این شعر در زمستان سال 1382 سروده شده است و نگاهی دارد به مشکلات زنان که شاعر به گوشه هایی از آن اشاره کرده است (گردآوری : انجمن ناجی) خانم شش بلوکی این سروده را به تمام زنان خوب ایران زمین تقدیم نموده است (گردآوری : انجمن ناجی)
زنی را... زنی را می شناسم من که شوق بال و پر دارد ولی از بس که پر شور است دو صد بیم از سفر دارد
* زنی را می شناسم من که در یک گوشه ی خانه میان شستن و پختن درون آشپزخانه * سرود عشق می خواند نگاهش ساده و تنهاست صدایش خسته و محزون امیدش در ته فرداست * زنی را می شناسم من که می گوید پشیمان است چرا دل را به او بسته کجا او لایق آنست * زنی هم زیر لب گوید گریزانم از این خانه ولی از خود چنین پرسد چه کس موهای طفلم را پس از من می زند شانه؟ * زنی آبستن درد است زنی نوزاد غم دارد زنی می گرید و گوید به سینه شیر کم دارد * زنی با تار تنهایی لباس تور می بافد زنی در کنج تاریکی نماز نور می خواند * زنی خو کرده با زنجیر زنی مانوس با زندان تمام سهم او اینست نگاه سرد زندانبان * زنی را می شناسم من که می میرد ز یک تحقیر ولی آواز می خواند که این است بازی تقدیر * زنی با فقر می سازد زنی با اشک می خوابد زنی با حسرت و حیرت گناهش را نمی داند * زنی واریس پایش را زنی درد نهانش را ز مردم می کند مخفی که یک باره نگویندش چه بد بختی چه بد بختی * زنی را می شناسم من که شعرش بوی غم دارد ولی می خندد و گوید که دنیا پیچ و خم دارد * زنی را می شناسم من که هر شب کودکانش را به شعر و قصه می خواند اگر چه درد جانکاهی درون سینه اش دارد * زنی می ترسد از رفتن که او شمعی ست در خانه اگر بیرون رود از در چه تاریک است این خانه * زنی شرمنده از کودک کنار سفره ی خالی که ای طفلم بخواب امشب بخواب آری و من تکرار خواهم کرد سرود لایی لالایی * زنی را می شناسم من که رنگ دامنش زرد است شب و روزش شده گریه که او نازای پردرد است * زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته قدم هایش همه خسته دلش در زیر پاهایش زند فریاد که بسه * زنی را می شناسم من که با شیطان نفس خود هزاران بار جنگیده و چون فاتح شده آخر به بدنامی بد کاران تمسخر وار خندیده * زنی آواز می خواند زنی خاموش می ماند زنی حتی شبانگاهان میان کوچه می ماند * زنی در کار چون مرد است به دستش تاول درد است ز بس که رنج و غم دارد فراموشش شده دیگر جنینی در شکم دارد * زنی در بستر مرگ است زنی نزدیکی مرگ است سراغش را که می گیرد نمی دانم؟ شبی در بستری کوچک زنی آهسته می میرد * زنی هم انتقامش را ز مردی هرزه می گیرد ... زنی را می شناسم من