است (گردآوری : انجمن ناجی) ولي ميبينيم كه خداي متعال، همين صفت ارزنده خويش را براي زن هم قايل شده و او را مظهر سكون و آرامش در فضاي خانواده خطاب نموده است (گردآوری : انجمن ناجی)
اشاره به حديث اغتنموا بردَ الربيع
گفت پيغمبر ز سرماي بهار تن مپوشانيد ياران زينهارزآنك با جان شما آن ميكند كان بهاران با درختان ميكندليك بگريزيد از سرد خزان كان كند كو كرد با باغ و رزانراويان اين را به ظاهر بردهاند هم بر آن صورت قناعت كردهاند
بيخبر بودند از جان آن گروه كوه را ديده نديده كان به كوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست عقل و جان عين بهارست و بقاستمر ترا عقليست جز وي در نهان كامل العقلي بجو اندر جهانجزو تو از كل او كلي شود عقل كل بر نفس چون غلي شودپس به تاويل اين بود كانفاس پاك چون بهارست و حيات برگ و تاكاز حديث اوليا نرم و درشت تن مپوشان زانك دينت راست پشتگرم گويد سرد گويد خوش بگير تا ز گرم و سرد بجهي وز سعيرگرم و سردش نوبهار زندگيست مايهي صدق و يقين و بندگيستزان كزو بستان جانها زنده است زين جواهر بحر دل آگنده استبر دل عاقل هزاران غم بود
گر ز باغ دل خلالي كم شودتَوَقَّوا الْبَرْدَ في اَوَّلِهِ وَ تَلقَّوْهُ في آخِرِهِ فَاِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْاَبْدانِ كَفِعْلِهِ فِي الْاَشْجارِ اَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يورِقُ:توصيف حضرت علي از زبان پيامبريا عَلِيُّ اِذا تَقَرَّبَ النّاسُ اِلي خالِقِهِمْ في اَبْوابِ الْبِر فَتَقَرَّبْ اِلَيْهِ بانْواعِ الْعَقْلِ تَسْبِقْهُمْ بِالدَّرَجاتِ وَ الزُّلْفي عِنْدَ النّاسِ وَ عِنْدَ اللهِ فِي الْآخِرَهِ: گفت پيغمبر علي را كاي علي
شير حقي پهلوان پردليليك بر شيري مكن هم اعتماد اندرآ در سايه نخل اميداندرآ در سايه آن عاقلي
كش نداند برد از ره ناقليظل او اندر زمين چون كوه قاف روح او سيمرغ بس عالي طوافگر بگويم تا قيامت نعت او
هيچ آن را مقطع و غايت مجودر بشر روپوش كردست آفتاب فهم كن وَاللهُ اَعْلَمِ بِالصَّواب http://najiforum.ir/forum-1669.html
بخش ارسالی در مورد حضرت محمد
در عالم معنا، از تعصبات و تنگنظريها كه بگذريم، واقعيت آن است كه مولانا يك صداست كه در هر جاي جهان كه بهتر شنيده شود، به آنجا بيشتر تعلق دارد. به عنوان مثال، اگر كسي در صحراهاي آفريقا يا در دشتهاي سيبري يا در سرزمينهاي دور آمريكاي لاتين يا آمريكاي شمالي يا در جزيرهاي دور در اقيانوس ارام حرف او را بهتر و عميقتر از من فارسي زبان بفهمد و هضم كند، آن وقت در باطن مولوي بيشتر از من به او تعلق دارد. ميراث مولوي آوا و صوت نيست بلكه يك صداست كه حامل پيامي است كه بيش از همه به آن گوش و آن دلي تعلق دارد كه او بهتر بفهمد و بشنود. بلا تشبيه، پيامبر ما (ص)، رسول عربي است اما تاريخ تمدن اسلامي نشان ميدهد كه صداي او در خارج از عربستان بهتر شنيده شده است تا در مولد او و در عين حال اين مطلب چيزي از افتخار عرب در عربي بودن رسول خدا (ص) كم نميكند. در عالم معنا، اينجايي يا آنجايي بودن ملاكهاي ديگري دارد:
گفت بوي بلعجب آمد به من همچنان كه مصطفي را از يمن
تا پيمبر گفت بر دست صبا از يمن ميآيدم بوي خدا
از اويس و از قرن بوي عجب مصطفي را مست كرد و پر طربمولانا معتقد است براي شناخت خداوند بايد حضرت محمد (ص) را بشناسيم؛ چرا كه خداوند عاشق پيامبر (ص) بوده و خلقت جهان به دليل وجود مبارك ايشان صورت گرفته است (گردآوری : انجمن ناجی)
مولانا در بيت «از احمد تا احد يك ميم فرق است / دو عالم در همين يك ميم غرق است» و در بسياري از اشعار خود ارادت خود را به پيامبر اكرم (ص) نشان داده است (گردآوری : انجمن ناجی)
جلالالدين مولوي چون ديگر عارفان مسلمان راهشناس، نبياكرم را نمونه كامل و تمام عيار اخلاقي و واجد تمامي صفات عالي انساني ميداند و از شخص حضرت محمد (ص) به مصداق آيه مباركه: «وانك لعلي خلق عظيم» و حديث قدسي «لولاك لما خلقت الافلاك» به عنوان انسان كامل و اكمل شفيع دو عالم و چهره ممتاز منحصر به فردي كه نظيرش تاكنون نيامده و نخواهد آمد و نه بوده و نه خواهد بود، چنين ياد ميكند:
بهر اين خاتم شدست او كه به جود مثل او نه بود و نه خواهند بود !
