این سوی زندگی من و تو هستیم و آن سوی دیگر سر نوشت ! این سو دستها در دست هم است و آن سو عاقبت این عشق ! به راستی آخر این داستان چگونه است ؟ تلخ یا شیرین ؟ سهم من و تو جدایی است یا برابر است با تولد زندگی مان؟ چه زیباست لحظه ای که من به سهم خویش رسیده باشم و تو نیز به ارزوی خود ! چه زیباست لحظه ای که سر نوشت با دسته گلی سرخ به استقبال ما خواهد آمد! چه تلخ است لحظه جدایی ما و چه غم انگیز است لحظه خداحافظی ما ! این سوی زندگی ما در تب و تاب یک دیدار می باشیم .... و آن سوی زندگی یک علامت سوال در آخر قصه من و تو دیده می شود ! آیا ما به هم میرسیم یا نمیرسیم ؟ سرانجام این داستان به کجا ختم خواهد شد ؟
به نام انکه عشق را افرید تا کبوتر عاشق در ان لانه بزند.
می نویسم به یاد پر نده ای که بودنش بهار و نبودنش غم پاییز را در دلها زنده می کند.
من در نگاه تو شکفتن غنچه ها.خندیدن گلها.داغ لاله ها .فرار بلبلان و قهقه
مرغان خوابیدن کبکها وریزش ابها را دیدم ؟
احساس را در سینه جاری می کند عشق پاییز دلها را بهاری می کند عشق
وقتی برایت دست همراهی تکان می دهد بیگانه ات با هر چه داری می کند عشق
((دوست دارخنده هایتون فرید))
{{مرگ ان نیست که در قبر سیاه دفن شوم مرگ ان است که از خاطره تو با همه خاطره ها محو شوم}}