من از قصه زندگی ام نمی ترسممن از بی تو بودن به یاد تو زیستن و تنها از خاطرات گذشته تغذیه کردن می ترسم.ای بهار زندگی ام اکنون که قلبم مالا مال از غم زندگیستاکنون که پاهایم توان راه رفتن نداردبرگردباز هم به من ببخش احساس دوست داشتن جاودانه راباز هم آغوش گرمت را به سویم بگشاباز هم شانه هایت را مرحمی برایم قرار بده.بگذار در آغوشت آرامش را به دست آورمبدان که قلب من هم شکستهبدان که روحم از همه دردها خسته شده.این را بدان که با آمدنت غم برای همیشه من را ترک خواهد کرد.پس برگرد که من به امید دیدار تو زنده ام