حال آن که بود و حال آن که نبود نظاره گر حال و روز دلم..کوبید این مظلوم دیوارم را، به لگد خویش..هرکه به صورتی، به یک شکلییکی آرام کوبید و رفت
،
که فقط آهی برآرد دلم، از جانش؛ و دردی حس کند به پهنای وجودش.دیگری محکم تر وآن دیگری چنان کوبید که حتی آجرهایش هم فرو ریخت..من نمی دانم لیک گر سایه ای هم نبودم بهر رهگذران هر روزه، کوشیدم هیچ نیازارم این نگاه های رفتنی را..تو بگو، آزردم آیا؟؟
باورم نیست که بی آزارم و همه این رهگذران دل آزار مرا دارند..هر چند، این جا معادله ی ریاضی نیست،این طرف با آن طرف مساوی نیست.این جا روزگاری پر از آدم هاییست،که دیواری کوتاه تر از من شاید برایشان نیست..