یادته یه روز من چقد بد بودم؟ میدونم الانم خوب نیستم اما.... بهترم. مگه نه؟
خدایا یادته فقط یه قول که بهت دادم منو " بهتر" کرد؟
خدایا من بد کردم،قبول!
ولی تو میدونی که تقصیر خودم نبود. یادته اولین بار که درباره ی تو باهام حرف زدن چی گفتن؟
گفتن "دروغ نگیاااااا خدا به هات قهر میکنه"
من همیشه فک میکردم تو رفتی اون بالا تو آسمون نشستی و یه چوب گرفتی دستت که تنبیهمون کنی.
خدایا یه چیز بگم؟ من ازت میترسیدم ! هر اتفاقِ بدی تو زندگیم می افتاد میگفتن خواست خداس!
خدایا من وقتی بزرگترم شدم کسی از خوبیات برام نگفت. فقط یادمه اولِ همه ی کتابای مدسه م اسم تو بود. منم فک میکردم واسه اینه که یادمون بیاری یه چوب تو دستته و میخوای تنبیه مون کنی....
خدایا من فک میکردم تو خیلی مغروری که مامانم باید این همه التماس و گریه کنه که تو تنبیه مون نکنی . که یه وقت لجت نگیره و بزنی زندگیمونو داغون کنی....
خدا جونمممممممممممممممممممممم
عجب روزایی بود....
اما الان. همه ی زندگی من
همه ی نفس های من ، تویی.
چون الان میفهمم تویی که مامانمو بهم دادی.
تویی که هرصبح پروانه ها رو میفرستی تا تو گوش گل ها پچ پچ کنن.
تویی که کمکم میکنی بخوابم و بیدار شم و نفس بکشم و راه برم.
تویی که موادِ پیتزا و زرشک پلو و آبگوشت و همه ی غذاهای خوشمزه رو میذاری تو دل طبیعت تا من بخورم و لذت ببرم.
خدایای کسی به من نگفته بود که تو خدای لبخند و شادی هم هستی.
من فقط دیده بودم آدما یا با گریه ازت معذرت خواهی میکنن یا با ناله آرزو هاشونو بهت میگن.....
ممنونم که با اون فکرا و تصورات ظاهرا بد، بهم فهموندی
"همیشه هم بقیه درست نمیگن"
حتی اگه دلسوزترین افراد باشن....
آخه کسی از تو دل سوز تر نیست....
من همه ی اینا رو زمانی فهمیدم که همه ی حرفای دلمو چه خوب و چه بد برات نوشتم رو یه کاغذ....
میخواستم پستش کنم اما...
آدرستو نداشتم.
نگهش داشتم و بارها و بارها خوندمش و هر بار با خوندنش غرق یه حس خوب شدم.
من نمی دونستم سرچشمه ی این حس خوب کجاس!
عیبی نداره. حالا که من و تو با هم دوستیم جبران میکنم....
ممنونم که بهم یا دادی باید " باید یه جور دیگه هم نگاه کرد تا فهمید"