در قرآن، دو واژه حلم و کظم غیظ به عنوان دو خصلت ارزشمندمطرح شده اند که هر دو به یک معنا بازمی گردند که همان تسلط براعصاب و کنترل احساسات و خویشتن داری است (گردآوری : انجمن ناجی)
می توان گفت حلم حالتی است که موجب کظم غیظ (فرونشاندن خشم) می گردد. به تعبیر دیگر یکی از مصداق های روشن، بلکه بهترین مصداق حلم، کظم غیظ است (گردآوری : انجمن ناجی) از امیرمومنان علی (علیه السلام)روایت شده که فرمود: «خیر الحلم التحلم; بهترین حلم، فرونشاندن خشم است (گردآوری : انجمن ناجی)»
در قرآن واژه حلم با تعبیر «حلیم » پانزده بار آمده که یازده بار آن، به عنوان یکی از صفات خداوند ذکر شده است و چهاربار آن به عنوان یکی از خصال پیامبرانی همچون ابراهیم خلیل(علیه السلام)و اسماعیل(علیه السلام)و شعیب(ع) یاد شده است.
جمله «کظم غیظ » که به معنی فرونشاندن خشم است، در قرآن به عنوان یکی از صفات پرهیزکاران بیان شده، آنجا که می فرماید:
«والکاظمین الغیظ; آنها کسانی هستند که خشم خود را فرومی برند.»
واژه حلم به معنی فرو نشاندن هیجان خشم است (گردآوری : انجمن ناجی) لغت شناس معروف قرآن، «راغب » در مفردات می نویسد: «الحلم ضبط النفس عن هیجان الغضب; حلم کنترل کننده نفس از طغیان خشم است (گردآوری : انجمن ناجی)» سپس می گوید:
از آنجا که این حالت از عقل و خرد ناشی می شود، گاهی حلم به معنی عقل وخرد نیز به کار رفته است (گردآوری : انجمن ناجی)
بر همین اساس امیرمومنان علی(علیه السلام)می فرماید: «العقل خلیل المرء، والحلم وزیره; عقل دوست صمیمی انسان است و حلم وزیر عقل می باشد.» و نیز می فرماید: «الحلم نور جوهره العقل;حلم نوری است که حقیقت آن عقل و خرد است (گردآوری : انجمن ناجی) »
در روایات اسلامی نیز خصلت حلم، به همین معنا آمده است (گردآوری : انجمن ناجی) به عنوان نمونه شخصی از امام حسن مجتبی(علیه السلام) پرسید: حلم چیست؟ آن حضرت در پاسخ فرمود: «کظم الغیظ و ملک النفس; فروبردن خشم و تسلط بر خویشتن است (گردآوری : انجمن ناجی)»
نیز امیر مومنان علی(علیه السلام)فرمود: «لا حلم کالصبروالصمت; هیچ حلمی مانند استقامت و نگهداری زبان نیست. حلم به معنای استواری و ثابت ماندن در امور نیز آمده است (گردآوری : انجمن ناجی)
این تعریف های لغوی و بیانات امامان معصوم(علیهم السلام)نشان می دهد که حلم به معنی خویشتن داری و صبر انقلابی و استواری درامور است (گردآوری : انجمن ناجی)
با توجه به اینکه خویشتن داری، شامل کنترل زبان، کنترل اعصاب و اراده و سایر اعضاء و جوارح می باشد، بنابراین آنچه در ترجمه واژه حلم معروف شده و آن را به عنوان «بردباری » یاد می کنندصحیح به نظر نمی رسد ; زیرا حلم به معنای تحمل بار به طور مطلق نیست زیرا تحمل بار، گاهی سر از انظلام و ظلم پذیری در می آوردکه ضد ارزش است (گردآوری : انجمن ناجی) بر همین اساس، مرز بین حلم و انظلام نزدیک وباریک است و باید موارد هر کدام را شناخت تا انظلام جایگزین حلم نگردد و انسان به جای انجام کاری ارزشمند، عمل ضد ارزشی رامرتکب نشود.
اما در مورد جمله «کظم غیظ » ، واژه غیظ در لغت به معنی شدت خشم وحالت برافروختگی و هیجان فوق العاده روحی است که بر اثرناملایمات و گزندهای روحی به انسان دست می دهد. واژه «کظم » درلغت به معنی بستن سر مشکی است که پر از آب شده است و به طورکنایه، در مورد کسانی به کار می رود که از خشم و غضب پر شده اندو نزدیک است که منفجر شوند و عکس العمل تندی نشان دهند. در این هنگام حالت خویشتن داری همچون بند محکم، سر مشک غضب را می بنددو از طغیان آن جلوگیری می نماید. بنابراین کظم غیظ و فرونشاندن خشم از روشن ترین مصداق های حلم است و موجب جلوگیری از طغیان خشم و تندی های نابجا شده و انسان را از جوش و خروش نامعقول، زننده و گاهی خطرناک نجات می بخشد.
البته باید توجه داشت که گاهی حلم و کظم غیظ، نابجا و منفی است، چرا که موجب گستاخی جنایتکار و یا پی آمدهای شوم دیگرمی شود. مانند حلم و فروبردن خشم در برابر مجرمان حرفه ای،منافقین یا کافران ملحدی که در صدد ضربه زدن و افساد هستند. دراین گونه موارد باید مطابق همان دو شعر معروف رفتار کرد که خاطرنشان گردید.
حَلِم : حَلِم : « جِلْدٌ حَلِمٌ »: پوستى كه تباه شده و در آن كرم پديد آمده باشد .
