هراكليتوس (هرقليطس 480 – 576 پيش از ميلاد) يكي از بزرگترين حكماي پيش از سقراط و بنيانگذار مكتب تغييرات پياپي است[1] و از بزرگزادههاي شهر اِفسس از شهرهاي يوناني آسيا صغير بود[2] كه با داريوش هخامنشي مكاتباتي داشته و شاهنشاه ايران او را به دربار خود ميخواند ولي او گوشهنشيني را ترجيح ميدهد.[3]
او از جهتي ادامهدهندهی راه حكماي طبيعي است اما از جهت ديگري از آنها جدا ميشود و به مسيري تازه گام ميگذارد كه او را بيش از حكماي طبيعي به يك انديشمند سياسي نزديك ميكند. حكماي طبيعي بيشتر به پژوهش محض در طبيعت نظر داشتند و مسئلهي زندگي آدمي را مورد توجه مستقيم قرار ندادند. اما هراكليتوس به مسائل زندگي آدمي توجه خاصي كرد.[4]
مكتب تغييرات پياپي
يونانيان هنگامي در خط تفكر سياسي افتادند كه به اصل دگرگوني يا صیرورت در كائنات پي بردند. پندارهاي دو شاعر بزرگ يونان باستان، هومر (قرن نهم پيش از ميلاد) و هزيود (قرن هشتم پيش از ميلاد) و عقايدشان دربارهی حركت تاريخ، عملكرد نيروهاي تقدير و تباهي جان و جسم انسان، زمينه را براي آگاهي از اين اصل آماده كرده بود.[5] ولي نخستين فيلسوفي كه در يونان باستان، تغيير و دگرگوني را اصل حاكم بر هستيها شناخت هراكليتوس بود.[6]
فيلسوفان پيش از هراكليتوس جهان را همچون ساختماني عظيم ميپنداشتند كه از مواردي معين ساخته شده است و هيئت و ابعاد و نظامي ثابت دارد و از همين روي آنرا كاسموس (cosmos) ميناميدند[7] كه به روايتي، واژهاي از اصل شرقي و به معناي خيمه است (گردآوری : انجمن ناجی) هراكليت يكسره منكر هرگونه ثبات و قرار در كائنات شد و مفاهيمي چون ساختمان ثابت و چرخ گردون و خيمه جزء آنرا ياوه و گزافه ناميد.[8] دربارهی جهان گفت در اين نظام جهاني كه براي همه يكسان است بهوسيلهي خدايان و هيچكس ديگري آفريده نشده است، پرتوي ابدي بوده، هست و خواهد بود كه فروغ ميگيرد و به خاموشي ميگرايد او گفت جهان از مواردي پراكنده، بيآنكه نظمي در آنها باشد و درحاليكه پيوسته در حال دگرگونياند ساخته شده است (گردآوری : انجمن ناجی)[9]
بهعبارت ديگر او جهان را نه مجموعهاي از چيزها بلكه محصول رويدادها يا دگرگونيها يا واقعيات دانست؛[10] شعار معروفش آن بود كه، همه چيز در حال حركت و دگرگوني است هيچ چيز آرام و ساكن نيست[11] ما نميتوانيم دوبار در يك رودخانه داخل شويم، زيرا كه مدام آبهاي تازه روي ما جريان مييابد.[12]
نظر هراكليتوس دربارهی اسلاف خود
هراكليتوس، چنانكه از بقاياي آثارش معلوم ميشود، مردي معاشرتي نبوده است، به تحقير و توهين سخت عادت داشته و نمونهي مفهوم مخالف آدم دموكرات بوده است (گردآوری : انجمن ناجی)[13] چون به افسردگي زندگي را مينگريست به فيلسوف گريان نامدار شد.[14] هراكليتوس از همهي اسلاف برجستـهی خود، جز يك تن به بدي نام ميبرد. مثلا ميگويد هومر را بايد از ميان صفحات كتابش بيرون كشيد و تازيانه زد. از ميان همهي كساني كه من گفتههايشان را شنيدهام، هيچ كس موفق به فهم اين معني نگشته است كه خرد از همگي دور است (گردآوری : انجمن ناجی) فرا گرفتن مطالب بسيار فهم نميآورد، وگرنه هزيود، فيثاغورس[15]و همچنين گرنوفانس و هكاتئوس فهم ميداشتند، يگانه كسي كه از محكومسازي و نكوهش دور ماند، تئوتاموس است كه گفته بود، بيشتر مردم بدند.[16]
نظر تحقيرآميزي كه هراكليتوس نسبت به نوع بشر داشت او را به اين نتيجه رسانيد كه فقط زور ميتواند انسان را وادار كند كه مطابق خير و صلاح رفتار كند. او گفت هر حيواني به ضرب چماق به چراگاه رانده ميشود و خرها كاه را بر طلا ترجيح ميدهند.[17]