ختمهايي كه انبيا بگذاشتند آن به دين احمدي برداشتند
قفلهاي ناگشاده مانده بود از كف انا فتحنا برگشود!
او شفيع است اين جهان و آن جهان اين جهان زي دين و آن جا زي جنانبه قول مولوي، مدح كننده خورشيد، مداح خود است (گردآوری : انجمن ناجی) خورشيد، نورافشاني و گرمابخشي را وظيفه ذاتي خود ميداند. هر كس دل و ديده و تن و جان به خورشيد نسپارد، خود زيان كرده و خسارت ديده است، نه خورشيد.
وقتي صحبت از مثنوي معنوي ميكنيم بايد بدانيم كه اين كتاب، يك كتاب تعليمي است (گردآوری : انجمن ناجی) مولانا در بيش از 25 هزار بيت كه در قالب 6 دفتر، مثنوي معنوي را تشكيل دادهاند، از 2500 آيه قرآن بهره برده است (گردآوری : انجمن ناجی) اين موضوع نشانگر آن است كه مولانا با مكتب اسلام آشنايي كافي داشته است (گردآوری : انجمن ناجی)
ابعاد بسيار برجستهاي از پيامبر اعظم (ص) در مثنوي معنوي مطرح است (گردآوری : انجمن ناجی) اولين نكتهاي كه به نظر ميرسد مولانا به آن توجه ويژهاي نشان داده است، بحث پيامبري حضرت محمد (ص) است (گردآوری : انجمن ناجی) مولانا با اشاره به اينكه پيامبر در درجه اول يك انسان است، بيان ميكند كه پيامبر بر اساس رشد معنوي و تقوي توانست به مقام پيامبري نايل شود.
پيامبر در هيچ لحظهاي از عمر شريفش مشرك يا كافر نبوده است (گردآوری : انجمن ناجی) حضرت محمد (ص) از ابتداي تولدش خداپرست بود.
مولانا در داستانهايش هنگامي كه سخن از پيامبر اعظم (ص) به ميان ميآورد، او را چنان به تصوير ميكشد كه گويي آنچنان پيامبر به خداوند نزديك است كه در آغوش او قرار گرفته است (گردآوری : انجمن ناجی) سبك مثنوي، سبك قرآن است و از داستاني به داستاني ديگر ميرود و گاهي اشعار حكايتهاي اصلي بيشتر ميشود. در اين حكايتها مولانا گاهي مستقيماً و گاهي غيرمستقيم از پيامبر اعظم (ص) ياد ميكند و وقتي ميخواهد اسم پيامبر را بياورد، بيشتر از نام «احمد» استفاده ميكند.
پيام اصلي مثنوي كه در اشعار ني نامه، يعني هجده بيت اول مثنوي گنجانده شده، همان پيام اصلي پيامبر اعظم (ص) است و اين پيام را اين بيت بيان ميكند: «هر كسي كو دور ماند از اصل خويش / باز جويد روزگار وصل خويش»
چهره پيامبر در مثنوي وقتي به صورت آشكار نمايان ميشود كه مولانا به قرآن نزديك ميشود. مولانا اتكاي به خداوند را از پيامبر وام گرفته است (گردآوری : انجمن ناجی) همچنين اين موضوع كه تمامي اعضاي جهان هستي در ارتباط با يكديگر هستند، محصول تأثيرپذيري مولانا از پيامبر اعظم (ص) است (گردآوری : انجمن ناجی)
انسانيت، مكارم اخلاقي، شايستگي و تذهيب نفس پيامبر از موضوعاتي است كه در مثنوي فراوان مطرح شده است (گردآوری : انجمن ناجی) همچنين سيماي پيامبر اعظم (ص) در مثنوي سيماي انسانيت است كه از قدرت و اختيار برخوردار است و كفه اختيار او سنگينتر از كفه جبر اوست.
