تو خونه مشغول کار بودم که دخترم بدو بدو اومد پرسید
دخترم: مامان، تو زنی یا مردی؟
من: زنم دیگه، پس چی ام؟
دخترم: بابا، چی؟ اونم زنه؟
من: نه مامانی، بابا مرده.
دخترم: مامان تو زنی یا مردی؟
من: زنم دیگه پس چی ام؟
دخترم: راست میگی مامان؟
من: آره چطور مگه؟
دخترم: هیچی مامان! دیگه کی زنه؟
من: خاله مریم، خاله آرزو، مامان بزرگ
دخترم: دایی سعید هم زنه؟
من: نه اون مرده!
دخترم: از کجا فهمیدی زنی؟
من: فهمیدم دیگه مامان، از قیافه ام.
دخترم: یعنی از چی؟ از قیافه ات؟
من: از اینکه خوشگلم.
دخترم: یعنی هر کی خوشگل بود زنه؟
من: آره دخترم.
دخترم: بابا از کجا فهمید مرده؟
من: اونم از قیافش فهمید. یعنی بابایی چون ریش داره و ریشهاشو میزنه و زیاد خوشگل نیست مرده!
دخترم: یعنی زنا خوشگلن مردا زشتن؟
من: آره تقریبا.
دخترم: ولی بابایی که از تو خوشگل تره.
من: اولا تو نه، شما، بعدشم باباییت کجاش از من خوشگل تره؟
دخترم: چشاش.
من: یعنی من زشتم مامان؟
دخترم: آره.من: مرسی.
دخترم: ولی دایی سعید هم از خاله خوشگلتره!!
من: خوب مامان بعضی وقتها استثنا هم هست.
دخترم: چی؟ اون حرفه که الان گفتی چی بود
من: استثنا، یعنی بعضی وقتها اینجوری میشه.
دخترم: مامان من مردم؟