گوهر هستي يا ناموس كائنات
هر چند هراكليتوس كوشش فيلسوفان يونان پيش از خود را در شناخت مايهی هستي و گوهر جهان خوار ميشمرد، ولي فلسفهي او همچنان بر فلسفهی طبيعت تكيه داشت،[18] با اين فرق كه آتش را بنياد همهي امور ميدانست[19] و چون آتش، پيوسته ناآرام و نمودگار دگرگوني است، نتيجه ميگرفت كه دگرگوني، ناموس كائنات است،[20] او ميگفت اين جهان را كه براي همه يكي است، نه خدايان ساختهاند و نه آدميان. بلكه يك آتش جاويد هميشه بوده است و اكنون هست و هميشه خواهد بود، كه مقاديري از آن برافروخته ميشود و مقداري خاموش ميگردد.[21] حاصل نخستين استحالهی آتش، درياست ولي دريا نيمي خاك و نيمي هواي داغ است، پس همهي عناصر ديگر يعني آب و خاك و هوا از استحالهی آتش پديد ميآيند، آتش پدر همه چيز است (گردآوری : انجمن ناجی)[22]
هراكليتوس عقيدهی خود را بر زندگي سياسي نيز شمول ميداد و سازمان اجتماعي را هم از دگرگوني ايمن نميدانست و به مردم زمانهي خود اندرز ميداد كه دربارهی امور سياسي و اجتماعي چون كودكان رفتار نكنند كه هر چيزي را كه از بزرگان به ارث برده باشند درست و مقدس ميپندارند.[23]
آريستوكراسي
زمانهي هراكليت، زمانهي گذار يونان از نظام ثابت اشرافيت (آريستوكراسي) به حكومت ملی (دموكراسي) بود. در جامعهی اشرافي هر كس پايگاه و پيشهاي معين داشت و به آن خرسند بود، بهويژه كه خرافات مذهبي و اجتماعي نيز سلسله مراتب همگان را حرمت ميبخشيد. هراكليت خود شاهزادهاي در اِفِسس بود ولي از آنرو كه سياست را خوش نميدانست، از حق جانشيني خود به سود برادرش چشم پوشيد. ليكن چون ديد كه نيروهاي انقلابي خواستار حكومت ملي، به برابري انسانها و توانايي همگان براي مشاركت در زندگي اجتماعي اعتقاد دارند و بقاي قدرت اشرافيت را به خطر انداختهاند، به ياري خويشاوندانش برخاست و از فلسفهي سنتپرستي و محافظكاري دفاع كرد. اما كوششهايش بيهوده بود زيرا روزگار سروري اشرافيت يونان به سر آمده بود هراكليتوس به هنگام شكست آريستوكراسها از دموكراتهاي افسس و بركناري دوست اشرافزادهاش هرمودوروس گفت، بزرگسالان افسس بايد يكايك خود را به دار آويزند. دليلی كه هراكليتوس به سود آريستوكراسي و در تحقير و تقبيح حكومت دموكراسي ارائه داد هنوز هم مورد استفاده خواستاران حكومتهاي استبدادي و هواداران خودكامگي است او گفت، توده مردم نادان، بد نهاد، تنپرور، شكمباره و خودپرستند و در جانبداري از سنتهاي حامي قدرت آريستوكراسي گفت، مردم بايد از قوانين مانند حصار شهر خود دفاع كنند.[24]
بعد از شكست اشراف (آريستوكراسي) بود كه هراكليت از محافظهكاري و سنتپرستي روي بر تافت و به گذرايي و ناپايداري امور عقيده پيدا كرد.[25]
قانون
فلسفهي هراكليتوس با همهي تاكيد بر روي دگرگوني، در گردش جهان نظم و سامان ميديد و معتقد بود كه در ميان همه جنبش و كشاكش و انتخاب فقط يك چيز ثابت و برقرار است و آن قانون است (گردآوری : انجمن ناجی) اين نظم و قانون در همه چيز يكسان است، آفريدهي خدايان يا انسان نيست، بلكه هميشه بوده و هست و خواهد بود.[26] هر فراگرد يا جرياني در جهان از جمله خود آتش، اندازهاي دارد و مقصود از اندازه، مجموع حكمت، قانون و عدل است، او گفت همهي كارها به ضرورت نقد به پيش ميرود (حكمت) و خورشيد از اندازه مسيرش بيرون نخواهد شد، اگر شد ياوران عدالت آنرا در جاي خود قرار خواهند داد (قانون عدالت).[27]
جنگ