حِلْم : حِلْم : ج أَحْلَام و حُلُوم : شكيبائى و بردبارى و آرامش با داشتن نيرو و توانائى ، خِرد ؛ « تَأمرُهم احْلَامُهُم بِكذا » : خِردهايشان آنها را به چيزى امر مى كنند ، اين واژه ضد ( الطيش ) است و گاهى در برابر نادانى ميباشد مانند « و انَّ سَفاهَ الشيخ لا حِلْمَ بعدَه »: نادانى پير ديگر پيامد عقلى ندارد ؛ « صِغَار الأَحلامِ »: افراد ساده لوح ، خِردهاى بيمار .
حَلَمَة: حَلَمَة : ج حَلَم ( ع ا ): سر پستان يا نوك آن
- ( ح ): كرمى است كه در پوست رخنه مى كند و آنرا ميخورد .
حُلْم : حُلْم : مص
- ج احْلَام : آنچه كه در خواب بينند .
حَلَّمَ : حَلَّمَ : تَحْلِيماً و حِلَّاماً هُ : او را بردبار كرد
- الجلدَ : كرم را از پوست زدود .
حَلِمَ : حَلِمَ : حَلَماً الجلدُ : پوست فاسد شد و كرم در آن افتاد .
حَلَمَ : حَلَمَ : حُلْماً و حُلُماً في منامه : در خواب رؤيا ديد
- الصبِيُّ : آن نوجوان بالغ شد و بحد رشد رسيد .
حَلُمَ : حَلُمَ : حِلْماً : گذشت كرد و بردبار شد .
حِلْم، فضیلتی اخلاقی در قرآن و حدیث و متون اخلاقی میباشد و از آن به
حِلْم، فضیلتی اخلاقی در قرآن و حدیث و متون اخلاقی میباشد و از آن به مناسبت در باب تجارت و قضاء سخن گفتهاند.
فهرست مندرجات
۱ - کاربرد در باب تجارت و قضا
۲ - واژهشناسی
۳ - اصطلاحات غریب المعنا
۴ - در قرآن
۵ - اهمیت
۶ - صدق حلم
۶.۱ - بر خداوند
۶.۲ - بر انبیا
۶.۳ - بندگان خداوند
۷ - اصطلاح مقابل
۷.۱ - دوران جاهلیت
۷.۲ - بعد از اسلام
۸ - فضیلت
۹ - فایده
۱۰ - دیدگاه بزرگان
۱۰.۱ - غزالی و نراقی
۱۰.۲ - اخلاقیون
۱۰.۳ - عارفان و صوفیان
۱۰.۴ - یحیی بن عدن
۱۱ - شروط
۱۲ - فهرست منابع
۱۳ - پانویس
۱۴ - منابع
کاربرد در باب تجارت و قضا
از آداب تجارت این است که تاجر حلیم باشد. [۱]
مستحب است قاضی حلیم باشد. [۲] برخى قدما بردبار بودن را در قاضی شرط اهلیت وى براى قضاوت دانستهاند. [۳]
واژهشناسی
این واژه مصدری عربی، از ریشه حل م، و معادل بردباری در زبان فارسی است (گردآوری : انجمن ناجی) [۴] [۵]
صفت مشبهه آن حلیم است (گردآوری : انجمن ناجی)
منابع لغت، حلم را علاوه بر بردباری، به درنگ و تأمل، تأخیر در کیفر خطاکار، خویشتنداری از هیجان غضب و، عقل معنا کردهاند [۶] [۷] [۸] [۹] و سبکسری، سبکمغزی (طَیْش) و سَفَه (بیخردی) را مفهوم مخالف آن دانستهاند. [۱۰] [۱۱] [۱۲]
البته عقل از معانی حقیقی حلم نیست، اما چون یکی از اسباب بروز حلم است، مجازاً حلم را عقل معنا کردهاند. [۱۳] [۱۴]
اصطلاحات غریب المعنا
مفاهیم دیگری چون صبر ، وَقار ، عَفو، و کَظْمِ غَیْظ (فروخوردن خشم)، معنایی نزدیک به حلم دارند، اما بعضی بین حلم و برخی مفاهیم یاد شده، تفاوتهایی ذکر کردهاند. [۱۵] [۱۶] [۱۷] [۱۸] [۱۹]
در قرآن
در قرآن کریم ، واژه حلم بهکار نرفته، اما از مشتقات آن، حلیم، پانزده بار آمده است (گردآوری : انجمن ناجی) [۲۰]
در قرآن کریم، هم خدا و هم انسانها با صفت حلیم مدح شدهاند.
در یازده آیه ، این صفت به خدا نسبت داده شده است و در بقیه آیات به پیامبران الهی ، یعنی حضرت ابراهیم ، [۲۱] [۲۲] فرزند ابراهیم علیهالسلام که خدا فرمان به ذبح او داده بود [۲۳] و حضرت شُعَیب. [۲۴]
اهمیت
صفت حلم از مکارماخلاق و صفات خداوند متعال و پیامبران و امامان علیهم السّلام و مؤمنان شمرده شده [۲۵] [۲۶] [۲۷] [۲۸] [۲۹] و در روایات فراوانى بدان سفارش و تأکید شده است (گردآوری : انجمن ناجی) [۳۰] [۳۱] [۳۲] [۳۳]
یکی از صفات رئیس قبیله، همچنین یکی از شرایط لازم برای سیادت و قضاوت در میان مردم، حلم بود.
