خدا زمین را مدور آفرید تا به انسان بگوید همان لحظه ای که تصور می کنی به آخر دنیا رسیده ای درست در نقطه آغاز هستی.
در اغاز هیچ نبود، كلمه بود، و آن كلمه خدا بود
عظمت همواره در جستجوی چشمی است كه او را ببیند
و خوبی همواره در انتظار خردی است كه او را بشناسد
و زیبایی همواره تشنه دلی است كه به او عشق ورزد
و جبروت نیازمند اراده ای كه در برابرش ، به دلخواه، رام گیرد
و غرور در آرزوی عصیان مغروری كه بشكندش و سیرابش كند
و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پرجبروت و مغرور
اما كسی نداشت
خدا افریدگار بود
و چگونه می توانست نیافریند؟
و خدا مهربان بود
و چگونه می توانست مهر نورزد؟
بودن می خواهد
و از عدم نمی توان خواست
كسی نمی خواست كسی نمیدید كسی عصیان نمی كرد كسی عشق نمی ورزید، كسی نیازمند نبود، كسی درد نداشت.....و.....
و خداوند خدا، برای حرف هایش ، باز هم مخاطبی نیافت
هیچ كس او را نمی شناخت ،هیچ كس با او انس نمی توانست بست
انسان را آفرید
و این ، نخستین بهار خلقت بود