در انديشههاي مولانا، پيامبر سمبل نور انسانيت و جلوه كمال انساني است (گردآوری : انجمن ناجی) مولانا رابطه پيامبر با خداوند را جالب توجه ميداند. خداوند در منزلت او ميفرمايد: «لولاك لما خلقت الافلاك» (هر آينه اگر تو نبودي، من عالم را خلق نميكردم). سخن گفتن از چنين شخصيتي، كار چندان آساني نيست.
ولي مولانا درباره همين حديث شريف قدسي، نكته زيبايي دارد:
با محمد (ص) بود عشق پاك جفت بهر عشق او خدا «لولاك» گفت
گر نبودي بحر عشق پاك را كي وجودي دادمي افلاك را
من بر آن افراشتم چرخ سني تا علو عشق را فهمي كنيدر جايي ديگر مولانا فرموده است:
گفت پيغمبر كه حق فرموده است من نگنجم هيچ در بالا و پست
در زمين و آسمان و عرش نيز من نگنجم اين يقين دان اي عزيز
در دل مؤمن بگنجم اي عجب گر مرا جويي در آن دلها طلبكه اشاره دارد به حديث: لا يَسَعُني اَرْضي وَ لاسَمائي وَ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِيَ الْمُؤمِنِ: زمين و آسمان من گنجايش مرا ندارد و دل بنده مؤمن گنجايش مرا دارد.
يكي از قالبهاي پردازش و توجه به اين مضامين و سخنان، استفاده از احاديثي است كه توسط شاعران مسلمان به نظم در آمدهاند.
در بيان حديث «اِنَّ لِرَبِكُم في اَيّامِ دَهرِكُم نَفَحاتٍ الا فَتعرَضُّوا لها
مطابق روايات اسلامي، حضرت رسول اكرم (ص) و يارانش در يكي از سفرها و برحسب روايت «ابوهريره» در بازگشت از خيبر، يك شب تا نزديك صبح راه ميپيمود تا همه كوفته شدند و به منزلي فرو آمدند و تا برآمدن آفتاب بيدار نشدند چنانچه نماز صبح فوت گرديد. به گفته ابوهريره پيغمبر (ص) بلال را فرموده بود كه بيدار بماند و وقت نماز را پاس دارد ليكن خواب بر او نيز غالب آمد. پيغمبر از آن منزل حركت كرد و آنگاه فرود آمد و نماز صبح را قضا فرمود. مولانا ميگويد خواب بر پيغمبر چيره نگشت و آن، حالت استغراقي بود كه از مشاهدة جمال حقيقت بر وي عارض گرديد و در اين حالت، حكم ظاهر از وي ساقط شد.
جان كمالست و نداي او كمال مصطفي گويان اَرِحْنا يا بلال
اي بلال افراز بانگ سيلْسِلت زان دمي كاندر دميدم در دلت
زآن دمي كآدم از آن مدهوش گشت هوش اهل آسمان بيهوش گشت
مصطفي بيخويش شد ز آن خوب صوت شد نمازش از شب تَعْريس فوت
سر از آن خواب مبارك برنداشت تا نماز صبحدم آمد بچاشت
در شب تعريس پيش آن عروس يافت جان پاك ايشان دستبوس
عشق و جان هر دو نهانند و ستير گر عروسش خواندهام عيبي مگيرحكايت ستون حنانه
در مثنوي، روايات بسياري نقل شده است (گردآوری : انجمن ناجی) در قسمتي از آن اشاره شده است به حديثي كه پيامبر (ص) هنگام نماز به سوي ساقة درخت خرمايي كه در پيش روي محراب بود، نماز ميخواند و مسجد وي هنوز به شكل داربست بود كه سقف آن را با گياه و شاخههاي درختان پوشانده بودند و به وقت خطبه، بر آن ساقه درخت تكيه ميداد. يكي از صحابه گفت: اي پيامبر خواهي كه براي تو چيزي بسازم كه روز جمعه بر آن ايستي تا مردم تو را ببينند و سخنت بشنوند، فرمود: آري.
