در زندگی زخم هایی هست كه مثل خوره روح آدم را آهسته در انزوا می خورد و می تراشد. این دردها را نمی شود به کسی اظهار کرد چون عموما عادت دارند این دردهای باور نکردنی را جزو اتفاقات و پیش آمدهای نادر و عجیب بشمرند و اگر کسی بگوید یا بنویسد مردم بر سبیل عقاید جاری و عقاید خودشان سعی می کنند آنرا با لبخند شکاک و تمسخرامیز تلقی بکنند .
صادق هدایت
فقط با سايه ي خودم خوب ميتوانم حرف بزنم ، اوست كه مرا وادار به حرف زدن مي كند ، فقط او ميتواند مرا بشناسد ، او حتماً مي فهمد ... مي خواهم عصاره ، نه ، شراب تلخ زندگي خودم را چكه چكه در گلوي خشك سايه ام چكانيده به او بگويم:
" ايــن زنـــــدگــــي ِ مـن اســت !
" صادق هدایت"
اندوه که از حد بگذرد جایش را میدهد به یک بیاعتنایی مزمن.دیگر مهم نیست: بودن یا نبودن؛ دوست داشتن یا نداشتن.آنچه اهمیت دارد کشداری رخوتناک حسی است که دیگر تو را به واکنش نمیکشاند.و در آن لحظه در سکوت فقط نگاه میکنی و نگاه میکنیــــــ.....