کسی شایسته ریاست و سیادت بود که آزار و اذیتهای قومش را تحمل کند، از رفتارهای زشت و سفیهانه چشمپوشی کند و بهسرعت دچار خشم و غضب نشود.
مَثَلِ «اُحلُم تَسُد» (حلم پیشه کن تا سیادت بیابی) حاکی از این امر است (گردآوری : انجمن ناجی) [۳۴] [۳۵] [۳۶]
در عین حال، گاهی حلم را نشانه ضعف میدانستند.
صدق حلم
← بر خداوند
مفسران حلیم بودن خدا را به تأخیر او در عقوبت گناهکاران تفسیر کردهاند، که از روی تفضل و با وجود توانایی بر کیفر ایشان، صورت میپذیرد. [۳۷] [۳۸] [۳۹]
← بر انبیا
صفت حلیم درباره حضرت ابراهیم علیهالسلام ناظر بر شکیبایی و بردباری او در برابر نسبتهای ناروا و آزار و اذیت کافران است (گردآوری : انجمن ناجی) [۴۰] [۴۱] [۴۲]
به گفته مفسران، بشارت به حضرت ابراهیم، که صاحب فرزندی حلیم میشود، [۴۳] بدینمعناست که این فرزند به سنی میرسد که صفتِ حلم و وقار در او بروز و ظهور مییابد [۴۴] [۴۵] [۴۶] و همین صفت، باعث صبر او در مقابل امتحان دشوار الهی، یعنی فرمان ذبح، [۴۷] میگردد. [۴۸]
آیه ۸۷ سوره هود حاکی از آن است که کافران، این صفت را درباره حضرت شعیب به کار میبردهاند.
برخی از لغویان و مفسران گفتهاند این سخن بر وجه کنایه و برای استهزا ی شعیب علیهالسلام بهکار میرفته است و درواقع او را سفیه و جاهل خواندهاند. [۴۹] [۵۰] [۵۱] [۵۲]
برخی دیگر، علاوه بر این قول، گفتهاند احتمال دارد این سخن به معنای واقعی به کار رفته باشد؛ بدینمعنی که کافران دعوت شعیب به توحید و رعایتِ عدل در داد و ستد و درست پیمانه کردن را مخالف حلیم و رشید بودن او دانستهاند. [۵۳] [۵۴] [۵۵] [۵۶] [۵۷]
← بندگان خداوند
فحوای برخی آیات قرآن نیز ناظر بر انتساب حلم به خدا و انسانهاست (گردآوری : انجمن ناجی)
مثلاً واژه «هَوْناً» را در آیه ۶۳ سوره فرقان ، به حلم و وقار بندگان خدا (عِبادُ آلرَّحمن) در برخورد با جاهلان تفسیر کردهاند. [۵۸] [۵۹]
کظمِ غیظ نیز ــ که تقریباً مترادف حلم است ــ در آیات قرآن کریم از صفات مُتَّقین و مُحْسِنین دانسته شده است (گردآوری : انجمن ناجی) [۶۰] [۶۱] [۶۲] [۶۳]
همچنین عبارت «وَ لکِنْ یُؤَخِّرُهُمْ اِلی اَجَلٍ مُسَمًّی» در آیه ۶۱ سوره نحل بر حلم خدا در تأخیر عقوبتِ ظالمان دلالت دارد. [۶۴]
حلم در میان مردم عرب پیش از اسلام نیز از فضائل مهم و یکی از اجزای هفت گانه مروت ــ که نزد آنان جایگاهی مانند دین داشت ــ محسوب میشد. [۶۵]
اصطلاح مقابل
← دوران جاهلیت
گولدتسیهر، و به پیروی از او ایزوتسو، با استناد به کاربرد دو واژه حلم و جهل در اشعار جاهلی و متون صدر اسلام ، متضاد واقعی جهل را حلم دانستهاند نه علم .
اگرچه علم گاه در تقابل با جهل قرار میگیرد، اما در این موارد، جهل در معنایی ثانوی بهکار رفته است (گردآوری : انجمن ناجی)
در واقع، نامیده شدن دوره پیش از بعثت پیامبر صلیاللّهعلیهوآله، به دوران جاهلیت ، به معنای «عصر نادانی» نیست، بلکه مراد از آن، دورهای است که روحیه خشونت ، بیرحمی، انتقامجویی و غرور قبیلهای حاکم بوده است (گردآوری : انجمن ناجی)
باتوجه به این روحیه، دستیابی به حلم برای مشرکان عرب امری دشوار، و در صورت نیل بدان، حفظ آن برای مدت طولانی سخت بود، زیرا این فضیلت در میان آنان مبنای استوار و محکمی نداشت.
← بعد از اسلام
پیامبر صلیاللّهعلیهو آلهوسلم در معنای حلم تغییری اساسی ایجاد کرد و آن را بر شالودهای محکم، یعنی توحید ، استوار ساخت.
در اسلام مهمترین امری که در تقابل با جاهلیت است، رویگردانی از پرستش بتها ، ستمگری و رفتارهای غیراخلاقی است (گردآوری : انجمن ناجی)
بدینترتیب، متضاد جهل، گستره معناییای بهوسعت دین مییابد.