پس آن مرد منبري سه پله ساخت و پيامبر بر بالاي آن رفت و ايستاد، آن ستون و ساقه درخت به سوي او متمايل شد، پيامبر فرمود: اي ستون بر جاي خود باش. آنگاه به اصحاب فرمود كه اين ساقه درخت به من ناليد، پس گفت اي ستون آرام بگير، اگر خواهي تو را در بهشت بنشانم تا نيكمردان از ميوهات بخورند و اگر خواهي تا تو را نخلي سازم چنانكه بودي. آن ستون آخرت بر دنيا برگزيد.
اُسْتُنِ حنّانه از هجر رسول ناله ميزد همچو ارباب عقول
گفت پيغمبر چه خواهي اي ستون گفت جانم از فراغت گشت خون
مسندت من بودم از من تاختي بر سر منبر تو مسند ساختي
گفت خواهي كه تو را نخلي كنند شرقي و غربي ز تو ميوه چنند
يا در آن عالم حقت سروي كنند تا تر و تازه بماني تا ابد
گفت آن خواهم كه دايم شد بقاش بشنو اي غافل كم از چوبي مباش
آن ستون را دفن كرد اندر زمين تا چو مردم حشر گردد يوم دينتكريم عقل از نظر پيامبر و اشعار مولانا
توجه مولوي به حديثي است از رسول خدا (ص) كه در آن به تكريم عقل و عقلا پرداختهاند:
گفت پيغمبر كه عاقل جان ماست راه او و روح او ريحان ماست
عاقل ار فحشم دهد من راضيام زانكه فيضي دارد از فياضيامپيامبر نور و رحمت و مهربانيها، براي موضوع «عقل» عظمت فراواني قايل شدهاند، تا جايي كه حتي ناسزا گفتن عاقلان را نيز بدون دليل ندانسته و آن را با غرضي خاص و آميخته با خير، تلقي فرمودهاند. اشاره حضرت به اين است كه چنانچه انساني عاقل باشد، همه اعمالش در راستاي خير و سعادت ساير انسانهاست (گردآوری : انجمن ناجی) حضرت البته در ادامه از مذمت جهل و پرهيز از جاهلان و راهنماييهاي آنان نيز سخني داشته و ميفرمايند:
احمق ار حلوا نهد اندر لبم من از آن حلواي او اندر تبمرحمانيت خداوند در احاديث پيامبر و اشعار مولانا
از ديگر احاديث ارزشمندي كه مولانا در اشعار خود بر آن تمركز داشته، موضوع اميدواري به درگاه باري تعالي و پرهيز بندگان از يأس و نااميدي از رحمتهاي الهي است:
گفت پيغمبر كه نوميدي بد است اصل و رحمتهاي باري بيحد است
از چنين محسن نشايد نا اميد دست در فتراك آن محسن زنيدمولوي در اين اشعار و با استناد به حديث شريف پيامبر اعظم (ص)، با زيبايي هر چه تمامتر، انسانها را به رحمتهاي بيمنتهاي خداوند و لزوم دلبستگي به آنها، توجه ميدهد. ظاهراً مولوي به موضوع پرهيز از نااميديها توجه زيادي داشته است؛ چنانكه ميبينيم در ديگر اشعار خود نيز روي اين موضوع تمركز كرده و بخشش و احسان خداوندي را به رخ بندگان ميكشد و اينكه خداوند بندگان خود را آفريده تا مظهر شادي، بخشايش و رحمت براي آنان باشد. اين حديث شريف، در حقيقت صفات «رحمانيت» و «رحيميت» خداوند را تداعي ميكند:
گفت پيغمبر كه حق فرموده است قصد من از خلق، احسان بوده است
من نكردم خلق تا سودي كنم بلكه تا بر بندگان جودي كنممولانا در جايي ديگر ميفرمايد:
گفت پيغمبر كه دايم بهر پند دو فرشته خوش منادي ميكنند
كاي خدايا منفقان را سيردار هر درمشان را عوض ده صد هزار
اي خدايا ممسكان را در جهان تو مده الا زيان اندر زيانكه ناظر است به حديث شريف: ما مِنْ يَوْمٍ يُصْبِحُ الْعِبادُ فيهِ اِلّا مَلَكانِ يَنْزِلانِ فَيَقولُ اَحْدهُما اَللّهُمَّ اَعْطِ مُنْفِقاً خَلَفاً وَ يَقولُ الْآخَرُ اَللّهُمَّ اَعْطِ مُمْسِكاً تَلَفاً: هيچ روز نيست كه بندگان خدا به صبح درآيند مگر آنكه دو فرشته از آسمان فرو ميآيند، يكي ميگويد خدايا بخشندگان را عوض ده و آن ديگر ميگويد خدايا مردم زفت را تباهي مال ده.توجه پيامبر به استقامت و پايداري در اشعار مولانا
مولانا با استفاده بهينه و مطلوب از سفارش پيامبر (ص) در همين زمينه، حوزه اندرز را به لزوم كار و تلاش و اهميت آن در پيشبرد اهداف ميكشاند تا در رهگذر اين كار، به موضوع استقامت به عنوان يكي از اهرمهاي موفقيت، اشارهاي داشته باشد. اهرمي كه مورد توجه و عنايت ويژه رسول الله (ص) هم بوده است:
گفت پيغمبر كه گر كوبي دري عاقبت زان در برون آيد سري
چون تو هر روزي كشي از چاه خاك عاقبت اندر رسي در آب پاكاين حديث، بدون شك، چراغ هدايتي است براي ما و اينكه اگر پشتكار داشته و نااميد نشويم، در پرتو كار و تلاش و اميدواري خود، خواهيم توانست به هدفهاي خويش رسيده و قلههاي رفيع موفقيت را فتح نماييم.
