افسردگی با حال بد فرق می کند. افسردگی اساسی یک قطبی از ناهنجاری هایی در سلول های مغزی، الگوهای تفکر، و عادت های رفتاری، که تأثیر عمیقی روی تجربه ی فرد از زندگی می گذارند، ناشی می شود. به طور مثال، وقتی شما از افسردگی اساسی یک قطبی رنج می برید، حتی رویدادهای شاد نمی توانند شما را سرحال بیاورد. وقتی افسردگی شدید می شود، هر تجربه ی مثبتی یک استثناء به نظر می رسد و هر تجربه ی منفی این تفکر را تأیید می کند که "زندگی شما در حال سقوط است و هیچ چاره ای ندارید."
ذهن دوست افسرده ی شما ابری و محتوای آن تیره و تاریک است، این وضعیت تقریباً مثل این می ماند که مجبور شده باشید یک فیلم ترسناک ببینید.
حتی بعد از شنیدن این حرف ها هم نمی توانید تجربه ی افسردگی اساسی را درک کنید، مگر اینکه درگیر آن شده باشید. روی این تمرکز کنید که شنونده ی خوبی باشید و اجازه دهید دوست شما در مورد افسردگی اش به شما بیاموزد.