در احادیث نیز حلم به کظم غیظ و تسلط بر نفس معنا شده است [۶۶] و سَفَه و غَضَب مفاهیم متضاد حلم معرفی شدهاند. [۶۷] [۶۸]
حلم به چراغ خداوند تشبیه شده است که راه رسیدن به قرب الهی را برای دارنده آن روشن میسازد. [۶۹]
فضیلت
از حلم به عنوان برترین عزت و بهترین یاور انسان یاد کردهاند [۷۰] و آن را در شمار اصول هفت گانه مراودات اجتماعی برشمردهاند. [۷۱]
از این گذشته، حلم یکی از ده فضیلت اخلاقی برتر، که از خصایص رسولان الهی هستند، و نیز یکی از نشانههای امام بر حق است (گردآوری : انجمن ناجی) [۷۲] [۷۳]
ازاینروست که در احادیث ، افراد به حلمورزی توصیه شدهاند [۷۴] و ایشان را ترغیب کردهاند که اگر واجد این خلقنیک نیستند، آن را از خداوند درخواست نمایند. [۷۵]
معصومین علیهمالسلام، با بیان ریشه حلم و لوازم و نتایج آن، به تبیین هرچه بیشتر ابعاد این موضوع پرداختهاند.
به بیان علی علیهالسلام، حلم در بلند همتی، صبر و صَمْت (سکوت) ریشه دارد. [۷۶] [۷۷]
اما تلاش در راه تخلق به خوی حلم، بدون معرفت پروردگار و اقرار به توحید وی، ره به جایی نخواهد برد. [۷۸]
در همین باره، امام صادق علیهالسلام به بیان مواردی از موقعیتهایی که انسان باید در آنها حلم بورزد و سختی این کار را تحمل نماید اشاره کردهاند. [۷۹]
فایده
بنابر احادیث، حلم و کظم غیظ موجب میانهروی انسان در امور و آرامش یافتن روان او میشود. [۸۰] [۸۱]
همچنین عیوب انسان را میپوشاند و جایگاه وی را در بین مردم و نیز در آخرت بالا میبرد. [۸۲] [۸۳] [۸۴]
در برخی احادیث به رابطه حلم و مفاهیمی چون عقل، علم و ایمان پرداخته شده است (گردآوری : انجمن ناجی)
حلم از نتایج عقل و علم [۸۵] و در عین حال از ارکان آن دو دانسته شده است (گردآوری : انجمن ناجی) [۸۶] [۸۷]
همچنین حلم از ارکان ایمان، [۸۸] از نشانههای زاهدان و اهل تقوا ، [۸۹] [۹۰] یکی از ارکان عدل و از اوصاف لازم قاضی [۹۱] [۹۲] و یکی از شرایط عابدان است (گردآوری : انجمن ناجی) [۹۳]
در متون اخلاقی، حلم و کظمغیظ از جمله فضائلی هستند که از فضیلت شجاعت (بهمعنای فرمانبرداری قوه «غضبیّه» از عقل) ناشی میشوند. [۹۴] [۹۵]
بنابر نظر عبدالرزاق گیلانی ، [۹۶] نقش و نتیجه اصلی حلم، واداشتن افراد به صفت رحمانیِ تأنّی و بازداشتن آنها از صفت شیطانیِ عجله است (گردآوری : انجمن ناجی)
این نتیجه چنان با اهمیت است که خود منشأ فواید بسیار دیگری خواهد شد، زیرا منشأ همه خطاهای زبانی و عملی انسان در عجله کردن است (گردآوری : انجمن ناجی)
دیدگاه بزرگان
← غزالی و نراقی
غزالی [۹۷] حلم را از نشانههای حسن خلق ، به کمال رسیدن عقل و تسلط آن بر نیروی غضب میداند.
غزالی [۹۸] و نراقی [۹۹] حلم را برتر از کظم غیظ دانستهاند، زیرا کظمغیظ از کسی سر میزند که هنوز به خُلقِ حلم دست نیافته و غضب توانایی آن را دارد که در وی بروز کند، اما او با تلاش در فروخوردنِ آن، سعی در مهارکردن غضب دارد.
به نظر نراقی [۱۰۰] نیز حلم، بعد از علم، شریفترین کمال انسانی است، بهگونهای که علم بدون آن سودی نخواهد بخشید.
← اخلاقیون
اخلاقیون حلم را به سکون و آرامش نفس در برابر هیجانِ غضب معنا کردهاند، بهگونهای که انسان بهسرعت و بهسهولت غضبناک نشود. [۱۰۱] [۱۰۲] [۱۰۳]
← عارفان و صوفیان
عارفان و صوفیان نیز کم و بیش مطالب یادشده را درباره معنای حلم و نیز فضیلت آن بیان کردهاند.
ایشان مبنای حلم خدا را در این دانستهاند که تعجیل بر کیفرِ خطاکار ناشی از ترس مجازاتکننده از گریز اوست و چون خدا از این ترس منزه است، پس در کیفر گناهکاران حلم میورزد و این امر البته اقتدار مطلق ذات وی را به اثبات میرساند. [۱۰۴] [۱۰۵] [۱۰۶]
بنابر اعتقاد آنان، حلم یکی از هفت صفت اصلی روح است که صفات دیگر از آنها ناشی میشوند، چنانکه حلم منشأ وقار، حیا و تحمل آزار و اذیت دیگران است (گردآوری : انجمن ناجی) [۱۰۷]
آخرین مقامات سالکان، یعنی تسلیم و رضا، نیز از حلم نشئت میگیرند. [۱۰۸]
← یحیی بن عدن
یحیی بن عدی [۱۰۹] به این معنا جنبه عملی داده و حلم را به ترک انتقام به هنگامِ شدت یافتنِ غضب، با وجود قدرت بر عقوبت ، معنا کرده است (گردآوری : انجمن ناجی)
شروط
از شروط تحقق حلم این است که حلم باید از سوی انسان فَرادَست در برابر فرودست صورت پذیرد، زیرا خودداری فرودست از انتقام، با وجود قدرت، خوف نامیده میشود، نه حلم. [۱۱۰]
به نظر راغب اصفهانی ، [۱۱۱] کمال این صفت وقتی است که انسان با قرارگرفتن در شرایط بروز غضب، اعضا و جوارح خود را از اعمالی که در واقع پاسخ مثبت به هیجان غضب است، بازدارد.