اشاره به حديث «اُنظر اِلي ما قال و لا تَنظر اِلي مَن قال»
مولانا در دفتر پنجم مثنوي اشاره به حديثي از نبي اكرم (ص) دارد كه قابل توجه است:
آن رسول حق قلاووز سلوك گفت: «الناس علي دين الملوك»
اين حديث هر چند به قول برخي از دانشمندان سند معتبري ندارد اما به لحاظ روانشناختي و جامعهشناختي حاكي از معني بسيار دقيقي است كه از ناخودآگاه هر جامعه انساني برميآيد تا چنين اصلي را بيان كند كه: مردم بر دين پادشاهان خويشند. يعني اگر پادشاه به حق عادل، دادگستر، مهربان، رئوف، با شفقت، دلسوز، دلواپس جامعه و رعيت و نگران مردم خود باشد، آن رعيت يك به يك دلواپس يكديگر خواهند بود و اين سخن حكيمانه كاملاً قابل ارزيابي اصول جامعهشناختي است (گردآوری : انجمن ناجی) اين است كه مولانا اصلاً به سند گفته توجهي ندارد و صرفاً محتواي سخن را بر اساس اين حديث حكيمانه علوي «انظر الي ما قال و لاتنظر الي من قال»: يعني «بنگر چه ميگويد و منگر كه چه كسي ميگويد»، ميسنجد. آري؛ مردم بر روش دين پادشاهان خود حركت ميكنند و تمام حركات و سكنات آنها بر اساس حركات و سكنات مديريت عالي جامعه است (گردآوری : انجمن ناجی)
توصيف حضرت علي از زبان پيامبر در اشعار مولانا
در اشعار مولانا توصيف حضرت علي از زبان پيامبر نيز بسيار ديده ميشود، به عنوان نمونه اشعار زير تفسير اين حديث است كه: يا عَلِيُّ اِذا تَقَرَّبَ النّاسُ اِلي خالِقِهِمْ في اَبْوابِ الْبِر فَتَقَرَّبْ اِلَيْهِ بانْواعِ الْعَقْلِ تَسْبِقْهُمْ بِالدَّرَجاتِ وَ الزُّلْفي عِنْدَ النّاسِ وَ عِنْدَ اللهِ فِي الْآخِرَهِ: اي علي چون مردم به آفريدگار خود از راههاي نيكوكاري تقرب جويند، تو از راههاي گوناگون عقل و دانايي نزديكي جوي تا از ايشان به نزديكي پيشتر آيي در نزد مردم بدين جهان و در پيشگاه خداي تعالي بدان جهان.
گفت پيغمبر علي را كاي علي شير حقي پهلوان پردلي
ليك بر شيري مكن هم اعتماد اندرآ در سايه نخل اميد
اندرآ در سايه آن عاقلي كش نداند برد از ره ناقلي
ظل او اندر زمين چون كوه قاف روح او سيمرغ بس عالي طواف
گر بگويم تا قيامت نعت او هيچ آن را مقطع و غايت مجو
در بشر روپوش كردست آفتاب فهم كن وَاللهُ اَعْلَمِ بِالصَّوابشيرخدا، ترجمه اسدالله است كه از القاب حضرت مولاي متقيان، علي (ع) است كه وي را به سبب دليري و شجاعت بينظير، بدين عنوان ميخوانند. از نظر مولانا؛ شير حق كسي است كه در ميدان مجاهدت و خلاف نفس و هواي نفساني جانباز و دلير باشد و از اظهار حقيقت بيم نكند و در اجراي احكام هراس به دل راه ندهد و شجاعت او از قدرت حق منبعث باشد نه از نيروي غضب و خشم.
