تو دل یه مزرعه یه کلاغ رو سیاههوایی شده بره پا بوسه امام
رضا
…
اما هی فکر میکنه اونجا جای کفتراست
آخه من کجا برم؟ یه کلاغ که رو سیاست؟
…
من که توی سیاهیا از همه رو سیاه ترم
میون اون کبوترا، با چه رویی بپرم؟
…
تو همین فکرا بودش کلاغ عاشقمون
یه دلش میگفت برو، یه دلش میگفت بمون
…
که یه هو صدایی گفت تو نترس و راهی شو
به سیاهی فکر نکن، تو یه زائری برو
…
من که توی سیاهیا از همه رو سیاه ترم
میون اون کبوترا، با چه رویی بپرم؟
...