حلم به همراه تواضع، سخا و حسنخلق موجب صعود به بالاترین درجات قرب الهی میشود، حتی اگر علم و عمل بندگان کم باشد. [۱۱۲]
فهرست منابع
(۱) قرآن.
(۲) ابن بابویه، الامالی، قم ۱۴۱۷.
(۳) ابن بابویه، کتاب الخصال، چاپ علیاکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
(۴) ابن شعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلیاللّه علیهم، چاپ علیاکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
(۵) ابن عربی، الفتوحات المکیة، بیروت: دارصادر، (بیتا).
(۶) ابن فارس.
(۷) ابن ماجه، سنن ابن ماجة، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بیتا).
(۸) ابن منظور،لسان العرب.
(۹) احمد بن علی بیهقی، تاجالمصادر، چاپ هادی عالمزاده، تهران ۱۳۶۶ـ۱۳۷۵ش.
(۱۰) جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
(۱۱) خلیل بن احمد، کتابالعین، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۹.
(۱۲) حسین بن محمد راغب اصفهانی، کتاب الذریعة الی مکارم الشریعة، چاپ ابویزید عجمی، قاهره (۱۴۰۷/ ۱۹۸۷)، چاپ افست قم ۱۳۷۳ش.
(۱۳) حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران (۱۳۳۲ش).
(۱۴) محمد بن محمد زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
(۱۵) احمد بن منصور سمعانی، روحالارواح فی شرح اسماء الملک الفتّاح، چاپ نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۶۸ش.
(۱۶) طباطبائی،المیزان.
(۱۷) طبرسی،تفسیر مجمع البیان .
(۱۸) طبری، جامع.
(۱۹) فخرالدین بن محمد طریحی، تفسیر غریبالقرآن الکریم، چاپ محمدکاظم طریحی، قم: زاهدی، (بیتا).
(۲۰) طوسی،التبیان فی تفسیر القرآن .
(۲۱) حسن بن عبداللّه عسکری، معجمالفروق اللغویة، الحاوی لکتاب ابیهلال العسکری و جزءآ من کتاب السید نورالدین الجزائری، قم ۱۴۱۲.
(۲۲) علی بن ابیطالب (ع)، امام اول، نهجالبلاغة، چاپ شیخمحمد عبده، بیروت (بیتا).
(۲۳) محمد بن محمد غزالی، احیاء علومالدین، بیروت: دارالندوة الجدیدة، (بیتا).
(۲۴) محمد بن عمر فخررازی، شرح اسماء اللّه الحسنی للرازی، و هو الکتاب المسمی لوامع البینات شرح اسماءاللّه تعالی و الصفات، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره ۱۳۹۶/۱۹۷۶، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ش.
(۲۵) محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
(۲۶) کلینی، الکافی.
(۲۷) عبدالرزاق بن محمدهاشم گیلانی، شرح فارسی مصباحالشریعه و مفتاحالحقیقه، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۴۳ـ۱۳۴۴ش.
(۲۸) مجلسی،بحارالانوار.
(۲۹) محمد فؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، قم ۱۳۸۰ش.
(۳۰) احمد بن محمد مسکویه، تهذیبالاخلاق و تطهیرالاعراق، چاپ حسن تمیم، بیروت (۱۳۹۸)، چاپ افست قم ۱۴۱۰.
(۳۱) مصباحالشریعة، (منسوب به) امام جعفرصادق (ع)، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
(۳۲) عبداللّه بن محمد نجم رازی، مرصادالعباد، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۶۵ش.
(۳۳) احمد بن محمد نحاس، معانی القرآن الکریم، چاپ محمدعلی صابونی، مکه ۱۴۰۸ـ۱۴۱۰.
(۳۴) محمدمهدی بن ابیذر نراقی، جامعالسعادات، چاپ محمد کلانتر، نجف ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بیتا).
(۳۵) یحیی بن عدی، تهذیبالاخلاق، با مقدمه و تصحیح و ترجمه و تعلیق محمد دامادی، تهران ۱۳۶۵ش.
پانویس
۱. ↑ جواهر الکلام، ج۲۲، ص۴۶۶.
۲. ↑ العروةالوثقی (تکملة)، ج۳، ص۸.
۳. ↑ الکافى فى الفقه ص۴۲۱- ۴۲۲.
۴. ↑ ابن فارس، ذیل واژه"حلم".
۵. ↑ احمد بن علی بیهقی، تاجالمصادر، ج۱، ص۳۴۰، چاپ هادی عالمزاده، تهران ۱۳۶۶ـ۱۳۷۵ش.
۶. ↑ خلیل بن احمد، کتابالعین، ذیل واژه"حلم"، چاپ مهدی مخزومی و ابراهیم سامرائی، قم ۱۴۰۹.
۷. ↑ ابن فارس، ذیل واژه"حلم".
۸. ↑ حسن بن عبداللّه عسکری، معجمالفروق اللغویة، ج۱، ص۱۹۹ـ ۲۰۰، الحاوی لکتاب ابیهلال العسکری و جزءآ من کتاب السید نورالدین الجزائری، قم ۱۴۱۲.
