روزی بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به
شاگردانیش می گوید: من در سه مورد با امام صادق علیه
السلام مخالفم ؛
- یکی اینکه می گوید خدا دیده نمی شود پس اگر دیده نمی شود
وجود هم ندارد.
- دوم می گوید: خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در
حالیکه شیطان خود از جنس آتش است و آتش تاثیری در او
ندارد.
- سوم هم می گوید: انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می
دهد در حالیکه چنین نیست و از روی اجبار انجام می
دهد.بهلول که شنید فورا کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب
کرد.اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد. استاد و
شاگردانش در پی او افتادند و او را گرفتند و به نزد خلیفه...