در افسانه ای هندی آمده است که مردی
هر روز دو کوزه بزرگ آب به دو انتهای چوبی می بست...چوب را
روی شانه اش می گذاشت و برای خانه اش آب می برد.یکی از کوزه ها کهنه تر بود و ترک های
کوچکی داشت. هربار که مرد مسیر خانه اش را می پیمود نصف آب
کوزه می ریخت.مرد دو سال تمام
همین کار را می کرد. کوزه سالم و نو مغرور بود که وظیفه ای
را که به خاطر انجام آن خلق شده به طورکامل انجام می دهد.
اما کوزه کهنه و ترک خورده شرمنده بود که فقط می تواندنصف
وظیفه اش را انجام دهد.هر چند
می دانست آن ترک ها حاصل سال ها کار است. کوزه پیر آنقدر...