یکی از پسر عموهام که بزرگترازمنه اسمش حسن هست.من داشتم توخونه سارینا قربون صدقه پسرکوچیکش می رفتم.
باکلی آب وتاب
ساریناو مادرمو حسن وبقیه...........تواتاق دیگه بودن که من یهوبلندگفتم:عسلیییییییییییی فداتشم
همینطورکه قربون صدقه می رفتم دیدم همه ازخنده ترکیدن
چشای پسرعموم از حدقه زده بود بیروووو*** ا
ونجا بودکه تازه 2زاریم افتاد که چه سوتی دادم.
وقتی گفته بودم عسلی پسرعموم فکرکرده بود گفتم حسنی فداتشم
(۳-۴-۱۳۹۲ ۰۶:۳۴ عصر)سارینا خانم نوشته شده توسط: یکی از پسر عموهام که بزرگترازمنه اسمش حسن هست.من داشتم توخونه سارینا قربون صدقه پسرکوچیکش می رفتم.
باکلی آب وتاب
ساریناو مادرمو حسن وبقیه...........تواتاق دیگه بودن که من یهوبلندگفتم:عسلیییییییییییی فداتشم
همینطورکه قربون صدقه می رفتم دیدم همه ازخنده ترکیدن
چشای پسرعموم از حدقه زده بود بیروووو*** ا
ونجا بودکه تازه 2زاریم افتاد که چه سوتی دادم.
وقتی گفته بودم عسلی پسرعموم فکرکرده بود گفتم حسنی فداتشم
تمام مدت حرف زدن با معلم دبیرستانمون داشتم آدامس میجوییدم حواسم نبود اصلا!
می دیدم قیافه اش یه جوری شده!
آخرش برگشت گفت: خوشمزه اس؟!
منخانم معلم دوستام
پدر بزرگ یکی از دوستان می گه تعریف می کرد که ...پدر بزرگم خیاطه یه روز تعریف میکرد که یه گدا اومد مغازه منم گفتم پول ندارم اونم گفت پس شلوار بده ندارم پس کت بده ندارم میگه یه نگاهی بهم کرد گفت پس مغازه رو ببند با هم بریم گدایی من اون
از رسیده هاست ... سوتیه دیگه ... برای کسی تعریف شده بعد به دست ما رسیده !
یه بنده خدایی چشاش خیلییی ضعیف بود.
اینا یه شب قرار بوده برن فرودگاه استقبال داییشون که یه 10سالی بوده رفته بوده المان و تو این 10 سال دوسته من مهشید خیلی اصرار کرده بوده که دایییش بیاد ایران چون خیلی خیلی دوسش داشت خلاصه اون شب اینا میان حاضر شن برن فرودگاه که زنگ خونشونو میزنن مهشیدم حول میشه بدون عینک ، میدو میگه دایییه ، میخواسته غافلگیرمون کنه خلاصه درو باز میکنه میپره بغل یارو دبووووووووس کن....بعد 5مین میفهمه ، باباش میگه ، ابرمو بردی این اقای سعادتی همکارمه...
یه روز از کلاس زبان که داشتم برمیگشتم تو اتوبوس دوسته دوران دبیرستانمو دیدم خلاصه موقعی که میخواستم پیاده بشم به دوستم گفتم من کرایشو حساب میکنم خلاصه آقا وقتی رفتم پوله کرایرو بدم داشتم فکر میکردم اگه 5000 تومن بدم و کرایه دوستمم بدم 2000 تومن برام باقی میمونه خلاصه رفتم پیشه راننده به جایه اینکه بگم واسه 2 نفر گفتم 2000تومن میشه حالا خودم در حد انفجار بودم و فقط میتونستم لبخند بزنم راننده هم متوجه نشده بود ولی پسری که روبروم نشسته بود از حرفم داشت میپکید از خنده خودمم بعدش تو خیابون میخندیدم که اگه هر کسی میدید فکر میکرد دیوونه شدم