همین حالا چشم هایت را ببند و فکر کن زندگی سریالی بلند است که قرار است هر روز و هر ثانیه از شبکه هستی پخش شود . سریالی که بنا است نقش اول آن را تو بازی کنی ، سریالی که بنا است با همه احساس و هیجانت مردم را بخندانی و بگریانی ....
فیلمنامه را دستت می گیری و نگاهش می کنی ، بعد می روی سراغ کارگردان زندگی ، سراغ همان که بهترین و حساس ترین نقش را به تو سپرده است . می روی سراغش تا بپرسی نقش تو مثبت است یا منفی ؟
کارگردان با مهربانی و عشق نگاهت می کند و می گوید که جای همه دیالوگ ها خالی است ..... بعد قلم را می دهد دستت و می گوید : "خودت برای نقش خودت دیالوگ بنویس" حالا تو هستی و یک عالمه کاغذ سفید ، به اندازه تمام روزهایی که به تو فرصت داده شده تا نقش خودت را بازی کنی ....حالا تویی و داستان زندگی ات ، داستانی که باید در فراز و فرود حساس ترین قسمت هایش تصمیم های سخت بگیری و خودت را شخصیت پردازی کنی .... حالا تویی و دایره ارتعاشات ذهنی ات ، حالا تویی و نحوه نگرشی که قرار است از تو نقشی بسازد ، که یا مثبت می شود یا منفی ؟
راستی تا به حال فکر کرده ای هر روز صبح که از خواب بیدار می شوی همان کسی هستی که باید برای تمام روزش دیالوگ بنویسد ؟ همان آدمی که قرار است نقش خودش را در سریال پر بیننده زندگی اش بازی کند و از خودش خاطره ای به جا بگذارد که بعضی وقت ها پاک کردنی نیست ، همان هنرپیشه ای که می تواند نقش یک انسان دوست داشتنی و مهربان را بازی کند یا نقش منفی را که مردم پسند نیست ؟!
تصمیم با توست .... صفحه فردایت هنوز سفید است و قلم هم در دست توست . زیبا فکر کن ! شاید بتوانی برای فردایت نقش هایی مثبت تر بنویسی ! ....