ممنوع نيستي كه بچينمت
اینجا هم که بهشت نیست
تا گناه مادر را
تكرار كنم
رنگ صلح چشم هایت
دهان تنهاییم را آب می اندازد
به شاخه ات نرسیده می لغزم
هميشه لغزيدن
بهانه ی خوبیست
براي فشردن دستي كه دوستش داري !
وسوسه ی چیدن
رها نكرد ؛
رهایت نمی کند
بچين !
ممنوع منم که بچینیم!