حرف هایم را بشنو و خوب فکر کن ...
آیا یکبار شده تلخی ها را کنار و به زندگی طور دیگری
بنگریم ؟
یا
یکبار کینه ها را از خود دور کنیم و ببخشیم ... ؟
شده جای خستگی ها به یکدیگر لبخند هدیه دهیم ...؟
زندگی مگر حس تکرار نشدنی دوران کودکی نیست وقتی در رویای
آن غرق می شویم لبخند بر لبانمان می نشیند...؟
نمی خواهم بگویی دل خوشی داری و
می دانم ! شاید اکنون دلت آنقدر از خستگی ها پر شده که جای
هیچ چیزی باقی نمانده ...
یا آنقدر زخم خوردی و پر از دغدغه هستی که نای لبخند زدن
نداری...
ولی با این حال آیا تاکنون جای گله و شکایت، به آنانکه
برایت عزیز هستند گفتی دوستت دارم؟
...