چون سرنوشت بدينسان تابع نظمي است، از آن نبايد ترس داشت، و همين خوشبيني به آينده است كه هراكليت را به ستايش جنگ و پيكار برميانگيزد. زيرا معتقد است كه فرجام آن پيروزي عدل خواهد بود. در آن زمان يونانيها هنوز ميان عدل طبيعي يا مكافات و عدالت سياسي يا قانون فرقي نميگذاشتند؛[28] هراكليتوس معتقد بود جنگ پدر و شاه همگان است؛ جنگ ثابت ميكند كه برخي خدا و برخي آدميزادهاند و اينان را بنده و آنان را سرور ميگرداند. بايد دانست كه جنگ، همهگير است و عدل در پيكار است و همه چيز از راه پيكار به ضرورت، كمال ميپذيرد.[29]
دو اصل هراكليتوس (وحدت اضداد، نسبيت اخلاقي)
اگر همه چيز در حال دگرگوني است و آيندهی اين دگرگوني نيز به سود حق و عدل و شايستگي است، در آن صورت چون خود موازين اين مفاهيم اخلاقي در حال دگرگوني هستند، چگونه ميتوان مطمئن بود كه آنچه امروز بر حق و عادلانه است، در آينده همچنان بماند؟
هراكليتوس براي رفع اين تناقض دو اصل مهم و همپيوند را در فلسفهي خود مطرح ميكند: 1- اصل وحدت يا جمع اضداد 2- اصل نسبيت اخلاقي.[30]
1- اصل وحدت يا جمع اضداد: بنا به اين اصل هرچه كه در عرف، ضد يكديگر دانسته ميشود، همچون شادي و اندوه، بيماري و تندرستي، زندگي و مرگ، رطوبت و خشكي، در واقع امر از هم جدا نيستند. بلكه وجود هريك نيازمند و وابستهي وجود ديگري است و هيچ يك را بيتصور ديگري نميتوان شناخت. قدر شادي را فقط آنگاه ميشناسيم كه به اندوهي گرفتار آييم و تندرستي را هنگامي آرزو ميكنيم كه در بستر بيماري بيفتيم و رطوبت، زماني براي ما مطلوب است كه از خشكي و تشنگي رنج ببريم.[31]
دگرگوني مستلزم آن است كه يك چيز خاصيتي را از دست بدهد و خاصيت ضدش را به دست آورد نه اينكه ماهيتش يكسره دگرگون شود. پس هرچيز چون پيوسته در حال دگرگوني است در آن واحد، صفتها و حالتهاي متضاد را در خود جمع دارد. بنابراين به اعتقاد هراكليتوس، همهي چيزها از راه تضاد و كشاكش بهوجود ميآيند و از بين ميروند. در ستيزه، متضادها تركيب ميشوند تا هماهنگي ايجاد كنند فقط شدن (نه بودن) واقعي است (گردآوری : انجمن ناجی)[32]
2- نسبت اخلاقي: هراكليتوس اصل نسبت اخلاقي را از همين اصل وحدت اضداد استنتاج ميكند. اين اصل در گفتهي معروف پروتاگوراس خلاصه شده كه، انسان معيار همهي چيزهاست (گردآوری : انجمن ناجی) همچنان كه آب دريا براي ماهيان خوب و براي آدميزادگان بد است، خوبي و بدي، چيزهاي ديگر نيز به همينگونه نسبي است (گردآوری : انجمن ناجی) از اين رو گردش روزگار در يك دوره موافق ميل انسان و در دورهاي مخالف ميل اوست. اين را نبايد دليل بر آن گرفت كه جهان بر اثر دگرگون شدن رو به بدتري دارد، زيرا نبايد آنچه گذشت در احوال نامطلوب هر دوره، خبري پنهان است كه دستگاه هستي را به سوي بهتري ميبرد.[33]
تأثيرات نظريات هراكليتوس
نظريات هراكليتوس از دو جهت در برانگيختن انديشهي سياسي نزد يونانيان موثر بود. يكي آنكه با انكار ثبات امور جهان به نحو كلي، آنان را متوجه كرد كه تغيير سازمانها و نهادهاي سياسي موجود، خلاف آيين و ناموس كيهان نيست، ديگر آنكه الهامبخش افلاطون و ارسطو در قسمتهاي بديع، عقايدشان شد. افلاطون را در فكر يافتن نظامي ايمن از دگرگوني يعني مدينهي فاضله انداخت و ارسطو را به پيدا كردن منشأ جامعهي سياسي و چگونكي سير تحول آن رهنمون شد.[34]
[1] . كاپلستون، فردريك؛ تاريخ فلسفهي يونان و روم، ترجمهي سيد جلالالدين مجتيوي، تهران، انتشارات علمي فرهنگي و انتشارات سروش، 1380، چاپ چهارم، جلد اول، ص 49.