اصحاب اليمين و المشئمه
توجه به فلسفه خلقت و آفرينش انسانها، از جمله برجستگيهاي اشعار مولوي محسوب ميشود.
خداوند در سوره مباركه واقعه، انسانها را به سه دسته تقسيم كرده است (گردآوری : انجمن ناجی) مولوي اين آيات ارزشمند را كه به فلسفه و چگونگي تقسيمبندي انسانها اشاره دارد، به زيبايي تمام به شعر درآورده است (گردآوری : انجمن ناجی)
گفت پيغمبر كه خلاق مجيد خلق عالم را سه گونه آفريد
يك گروه را جمله علم و عقل و جود او فرشتهست و نداند جز سجود
نيست اندر عنصرش حرص و هوي نور مطلق، زنده از عشق خدااشاره مولوي در اين ابيات، «اصحاب يمين» هستند كه طبق آيه قرآن، حال نيكويي در بهشت خواهند داشت. مولانا همچنين در تفسير «اصحاب المشئمه» دارد كه:
يك گروه ديگر از دانش تهي همچو حيوان وز علف در فربهي
او نبيند جز كه اصطبل و علف از شقاوت غافل است و ز شرفو درباره دسته سوم ميگويد:
و آن سوم هست آدميزاده بشر نيم هست افرشته و نيمي ز خر توجه پيامبر به ملايمت با زنان در اشعار مولانا
انسانهايي كه خوي حيواني دارند، بر زنان به گونهاي خشونتآميز «چيره» ميشوند. حديثي از پيامبر است كه تأكيد ميكند انسانهاي عاقل و خوش رو با زنانشان به نرمي و ملايمت رفتار ميكنند.
در احاديث ارزشمند نبوي، موارد متعددي از توجه به كرامت و شخصيت واقعي «زن» به چشم ميخورد.
مولوي نه تنها با استناد به احاديث و روايتهاي گوناگون منسوب به رسول خدا (ص)، بلكه حتي با استفاده از بعضي آيات قرآن نيز، منزلت و مقام «زن» را به تصوير ميكشد. او در اين باره، به وابستگي همه افراد حتي عاقلان و صاحبدلان به همسران خود اشاره ميكند.
گفت پيغمبر كه زن بر عاقلان غالب آيد سخت بر صاحب دلان
باز بر زن جاهلان چيره شوند زآنك ايشان تند و بس خيره روند
كم بودشان رقت و لطف و وداد زآنك حيوانيست غالب بر نهاد
مهر و رقت وصف انساني بود خشم و شهوت وقف حيواني بودخُيْرُكُمْ خَيْرُكُم لَاَهْلِهِ وَ اَنَا خَيْرُكُمْ لِاَهْلِي، ما اَكْرَمَ النِّساءَ اِلّا كَريمٌ وَ لا اَهانَهُنَّ اِلّاَ لِئيمٌ: بهترين شما آن كس است كه با عيال خود بهتر زيد و من بهترين شمايم در زيستن با عيال خود. زنان را بزرگ ندارد مگر آنكه گوهري و آزاده منش است و زنان را خوار ندارد مگر آنكه فرومايه است (گردآوری : انجمن ناجی)
و يا داستان آمدن آن زن كافر با طفل شيرخواره به نزد پيامبر و ناطق شدن عيسيوار به معجزات رسول (ص) كه مادري همراه با كودك خود خدمت پيامبر ميروند، قابليت فيض يافته مسلمان ميشوند.
هم از آن ده يك زني از كافران سوي پيغمبر دوان شد زمتحان
پيش پيغمبر درآمد با خمار كودكي دو ماهه زن را بر كنار
گفت كودك سَلّم الله عَلَيك يا رَسولَ الله قدجِئنا اَليْك
مادرش از خشم گفتش هي خموش كيت افگند اين شهادت را بگوش
اين كيت آموخت اي طفل صغير كي زبانت در طفلي جرير
گفت حق آموخت آنگه جبرئيل در بيان با جبرئيل من رسيل
گفت كو گفتا كه بالاي سرت مي نبيني كن به بالا منظرت
ايستاده بر سر تو جبرئيل مر مرا گشته به صد گونه دليل
گفت ميبيني تو گفتا كه بلي بر سرت تابان چو بدري كاملي
مي بيآموزد مرا وصف رسول زآن علوم مي رهاند زين سفول
پس رسولش گفت اي طفل رضيع چيست نامت بازگو و شو مطيع
گفت نامم پيش حق عبدالعزيز عبد عزي پيش اين يك مشت حيز
من از عزي پاك و بيزار و بري حق آنك دادت اي پيغمبري
كودك دو ماهه همچون ماه بدر درس بالغ گفته چو اصحاب صدر
پس حنوط آن دم ز جنت در رسيد تا دماغ طفل و مادر بو كشيد
هر دو ميگفتند كز خوف سقوط جان سپردن به برين بوي حنوط
آن كسي را كش معرف حق بود جامد و ناميش صد صَدَّق زند
آن كسي را كش خدا حافظ بود مرغ و ماهي مر ورا حارس شوداز اين داستان ميتوان فهميد كه معيار مولانا براي سلوك تكاملي چيز ديگري است غير از مردي و زني.
