حجت الاسلام قرائتي میگه:دختری بود که صورتش خیلی مشكل
داشت. خواستگار نداشت. بالاخره یك جوانی گفت: من این را
میگیرم. چون تا حالا خواستگار نیامده بود و داماد
نیامده بود،به هر قیمتی بود، یك آرایشگر آوردند گفتند:
هرچه پول داریم میدهیم، این چاله چولههای صورت را
بتونه كن و این را درست كن.این آرایشگر ور رفت و بالاخره
به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمیشود. حالا داماد
بپسندد و نپسندد دیگر با خداست. عروس بغضش گرفت و بلند شد
رفت. رفت در یك اتاق و در را بست. جانمازش را باز كرد، دستش
را به مهر كربلا مالید.گفت:حسین خواستگار برای من...
کلمات کلیدی موضوع مشابه
هیچ.
پرسیدن کلمات کلیدی
هیچ.
Simple TagCloud Plugin by Kupo v 0.9a - gry online