چرا لحظه باران نرسيده است؟و هركس كه در اين خشكي دوران به لبش جان نرسيده است،به ايمان نرسيده است (گردآوری : انجمن ناجی)و غم عشق به پايان نرسيده است
بگو حافظ دل خسته ز شيراز بيايد بنويسد كه هنوزم كه هنوز است،
چرا يوسف گمگشته به كنعان نرسيده است؟
چرا كلبه احزان به گلستان نرسيده است؟
دل عشق ترك خورد،گل زخم نمك خورد،زمين مرد،
خداوند گواه است،دلم چشم به راه است؛ و در حسرت يك پلك نگاه است (گردآوری : انجمن ناجی)
ولي حيف نصيبم فقط آه است و همين آه خدايا برسد كاش به جايي؛
برسد كاش صدايم به صدايي...
كناردل هر بيدل آشفته شود حس،
تو كجايي گل نرگس؟
به خدا آه نفس هاي غريب تو كه آغشته به حزني است ز جنس غم و ماتم،
زده آتش به دل عالم و آدم
مگر اين روز و شب رنگ شفق يافته درسوگ كدامين غم عظمي
به تنت رخت عزا كرده اي اي عشق مجسم كه به جاي نم شبنم
بچكدخون جگر دم به دم از عمق نگاهت
به فداي نخ آن شال سياهت
به فداي رخت اي ماه بيا،صاحب اين بيرق و اين پرچم و اين مجلس و اين روضه و اين بزم تويي؛
آجرك الله،عزيز دو جهان يوسف در چاه،دلم سوخته از آه نفس هاي غريبت
دل من بال كبوتر شده،خاكستر پرپر شده، گشته هوايي و سپس رفته به اقليم رهايي
به همان صحن و سرايي كه شما زائر آني
و خلاصه شود آيا كه مرا نيز به همراه خودت زير ركابت ببري
تا شوم كرب و بلايي؛ به خدا در هوس ديدن شش گوشه دلم تاب ندارد،
نگهم خواب ندارد شب من روزن مهتاب ندارد،
همه گويند به انگشت اشاره:مگر اين عاشق بيچاره ي دلداده ي دل سوخته ارباب ندارد؟