برای اولین بارآمده بود تهران در اطراف پارک شهر تهران که قدم می زد . با خود گفت بروم داخل یکی از این ساختمان های بلند بالا را تماشا کنم. وارد ساختمان که شد ، در طبقه هم کف ایستاد وسالن را دید میزد . خانمی زشتی که دم در بسته ای ایستاده بود نظرش را جلب کرد ، در همان موقع درب باز شدوان خانم داخل شده در ب بسته شد.برای او منظره جالبی بود زیرا بدون دخالت کسی درب باز وبسته شد.به درب ذل زده بود که بعد از چند دقیقه ، دو مرتبه درب باز شده وخانمی در کمال زیبائی از آن بیرون آمد . دست خود را محکم زد روی دستش ، وگفت افسوس: این همه زنم به من التماس کرد که مرا ببر تهران اگر گذاشته بودم همراهم بیاید میکردمش در این اتاقک تا یک زن خوشکل بیرون آید.