۹. ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه"حلم"، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران (۱۳۳۲ش).
۱۰. ↑ ابنفارس، ذیل واژه"حلم".
۱۱. ↑ حسن بن عبداللّه عسکری، معجمالفروق اللغویة، ج۱، ص۱۹۹ـ ۲۰۰، الحاوی لکتاب ابیهلال العسکری و جزءآ من کتاب السید نورالدین الجزائری، قم ۱۴۱۲.
۱۲. ↑ ابن منظور، ذیل واژه"حلم".
۱۳. ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ذیل واژه"حلم"، چاپ محمد سیدکیلانی، تهران (۱۳۳۲ش).
۱۴. ↑ محمد بن محمد زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، ذیل واژه"حلم"، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
۱۵. ↑ حسن بن عبداللّه عسکری، معجمالفروق اللغویة، ج۱، ص۷۴، الحاوی لکتاب ابیهلال العسکری و جزءآ من کتاب السید نورالدین الجزائری، قم ۱۴۱۲.
۱۶. ↑ حسن بن عبداللّه عسکری، معجمالفروق اللغویة، ج۱، ص۱۹۷ـ۲۰۰، الحاوی لکتاب ابیهلال العسکری و جزءآ من کتاب السید نورالدین الجزائری، قم ۱۴۱۲.
۱۷. ↑ محمد بن محمد غزالی، احیاء علومالدین، ج۳، ص۱۷۵ـ۱۷۷، بیروت: دارالندوة الجدیدة، (بیتا).
۱۸. ↑ محمد بن عمر فخررازی، شرح اسماء اللّه الحسنی للرازی، ج۱، ص۲۴۹، و هو الکتاب المسمی لوامع البینات شرح اسماءاللّه تعالی و الصفات، چاپ طه عبدالرؤوف سعد، قاهره ۱۳۹۶/۱۹۷۶، چاپ افست تهران ۱۳۶۴ش.
۱۹. ↑ محمدمهدی بن ابیذر نراقی، جامعالسعادات، ج۱، ص۳۳۲ـ۳۳۳، چاپ محمد کلانتر، نجف ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بیتا).
۲۰. ↑ محمدفؤاد عبدالباقی، المعجم المفهرس لالفاظ القرآن الکریم، ذیل واژه"حلم"، قم ۱۳۸۰ش.
۲۱. ↑ توبه/سوره۹، آیه۱۱۴.
۲۲. ↑ هود/سوره۱۱، آیه۷۵.
۲۳. ↑ صافات/سوره۳۷، آیه۱۰۱.
۲۴. ↑ هود/سوره۱۱، آیه۸۷.
۲۵. ↑ بقره/سوره۲،آیه۲۲۵.
۲۶. ↑ بقره/سوره۲،آیه۲۳۵.
۲۷. ↑ توبه/سوره۹،آیه۱۱۴.
۲۸. ↑ صافات/سوره۳۷،آیه۱۰۱.
۲۹. ↑ مجلسی،بحارالانوار ج۱، ص۱۱۰- ۱۱۱.
۳۰. ↑ وسائل الشیعة، ج۱۵، ص۲۶۵.
۳۱. ↑ مجلسی،بحار الانوار ج۴۷، ص۹۴.
۳۲. ↑ مجلسی،بحار الانوار،ج۷۷، ص۴۹.
۳۳. ↑ مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۲۸۷.
۳۴. ↑ جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۳۴۴، بغداد ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
۳۵. ↑ جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۳۵۰، بغداد ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
۳۶. ↑ جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۳۵۲، بغداد ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
۳۷. ↑ طبری،ذیل بقره: ۲۲۵، جامع البیان عن تاویل القرآن.
۳۸. ↑ طوسی،ذیل بقره: ۲۲۵، ۲۳۵،التبیان فی تفسیر القرآن .
۳۹. ↑ توبه/سوره۹، آیه۱۱۴.
۴۰. ↑ طبری،ذیل توبه: ۱۱۴، جامع البیان عن تاویل القرآن.
۴۱. ↑ طوسی،التبیان فی تفسیر القرآن ، ذیل هود: ۷۵.
۴۲. ↑ طبرسی، تفسیر مجمع البیان،ذیل توبه: ۱۱۴.
۴۳. ↑ صافات/سوره۳۷، آیه۱۰۱.
۴۴. ↑ طبری، ذیل توبه: ۱۱۴،جامع البیان عن تاویل القرآن.
۴۵. ↑ طوسی،التبیان فی تفسیر القرآن ، ذیل هود: ۷۵.
۴۶. ↑ طبرسی،تفسیر مجمع البیان، ذیل توبه: ۱۱۴.
۴۷. ↑ صافات/سوره۳۷، آیه۱۰۲.
۴۸. ↑ طباطبائی،المیزان، ذیل صافات: ۱۰۱.
۴۹. ↑ طبری،ذیل توبه: ۱۱۴، جامع البیان عن تاویل القرآن.
۵۰. ↑ ابن منظور،لسان العرب، ذیل واژه"حلم".
۵۱. ↑ فخرالدین بن محمد طریحی، تفسیر غریبالقرآن الکریم، ج۱، ص۴۹۶، چاپ محمدکاظم طریحی، قم:زاهدی، (بیتا).
۵۲. ↑ محمد بن محمد زبیدی، تاجالعروس من جواهرالقاموس، ذیل واژه"حلم"، چاپ علی شیری، بیروت ۱۴۱۴/۱۹۹۴.
