هدایت شدن جوان بواسطه نماز اول وقتبخش داستان کوتاه
انجمن ناجی
http://najiforum.ir/forum-265.htmlجوانی بودم که زیاد
به ارتکاب گناهان حساسیت نداشتم، هرچند برخی از گناهان
مانند خوردن شراب، زنا،دزدی و برخی کارهای دیگر را انجام
نمیدادم و به انجام ندادن آن مقید بودم اما در برخی
گناهان ازجمله گناهان مربوط به چشم ، گوش، زبان و گناهان
اینترنتی بی تفاوت بودم. چند
وقتی بود که کم کم مقید به خواندن نماز در اول وقت آن شده
بودم و حاضر به ترکش نبودم و هر زمان نزدیک وقت نماز می شد
دغدغه نماز اول وقت در من وجود داشت .از طرفی، تقریبا حدود 2 یا 3 سال قبلش به...
امروز سر چهار راه کـتـک بـدی از یـک دختـر بچـه ی هفـت
سـالـه خـوردم !اگه دل به درددلم بدین قضیه دستگیرتون
میشه … پشت چراغ قرمز تو ماشین داشتم با تلفن حرف میزدم و
برای طرفم شاخ و شونه میکشیدم که نابودت میکنم ! به زمینو
زمان میکوبمت تا بفهمی با کی در افتادی! زور ندیدی که
اینجوری پول مردم رو بالا میکشی و…
خلاصه فریاد میزدمکه دیدم یه دختر بچه یه دسته گل دستش
بود و چون قدش به پنجره ی ماشین نمی رسید هی می پرید بالا و
میگفت آقا گل ! آقا این گل رو بگیرید… منم در کمال قدرت و
صلابت و در عین حال عصبانیت داشتم داد میزدم و هی هیچی...
داستان خواندنی و تاثیرگذار زود داوری های مردم
بخش داستان کوتاه انجمن ناجی
http://najiforum.ir/forum-265.html
درست حدس زده بودم، میدانستم اگر کلاه کاموایی بر سر
بگذارم به پیشداوریهای غلط مردم دامن میزنم، و آنها
بازهم معلولیت مرا به حساب تنگدستی و نداریم
میگذارند.عصر شد از دانشکده بیرون آمدم، آن روز آخرین
روزی بود که در دوره کارشناسی سر کلاس رفتم. سوز برف
میآمد کلاه را بر سرم گذاشتم و به راه افتادم، به یاد
پدرم افتادم نخستین روزی که به دانشگاه آمدیم پدرم کارت
دانشجویی را به دستم داد و گفت: “خستگیام در رفت.” پدری
که دوازده سال با نظام آموزشی مبارزه کرد تا پسر معلولش...
زنی جوان در راهروی بیمارستان ایستاده، نگران و مضطرب.
در انتهای کادر در بزرگی دیده می شود با تابلوی اتاق عمل
چند لحظه بعد در اتاق باز و دکتر جراح – با لباس سبز رنگ
– از آن خارج می شود.
زن نفسش را در سینه حبس می کند .
دکتر به سمت او می رود. زن با چهره ای آشفته به او نگاه می
کند...
دکتر: واقعاً متاسفم، ما تمام تلاش خودمون رو کردیم تا
همسرتون رو نجات بدیم. اما به علت شدت ضربه نخاع قطع شده و
همسرتون برای همیشه فلج شده. ما ناچار شدیم هر دو پا رو
قطع کنیم، چشم چپ رو هم تخلیه کردیم...
باید تا آخر عمر ازش پرستاری کنی، با لوله مخصوص بهش غذا
بدی، روی تخت جابجاش کنی، حمومش کنی، زیرش رو تمیز کنی و...