[2] . ارمسن، جيمز؛ و ري، جاناتان؛ فيلسوفان يونان و روم، ترجمهي امير جلالالدين اعلم، تهران، امير كبير، 1387، چاپ اول، ص 43.
[3] . فروغي، محمدعلي؛ سير حكمت در اروپا، تهران، زوار، 1344، چاپ اول، جلد اول، ص 4.
[4] . پولادي، كمال؛ تاريخ انديشههاي سياسي در غرب از سقراط تا ماكياولي، تهران، مركز، 1383، چاپ پنجم، جلد اول، ص 25.
[5] . عنايت، حميد؛ بنياد فلسفهي سياسي در غرب، تهران، زمستان، 1386، چاپ پنجم، ص 20
[6] . عالم، عبدالرحمن؛ تاريخ فلسفهي سياسي غرب از آغاز تا پايان سدههاي ميانه، تهران، وزارت امورخارجه، 1381، چاپ پنجم، ص 34.
[7] . عنايت، حميد؛ پيشين، ص 20.
[8] . همان، ص 21.
[9] . عالم؛ عبدالرحمن؛ پيشين، ص 36.
[10] . عنايت، حميد؛ پيشين، ص 21.
[11] . كاپلستون، فردريك؛ پيشين، ص 51.
[12] . راسل، برتراند؛ تاريخ فلسفهي غرب و روابط آن با اوضاع سياسي و اجتماعي از قديم تا امروز، ترجمهي نجف دريابندي، تهران، شركت سهامي كتابهاي جيبي، 1353، چاپ چهارم، جلد اول، ص 102.
[13] . همان، ص 96.
[14] . عالم، عبدالرحمن؛ پيشين، ص 37.
[15] . كاپلستون، فردريك؛ پيشين، ص 50.
[16] . راسل، برتراند؛ پيشين، ص 96.
[17] . عالم، عبدالرحمن؛ پيشين، ص 37.
[18] . عنايت، حميد؛ پيشين، ص 21.
[19] . اشرافي، مرتضي؛ تاريخ افكار سياسي در غرب، قم، قدس، 1385، چاپ اول، ص 39 و نيز فروغي، محمدعلي؛ پيشين، ص 4 و نيز ارمسن، جيمز؛ ري، جاناتان؛ پيشين، ص 43.
[20] . عنايت، حميد؛ پيشين، ص 21.
[21] . راسل، برتراند؛ پيشين، ص 100.
[22] . عالم، عبدالرحمن؛ پيشين، ص 37.
[23] . عنايت، حميد؛ پيشين، ص 22.
[24] . پوپر، كارل؛ جامعهي باز و دشمنان آن، ترجمهي عزتالله فولادوند، تهران، شركت سهامي انتشارات خوارزمي، 1377، چاپ دوم، صص 37-34.
[25] . عنايت، حميد؛ پيشين، ص 23.
[26] . دورانت، ويل؛ تاريخ فلسفه؛ ترجمهي عباس زرياب، تهران، علمي و فرهنگي، 1373، چاپ يازدهم، ص 62.
[27] . عالم، عبدالرحمن؛ پيشين، ص 38 و نيز ساباين، جرج؛ تاريخ نظريات سياسي، ترجمهي بهاءالدين پازارگاد، تهران، امير كبير، بيتا، چاپ اول، جلد اول، ص 20 و نيز پازارگاد، بهاءالدين؛ تاريخ فلسفهي سياسي، تهران، زوار، 1348، چاپ سوم، جلد اول، ص 73.