در جايي ديگر مولانا ميفرمايد:
مصطفي آمد كه سازد همدمي كَلِّميني يا حُمَيْرا كَلِّمي
اي حُمَيْرا آتش اندر نه تو نعل تا ز نعل تو شود اين كوه لعلحميرا مصغر حمراء است و اعراب احمر را به معني سفيد به كار ميبرند و حميرا نيز به معني زن سفيد اندام است و از اين رو پيامبر عايشه را حميرا ميخواند.
نعل در آتش نهادن، عملي است كه افسونگران براي حاضر كردن كسي به كار ميبردهاند بدين گونه كه نام و صورت شخص مطلوب را بر نعل نوشته و در آتش افكنده و افسون ميخواندهاند تا وي قرار از دست دهد و حاضر شود.
مولوي در ابيات قبلي با اشاره به آيه شريفه قرآن، «هُو الَّذي خَلَقكُم مِن نَفس واحِدهَ و جَعَلَ مِنها زَوجَها لِيَسكُنُ اِليها»: خداست كه شما را از يك تن تنها آفريد و جفت او را هم از جنس او پديد آورد تا بيارامد؛ مردم را به بخشي ديگر از شخصيت و منزلت زن، توجه ميدهد:
چون پي تسكُن اليِهاش آفريد كي تواند آدم از حوا بريدسكون و آرامش، طبق آيه شريفه «الا بذكر الله تطمئن القلوب»، مخصوص ذات پروردگار است (گردآوری : انجمن ناجی) ولي ميبينيم كه خداي متعال، همين صفت ارزنده خويش را براي زن هم قايل شده و او را مظهر سكون و آرامش در فضاي خانواده خطاب نموده است (گردآوری : انجمن ناجی)
اشاره به حديث اغتنموا بردَ الربيع
در مثنوي به اين حديث معروف «اغتنموا بردَ الربيع» چنين اشاره شده است كه:
گفت پيغمبر ز سرماي بهار تن مپوشانيد ياران زينهار
زآنك با جان شما آن ميكند كان بهاران با درختان ميكند
ليك بگريزيد از سرد خزان كان كند كو كرد با باغ و رزان
راويان اين را به ظاهر بردهاند هم بر آن صورت قناعت كردهاند
بيخبر بودند از جان آن گروه كوه را ديده نديده كان به كوه
آن خزان نزد خدا نفس و هواست عقل و جان عين بهارست و بقاست
مر ترا عقليست جز وي در نهان كامل العقلي بجو اندر جهان
جزو تو از كل او كلي شود عقل كل بر نفس چون غلي شود
پس به تاويل اين بود كانفاس پاك چون بهارست و حيات برگ و تاك
از حديث اوليا نرم و درشت تن مپوشان زانك دينت راست پشت
گرم گويد سرد گويد خوش بگير تا ز گرم و سرد بجهي وز سعير
گرم و سردش نوبهار زندگيست مايهي صدق و يقين و بندگيست
زان كزو بستان جانها زنده است زين جواهر بحر دل آگنده است
بر دل عاقل هزاران غم بود گر ز باغ دل خلالي كم شود«پيامبر فرمود از سرماي بهار خود را مپوشانيد، زيرا با شما همان كاري را ميكند كه با درختان. ليكن از سرماي خزان بگريزيد چون همانطور كه باد خزان مخرب درختان است، در شما نيز اثر بد ميگذارد. مولانا در ادامه سخنش ميگويد: راويان اين حديث به ظاهر آن توجه كردهاند و از حدّ صورت حديث فراتر نرفتهاند و آن گروه از جان انساني بيخبر بودهاند و مانند اين است كه كوه را ببينند و كانهاي درون كوه را نبينند. در حاليكه خزان نزد خداوند همان نفس و هواست و عقل و جان عين بهار. شما يك عقل جزوي در نهان وجودتان داريد، آن را با عقل كامل پيوند بزنيد تا جزء خود را با آن، به كلي تبديل كنيد و عقل خود را چون زنجيري بر پاي نفس بزنيد. انفاس پاك همانند بهار هستند و به برگ و تاك جان ميدهند. سخن اولياء را اگر نرم و درشت باشد بپذيريد، زيرا پشت و پناه دين شما ميشوند. از سخن آنان بوستان جانها زنده است و درياي دل، پر از گهرهاي گرانبها ميشود.»
