كولهبارمان بر پشت ننهاده
گفتند بساطتان بگذاريد و بگذريد
اينجا پايان دنياست
پايان يكعمر بازيگري
آخر قسمت دوم
تا ببينيم در قسمت سوم قسمتمان چه ميشود
بهشت پدري را فروختيم
به دانهي گندمي كه بهاي خريد دنيايمان بود
آنقدر سيب خورديم
تا سيب آدممان ورم كرد
دكتر شديم
باشد تا ورمش فرو نشانيم
فرو ننشست
بادش مغزمان را گرفت
دست از گناه نشسته
نشستهايم در انديشهي گولزدن خدا
توهم، خلاقيت، ابتكار
هيچكدام براي تصاحب بهشت كافي نيست
پيشفروشش كردهاند
اقساط
به شرط آدميت
چيزي كه در طول تاريخ گم شده است
ميان رد پاي دوز و كلكهايمان
ميان دست من و كلاه تو
آري!
كلاه گشادي كه او بر سر من گذاشت
اكنون روي سر تو خودنمايي ميكند
بهشت، ميان دوزخ بديهايمان گرفتار شده است
بيم آن دارم به آتش اعمال ما بسوزد
چه كسي دنيا را چند ميخرد؟!
ميخواهم با پولش كمي آدميت بخرم