همه امكاناتى كه براى يك قدرت يگانه لازم است ، خداى متعال به سليمان عطا كرده بود. ملك سليمانى ، حكومت سليمانى ، محصول تلاش چند صد ساله ى بنى اسراييل است ؛ يعنى حق ، همان حقى كه موسى آن را بر فرعون عرضه كرد. آن كلمه ى توحيدى كه در بنى اسراييل ، ساليان درازى تعقيب شد، مظهر حكومت اين حق و كلمه ى توحيد، حكومت داود است و بعد از او، حكومت سليمان پيامبر كه حكومت عجيبى است . تمام داستان سليمان ، از اول تا آخر - تقريبا آن مقدارى كه خداى متعال در اين سوره ذكر مى كند - پيرامون اين نكته است كه اين انسان مقتدر عظيم الشاءنى كه نه فقط كليدهاى قدرت مادى و معمولى و عادى ، بلكه كليدهاى قدرت معنوى و همچنين كليدهاى قدرت غير معتاد و غير معمولى ، در اختيار او بوده و يك قدرت بى نظير داشته كه هيچ كسى قبل از سليمان و بعد از سليمان ، به چنين حكومت و قدرتى نرسيده ؛ در اوج اين قدرت ، اين انسان در مقابل پروردگار عالم ، خاضع و خاشع است : ((نعم العبد انه اواب ))(26) در آيات متعددى از قرآن - چه در سوره ى نمل ، چه در سوره ى سبا، چه در سوره ى صاد، چه در سوره ى بقره - پروردگار عالم ، از سليمان اسم آورد و او را به عنوان ((اواب )) و بنده يى كه براى خدا تواضع مى كند و به خدا بر مى گردد و همه ى امور خود را به خدا محول مى نمايد، توصيف مى كند. در اين بخش از داستان سليمان هم كه در سوره ى نمل آمده ، همين طور است . اول ، از داستان مورچه ها شروع مى كند حتى اذا اتو وادالنمل قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم لايحطمنكم سليمان و جنوده .(27) سخن مورچه يى به مورچه هاست كه مى گويد:و هم لايشعرون .(28) يعنى سپاهيان سليمان ، در حالى كه آنها نمى دانند و نمى فهمند و توجه ندارند، شما را لگد نكنند. سليمان پيامبر، اين سخنان را مى فهمد. اين ، قدرت الهى است . حالا اين پيامبر، چگونه اين امواجى را كه از مورچه ها ساطع مى شود و و سيله ى ارتباط يك مورچه با مورچه هاى ديگر است و براى انسان غير قابل فهم و درك ، درك مى كند؟اين ، جزو قدرتهاى الهى است كه علمنا منطق الطير.(29) سليمان پيامبر، سخن گفتن پرندگان را درك مى كند. اينها چيزهايى است كه هر چه علم پيشتر مى رود و خصوصياتى از پرندگان و جانوران و گياهان را براى ما روشن مى كند، بيشتر قابل فهم و قابل قبول مى شود. يك روز بود كه هر كدام از اين حرفها مطرح مى شد، ذهن مادى مردم و حتى علما، آن را رد مى كرد. تقريبا در حدود صد سال پيش ، مفسران و روشنفكرانى با تفكرات صد در صد مادى و نفى معنويت ، در هند و مصر بودند كه با افكار قرن نوزدهمى اروپا، ماءنوس و آشنا بودند. اينها هر چيزى از اين قبيل را ديدند به معناى ديگرى حمل كردند؛ در حالى كه هيچ احتياجى به اين نيست . پيشرفت دانش ما، چيزهاى زيادى از اين قبيل راثابت كرده كه مى شود فهميد. ادعا كرده اند كه آنها را هم فهميده اند و قابل درك است ! على اى حال ، قرآن ناطق صريح ، جاى شبهه يى ندارد و ما آن را قبول داريم و اين معنا، براى ما قابل فهم است .
