قاضي حكم را اعلام كرد:اعدام...حضار اعتراض ميكردن... اما دخترك كه سر تا با بر از ترس و لرز شده بود نميتونست حرفي بزنهوقتي صداي ديگران رو هم نميشنيددخترك را دستبند به دست بردن داشت گريه ميكرد نميخواست شوهرشوبكشه اما هرشب كابوس ميديد تا اينكه مسوول بند:بيا بيرون وقتشهترسي كه وجود دخترك رو گرفته بود و پاهاشو قفل كرده بودجايي رو نميديد افكارش پر بود از صداهاي مختلف چشماشو باز كردديد كه روي سكو ايستاده ...قاضي:حرفي نداري؟دخترك حرفي نداشت اما بغض داشت ميتركيدكلاه سياهي روي سرش كشيدند تا جايي رو نبينهمسوول طناب را انداخت دور گردنش ديگه همه چي تموم شده بوداميدي نداشت تو دلش از خدا كمك خواست كه ديد يك لحظه زير پاشخالي شد...دادستان:بيارينش پايين ..جنازه دخترك رو آوردن پاييندكتر در حال بررسي بود كه با صداي بلند گفت:آقاي دادستان اينكه زنده است (گردآوری : انجمن ناجی)..گروهي مسوول رسيدگي شدند!دخترك بيهوش افتاده بود!پس از تحقيقاتمشخص شد كه طناب رو اشتباهي به كيليپس دخترك بسته بودن... بعععععله!!!!!!!!!! و بدين گونه بود كه يك كيليپس جان يك دختر را از مرگ نجات داد...