۵۳. ↑ احمد بن محمد نحاس، معانی القرآن الکریم، ج۳، ص۳۷۴، چاپ محمدعلی صابونی، مکه ۱۴۰۸۱۴۱۰.
۵۴. ↑ طوسی،التبیان فی تفسیر القرآن ، ذیل هود: ۷۵.]
۵۵. ↑ طبرسی،تفسیر مجمع البیان، ذیل توبه: ۱۱۴.
۵۶. ↑ محمد بن احمد قرطبی، الجامع لاحکام القرآن، ذیل آیه، بیروت ۱۴۰۵/۱۹۸۵.
۵۷. ↑ طباطبائی،المیزان، ذیل صافات: ۱۰۱.
۵۸. ↑ طبری، جامع البیان عن تاویل القرآن،ذیل توبه: ۱۱۴.
۵۹. ↑ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن ،ذیل آیه.
۶۰. ↑ آلعمران/سوره۳،آیه ۱۳۳
۶۱. ↑ آل عمران/سوره۳،آیه۱۳۴
۶۲. ↑ طبری، جامع البیان عن تاویل القرآن،ذیل توبه: ۱۱۴.
۶۳. ↑ طوسی، التبیان فی تفسیر القرآن ،ذیل هود: ۷۵.
۶۴. ↑ طبری، جامع البیان عن تاویل القرآن،ذیل توبه: ۱۱۴.
۶۵. ↑ جوادعلی، المفصّل فی تاریخ العرب قبل الاسلام، ج۴، ص۵۷۴، بغداد ۱۴۱۳/۱۹۹۳.
۶۶. ↑ ابن شعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلیاللّه علیهم، ج۱، ص۲۲۵، چاپ علیاکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
۶۷. ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۱.
۶۸. ↑ کلینی، الکافی، ج۸، ص۱۴۸.
۶۹. ↑ مصباحالشریعة، (منسوب به) امام جعفرصادق (ع)، ج۱، ص۱۵۴، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
۷۰. ↑ کلینی،ج ۸، ص ۱۹، ج۲، ص۱۱۲، الکافی.
۷۱. ↑ مصباحالشریعة، (منسوب به) امام جعفرصادق (ع)، ج۱، ص۶، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
۷۲. ↑ کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۰.
۷۳. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۶.
۷۴. ↑ ابن بابویه، الامالی، ج۱، ص۷۱۱، قم ۱۴۱۷.
۷۵. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۶.
۷۶. ↑ علی بن ابیطالب (ع)، امام اول،حکمت ۴۶۰، نهجالبلاغة، چاپ شیخمحمد عبده، بیروت (بیتا).
۷۷. ↑ کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۰.
۷۸. ↑ مصباحالشریعة، (منسوب به) امام جعفرصادق (ع)، ج۱، ص۱۵۴، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
۷۹. ↑ مصباحالشریعة، (منسوب به) امام جعفرصادق (ع)، ج۱، ص۱۵۴، بیروت: مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، ۱۴۰۰/۱۹۸۰.
۸۰. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۱.
۸۱. ↑ مجلسی،بحارالانوار، ج۷۵، ص۳۷۷۳۷۸.
۸۲. ↑ علی بن ابیطالب (ع)، امام اول،حکمت ۴۲۴، نهجالبلاغة، چاپ شیخمحمد عبده، بیروت (بیتا).
۸۳. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۱.
۸۴. ↑ ابن ماجه، سنن ابن ماجة، ج۲، ص۱۴۰۰، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی، (قاهره ۱۳۷۳/ ۱۹۵۴)، چاپ افست (بیروت، بیتا).
۸۵. ↑ ابنشعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلیاللّه علیهم، ج۱، ص۱۵، چاپ علیاکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
۸۶. ↑ ابن بابویه، الامالی، ج۱، ص۴۷۸، قم ۱۴۱۷.
۸۷. ↑ ابن شعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلیاللّه علیهم، ج۱، ص۳۱۸، چاپ علیاکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
۸۸. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۴۲.
۸۹. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۲۲۹.
۹۰. ↑ ابنبابویه، کتاب الخصال، ج۲، ص۴۸۳، چاپ علیاکبر غفاری، قم ۱۳۶۲ش.
۹۱. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۵۱.
۹۲. ↑ ابن شعبه، تحفالعقول عن آلالرسول صلیاللّه علیهم، ج۱، ص۱۳۵، چاپ علیاکبر غفاری، قم ۱۳۶۳ش.
۹۳. ↑ کلینی، الکافی، ج۲، ص۱۱۱.
۹۴. ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، کتاب الذریعة الی مکارم الشریعة، ج۱، ص۳۴۳، چاپ ابویزید عجمی، قاهره (۱۴۰۷/ ۱۹۸۷)، چاپ افست قم ۱۳۷۳ش.
۹۵. ↑ محمد بن محمد غزالی، احیاء علومالدین، ج۳، ص۵۴، بیروت: دارالندوة الجدیدة، (بیتا).
۹۶. ↑ عبدالرزاق بن محمدهاشم گیلانی، شرح فارسی مصباحالشریعه و مفتاحالحقیقه، ج۲، ص۳۲۰، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۴۳ـ۱۳۴۴ش.
۹۷. ↑ محمد بن محمد غزالی، ج۳، ص۷۰،۱۷۶، احیاء علومالدین، بیروت: دارالندوة الجدیدة، (بیتا).
۹۸. ↑ محمد بن محمد غزالی، احیاء علومالدین، ج۳، ص۱۷۶، بیروت: دارالندوة الجدیدة، (بیتا).