بعد از آن كه آن قدرت عظيم ، سخن مورچه را مى شنود،فتبسم ضاحكا من قولها:(30)از سخن مورچه تبسم مى كند! اين ، يك چيز خيلى شيرين و سمبليك است . مورچه ، مظهر ضعف و خردى و حقارت است و سليمان ، مظهر قدرت انسانى و مظهر عظمت است .از اين عظمت ، بيشتر نمى شود. در مقابل سخن طعن آميز حقيرترين موجودات ، خشمناك نمى شود و در صدد مقابله و انتقام بر نمى آيد. اين ، روحيه ى خيلى عجيبى است . البته در پيامبر، چنين روحيه هايى قابل تصور است ؛ اما براى انسانهاى معمولى ، اين مقدار حلم و ظرفيت روحى ميسور نيست . نكته يى در همين داستانهاى مربوط به سليمان پيامبر هست كه در قرآن كريم ، روى آن تكيه شده و قابل توجه است . آن نكته هم در همين روال مى باشد. عرض كردم كه اين بخش مربوط به سليمان در اين سوره ، كاءنه همه اش در اطراف همين قضيه است ؛ يعنى نشان دادن اين كه انسانهاى قدرتمند، چگونه ممكن است در مقابل خداى متعال خاضع و خاشع بشوند، خودشان را نببنند، حيثيت و منيت خود را به حساب نياورند، در مقابل خدا هيچ باشند و چگونه اين ، مايه ى كمال انسانى است . سعى شده ، اين نشان داده بشود. وتى سليمان اطلاع پيدا كرد كه حكومت ملكه ى سبا - بلقيس - وجود دارد، پيغام فرستاد كه الا تعلوا على واتونى مسلمين .(31) يعنى اين قدرت فايقه ى الهى ، همه ى قدرتهاى فرعونى و شخصى و شيطانى را از بين مى برد و همه را در مقابل خداى متعال تسليم مى كند. شهر سبا، حدودا محلى در يمن يا نزديك شمال آفريقا بوده كه البته محل دقيق آن ، مورد اختلاف است . سليمان به بلقيس پيغام مى دهد كه بايستى در مقابل قدرت سليمانى تسليم بشويد. بلقيس ، هديه يى به خدمت سليمان مى فرستد؛ ولى سليمان هديه ى آن را رد مى كند. نشان مى دهد كه مساءله ، مساءله ى مبادلات مالى و معامله نيست ؛ مساءله ى ايمان و تسليم در مقابل خداست . وقتى بلقيس وارد منطقه ى قدرت سليمان و مشرف به قصر او مى شود، سليمان دستور مى دهد كه يك قصر و ايوان و مححل معظمى از جنس شيشه درست كنند؛ چون قدرت مافوق عادت در اختيار سليمان بود:يعلمون له ما يشاء من محاريب و تماثيل .(32) قصر يا ايوان با عظمتى از جنس شيشه درست كردند. وقتى كه بلقيس خواست وارد آن مححوطه بشود، از شفافيت اين شيشه ها، خيال كرد اينها آب است . و چون ناچار كه وارد بشود - گفته بودند كه بايد وارد بشوى - لباسش را بلند كرد كه به آب تر نشود. وقتى لباسش را بلند كرد، سليمان به او گفت :انه صرح ممرد من قوارير:(33) اينها آب نيست ، شيشه است . برو، نمى خواهد لباست را بلند كنى !
در اين جا، اين عظمت سليمانى - كه علم و قدرت و عزت و ثروت و همه چيز را جمع كرده بود و در اختيارش قرار داده بود - ناگهان غرور بلقيس را شكست و آن مانع اصلى براى اسلام و مسلمان شدن و ايمان آوردن او را از سر راه برداشت . به هر حال ، او هم پادشاه و فرد قدرتمندى بود. وقتى قدرتمندان در مقابل يكديگر قرار مى گيرند، بيشتر تكبر مى ورزند و روح كبر آلود و آن نفس سركش خودشان را بيشتر ميدان و پرورش مى دهند؛ معارضه است ديگر. در مقام معارضه ، خصوصيت فرعونى انسان ، بيشتر ظاهر مى شود. با اين وضعيت ، ممكن نبود كه بلقيس ايمان بياورد. اگر ايمان هم مى آورد، ايمان ظاهرى و از روى ترس بود. چرا؟ چون حالت سلطنت و قدرت و جبروت ، در باطنش اجازه نمى داد كه او ايمان بياورد. وقتى در مقابل اين عظمت قرار گرفت - عظمتى كه در كمال قدرت و پيچيدگى ، در يك انسان جمع شده است ؛ اما در عين حال ، اين انسان خودش را بنده ى خدا مى داند - ناگهان آن شيشه ى عجب و غرور درون بلقيس شكسته شد؛قالت رب انى ظلمت نفسى .(34) بعد از آن كه اين آيت عظيم را ديد، اين جا بود كه بلقيس ، زبان به مناجات پروردگار باز كرد و گفت : پروردگارا! من به خودم ظلم كردم .واسلمت مع سليمان .(35) از روى دل ، اسلام آورد؛ يعنى آن مانع برطرف شد.
در اين جا هم خداى متعال نشان مى دهد كه يك انسان ، مادامى كه اسير طلسم كبر و كبريايى و جبروت درونى خودش است ، ممكن نيست ايمان بياورد. وقتى اين طلسم شكست ، ايمان آوردن او هم آسان مى شود. اين ، آن درس بزرگ قرآنى و اسلامى است . تمام مشكلاتى كه در دنيا پيدا شده ، به خاطر همين كبرياييها پيدا شده است . افرادى كه امروز در دنيا داراى قدرت هستند - قدرتهاى بزرگ پوشالى ، قدرتهايى كه هيچ چيز نيست - امروز قدرتمندند؛ اما فردا به خاك سياه نشسته اند. امروز يك سلطان است ؛ اما دو روز بعد، يك هفته ى بعد، موجود عاجز و ناتوانى است كه قدرت دفاع از جان خودش را هم ندارد! چه قدر تاريخ از اين قضايا پر است . اين ، چه قدرتى است ؟ اين ، چه جبروتى است كه انسان به آن بنازد و ببالد؟