حديثي كه اين ابيات درباره آن نقل شد، در حقيقت از فرمايشات حضرت علي (ع) است و مولانا چون بيشتر سخنانش با تكيه بر ذهن و حافظه است و هر از گاهي هم در بعضي مسايل دستكاريهايي ميكند، آن را به پيامبر(ص) نسبت داده است (گردآوری : انجمن ناجی)
به هر حال اصل آن چنين بوده است:
تَوَقَّوا الْبَرْدَ في اَوَّلِهِ وَ تَلقَّوْهُ في آخِرِهِ فَاِنَّهُ يَفْعَلُ فِي الْاَبْدانِ كَفِعْلِهِ فِي الْاَشْجارِ اَوَّلُهُ يُحْرِقُ وَ آخِرُهُ يورِقُ: از سرماي خزاني كه در اول ميرسد، بپرهيزيد و سرماي بهاري را كه در آخر سال آغاز ميشود، پيشباز رويد و بپذيريد زيرا سرما در هر دو حالت آن ميكند كه با درختان ميكند، در اول ميسوزاند و در آخر برگ و بار ميدهد.
در اين ابيات مولانا در دو جا به تأويل ميپردازد، يكي اين كه ما را متوجه كرده است كه به ظاهر توجه نكنيم و به باطن و معنا توجه داشته باشيم، و آنجا كه ميگويد: كوه را ديده و معدن آن را نديدهاند. در حقيقت تمثيلي به كار برده است براي اينكه بگويد، كوه مثل ظاهر است و كان در درون كوه مثل معنا. تأويل واضحتر آنجاست كه سرماي خزان را نزد خداوند، نفس و شهوت، و سرماي بهاري را كه موجب شادماني ميشود، عقل و جان ميداند. عقل جزيي كه اينجا مطرح ميكند با آن عقل مذمومي كه قبلاً دربارهاش صحبت كردهايم فرق دارد. اينجا معناي مثبتي دارد ولي استمداد از عقل كلي را هم توصيه ميكند. عقل جزيي با استمداد از انسان كامل، عقل كل ميشود و عقل كل مثل زنجيري بر پاي نفس قرار ميگيرد.
تأويل دوم اينجاست كه ميگويد: انفاس پاك چون بهار هستند و سرماي بهار پيري است كه كمال ايجاد ميكند. مولانا توصيه ميكند كه از نرم و درشت انسانهاي كامل نبايد آزرده خاطر شد، زيرا هر دوي آنها به نفع سالك است و دين او را استحكام ميبخشد. از سخنان مهرآميز و ملامتگر آنان بايد استقبال كرد و به اين وسيله از آتش وجود، نجات يافت.
نتيجهگيري
اغلب اشعار مولانا به احاديث پيامبر و آيههاي قرآني اشاره دارد و نشان ميدهد كه مولانا آشنايي كامل با زندگي پيامبر و دين اسلام داشته است (گردآوری : انجمن ناجی) مثنوي معنوي ميتواند راهنمايي براي شناخت ما با احاديث قدسي و نبوي در قالب حكاياتي منظوم و زيبا باشد. اين كتاب برگرفته از آيات قرآني ميباشد و در واقع ميتوان گفت كه به گونهاي، تفسير فلسفي آيات قرآن است (گردآوری : انجمن ناجی)
مراجع:
1- فروزانفر، بديعالزمان (1371)، شرح مثنوي شريف، تهران، انتشارات زوار.
2- نيكلسن، رينولد (1373)، مثنوي معنوي، تهران، انتشارات نگاه.
3- سخنراني دكتر احمد جلالي، نماينده ايران در يونسكو (برگرفته از سايت اينترنت).
4- سخنراني سيد مهدي برهاني (برگرفته از سايت اينترنت).
5- سخنراني مهديه الهي قمشهاي (برگرفته از سايت اينترنت). http://najiforum.ir/forum-1669.html