۹۹. ↑ محمدمهدی بن ابیذر نراقی، جامعالسعادات، ج۱، ص۳۳۳، چاپ محمد کلانتر، نجف ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بیتا).
۱۰۰. ↑ محمدمهدی بن ابیذر نراقی، جامعالسعادات، ج۱، ص۳۳۲، چاپ محمد کلانتر، نجف ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بیتا).
۱۰۱. ↑ احمد بن محمد مسکویه، تهذیبالاخلاق و تطهیرالاعراق، ج۱، ص۴۳، چاپ حسن تمیم، بیروت (۱۳۹۸)، چاپ افست قم ۱۴۱۰.
۱۰۲. ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، کتاب الذریعة الی مکارم الشریعة، ج۱، ص۳۴۲، چاپ ابویزید عجمی، قاهره (۱۴۰۷/ ۱۹۸۷)، چاپ افست قم ۱۳۷۳ش.
۱۰۳. ↑ محمدمهدی بن ابیذر نراقی، جامعالسعادات، ج۱، ص۳۳۲، چاپ محمد کلانتر، نجف ۱۳۸۷/۱۹۶۷، چاپ افست بیروت (بیتا).
۱۰۴. ↑ احمد بن منصور سمعانی، روحالارواح فی شرح اسماء الملک الفتّاح، ج۱، ص۲۸۰، چاپ نجیب مایل هروی، تهران ۱۳۶۸ش.
۱۰۵. ↑ ابنعربی، الفتوحات المکیة، ج۴، ص۲۴۰، بیروت: دارصادر، (بیتا).
۱۰۶. ↑ عبدالرزاق بن محمدهاشم گیلانی، شرح فارسی مصباحالشریعه و مفتاحالحقیقه، ج۲، ص۳۲۰، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۴۳ـ۱۳۴۴ش.
۱۰۷. ↑ عبداللّه بن محمد نجم رازی، مرصادالعباد، ج۱، ص۴۲، چاپ محمدامین ریاحی، تهران ۱۳۶۵ش.
۱۰۸. ↑ عبدالرزاق بن محمدهاشم گیلانی، شرح فارسی مصباحالشریعه و مفتاحالحقیقه، ج۲، ص۳۲۰، چاپ جلالالدین محدث ارموی، تهران ۱۳۴۳ـ۱۳۴۴ش.
۱۰۹. ↑ یحیی بن عدی، تهذیبالاخلاق، ج۱، ص۱۲، با مقدمه و تصحیح و ترجمه و تعلیق محمد دامادی، تهران ۱۳۶۵ش.
۱۱۰. ↑ یحیی بن عدی، تهذیبالاخلاق، ج۱، ص۱۲، با مقدمه و تصحیح و ترجمه و تعلیق محمد دامادی، تهران ۱۳۶۵ش.
۱۱۱. ↑ حسین بن محمد راغب اصفهانی، کتاب الذریعة الی مکارم الشریعة، ج۱، ص۲۴۳، چاپ ابویزید عجمی، قاهره (۱۴۰۷/ ۱۹۸۷)، چاپ افست قم ۱۳۷۳ش.
۱۱۲. ↑ محمدبن محمد غزالی، ج۳، ص۵۲،به نقل از جُنَید بغدادی، احیاء علومالدین، بیروت: دارالندوة الجدیدة، (بیتا).
113. ↑ تالار گفتگوی ناجی
فرهنگ فقه فارسي نویسنده : موسسه دائرة المعارف الفقه الاسلامي جلد : 3 صفحه : 368
نام کتاب : فرهنگ فقه فارسي نویسنده : موسسه دائرة المعارف الفقه الاسلامي جلد : 3 صفحه : 368
حلم حِلم: بردبارى. به كسى كه در برابر رفتار سفيهانه و جاهلانه ديگرى بردبارى مىورزد «حليم» و به رفتار او «حلم» گويند.
(1)در روايتى از امام هادى عليه السّلام آمده است: «حلم آن است كه مالك خويشتن باشى و خشم خود را در عين قدرت، فروبرى».
(2)از آن به مناسبت در باب تجارت و قضاء سخن گفتهاند. صفت حلم از مكارم اخلاق و صفات خداوند متعال و پيامبران و امامان عليهم السّلام و مؤمنان شمرده شده(3)و در روايات فراوانى بدان سفارش و تأكيد شده است (گردآوری : انجمن ناجی) (4) از آداب تجارت اين است كه تاجر حليم باشد.
(5)مستحب است قاضى حليم باشد. (6)برخى قدما بردبار بودن را در قاضى شرط اهليت وى براى قضاوت دانستهاند.
(7) حُلُم --> احتلام حلمه حَلَمَه: نوك پستان(--> پستان)/ كنه بزرگ( -->كنه). حلّه حُلَّه: دو جامه. حلّه به دو جامه گفته مىشود. بسيارى آن را به دو جامه از جامههاى يمن،(1)و برخى قدما به دو جامه از جامههاى يمن يا نجران تعريف كردهاند.
(2)از اين عنوان در باب ديات سخن رفته است (گردآوری : انجمن ناجی)
جانى يا عاقله وى( --> عاقله)مىتواند جهت پرداخت ديه يكى از شش چيز را پرداخت كند: حلّه، گاو، گوسفند، شتر، دينار و يا درهم. به عنوان مثال، ديه مردى كه به ناحق كشته شده، دويست حلّه يا دويست گاو يا صد شتر يا هزار گوسفند يا هزار دينار طلا و يا ده هزار درهم نقره است