حضرت زكريا
نام زكريا ٧ بار در قران ذكر شده ،در ٣ سوره "آل عمران ، انبياء ،مريم "
وى از پيامبران بنى اسرائيل ست و نسبتش به حضرت داود مى رسد .و از خادمين بيت المقدس بوده .
ازدواج زكريا
در ميان بنى اسرائيل ٢ خواهر برجسته و بزرگ زاده بودند به نامهاى "حنه " و "اشياع ". زكريا از " اشياع " خواستگارى كرد و عمران كه از بزرگان بنى اسرائيل بود از "حنه ".بدين ترتيب زكريا و عمران پدر مريم با جناق شدند .
در خواست زكريا از خدا و اجابت آن
حضرت زكريا خود اهل راز و نياز و دعا بود اما ديدن غذاهاى بهشتى و استجابت دعاهاى مريم او را تحت تأثير قرار داد و با اينكه هم خودش پير بود و هم همسرش و اميدى به فرزند دار شدن نداشت ،باز از رحمت خدا نوميد نشد و حاجت خود را به خدا عرضه داشت.
"رب هب لى من لدنك ذرية طيبة ،انك سميع الدعاء " ايه ٣٨ سوره مباركه آل عمران .خداوندا از جانب خود فرزند پاكيزه اى به من عطا كن كه تو دعا را مى شنوى .
سوره مباركه انبياء نيز اشاره به دعاى حضرت زكريا دارد.ايه ٨٩ و ٩٠.رب لا تذرنى فرداً و انت خير الوارثين .فاستجبنا له و وهبنا له يحيى .
طولى نكشيد كه فرشتگان زمانى كه در محراب مشغول عبادت بود او را صدا زدند: " يا زكريا خداوند تو را به يحيي بشارت ميدهد . ايه ٣٩ سوره ال عمران
زكريا عرضه داشت :پروردگارا !چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه پيرى به من رسيده و همسرم نازاست و خداوند مى فرمايد: " كذلك الله يفعل ما يشاء " خداوند هر كارى را بخواهد انجام ميدهد . ايه ٤٠ سوره ال عمران .
و بدينگونه حضرت زكريا به ارزوى قلبى اش كه داشتن ذريه اى طيبه بود نائل شد و حضرت يحيى متولد شد .
ديدار زكريا از غذاهاى بهشتى در كنار محراب مريم
مريم در خدمتگذارى بيت المقدس بود و همواره در حال عبادت ،روزها روزه مى گرفت و شبها در عبادت بودو هنگامى كه زكريا براى ملاقات او به محرابش مى امد غذاهاى مخصوصى ميديد كه شگفت زده ميشد .روزى به او گفت : يا مريم انى لك هذا ،ايه ٣٧،سوره مباركه آل عمران .اين ميوه هاى غير فصل را از كجا آورده اى ؟ مريم در پاسخ گفت : "هو من عند الله . ان الله يرزق من يشاء بغير حساب " از جانب خداست ،اوست كه هر كس را بخواهد بى حساب روزى ميدهد.
وقتى فرزند متولد شد دختر بود ،مادر نگران شد و گفت : " ليس الذكر كالانثى " ايه ٣٦ سوره مباركه ال عمران پسر همانند دختر نيست ،و من نام او را مريم مى گذارم .خدايا او و فرزندانش را از وسوسه هاى شيطان رجيم به تو مى سپارم .
مريم : زن عبادت كننده و خدمتگذار .
كم كم مريم بزرگ شد و خادمه بيت المقدس شد .
طبق تواريخ پدر مريم ( عمران ) قبل از تولد مريم از دنيا رفت و چون مريم نذر بيت المقدس بود بايد كه سرپرستى ميداشت .بواسطه شخصيت وجودى مريم بن عمران بر سر سرپرستى و تكفل مريم رقابت بود تا اينكه قرار بر قرعه كشى شد .ايه ٤٤ سوره مباركه آل عمران
و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم
حضرت زكريا نيز جزء داوطلبان سرپرستى بود.
قرعه بدين صورت بود كه قلم هايى از چوب تهيه مى كردند و نام داوطلبان را بر انها مى نوشتند و بر نهر مى انداختند هر قلمى كه بر روى اب باقى مى ماند برنده بود ،در اين رقابت زكريا پيروز شد .بدين ترتيب سرپرستى مريم به زكريا كه داراى مقام نبوت بود و هم شوهر خاله مريم بود ،واگذار شد .
عمران و حنه سال هاى زيادى با هم زندگى كردند لكن بچه دار نشدند ،روزى حنه زير سايه درختى نشسته بود كه پرنده اى ديد كه به جوجه هايش غذا مى دهد اين محبت مادرانه آتش عشق به فرزند را در قلب او شعله ور ساخت و خالصانه ار درگاه خدا تقاضاى فرزند كرد .
از جانب خدا به عمران وحى شد كه به زودى خداوند پسرى با بركت به خاندانشان عطا خواهد كرد كه مى تواند بيماران غير قابل درمان را شفا دهد و مردگان را به اذن خدا زنده كند .عمران اين مطلب را به حنه خبر داد و حنه زمانى كه باردار شد تصور كرد فرزندش پسر ست ،نذر كرد او را خادم بيت المقدس كند .
غافل از انكه منظور از پسر با بركت نوه عمران بوده . (حضرت عيسى فرزند مريم ).شموئيل و طالوت و جالوت پس از موسى
آيات ٢٤٦ ، ٢٤٧ ، ٢٤٨ سوره مباركه ى بقره
اكثر مفسران به استناد روايات معتقدند نبى در اين آيات "اشموئيل" است (گردآوری : انجمن ناجی)
اشموئيل از نژاد بنى اسرائيل است (گردآوری : انجمن ناجی) او حس كرد كه لشكر بنى اسرائيل نياز به فرماندهى شجاع و نترس و كاردان و دلاور دارد. زيرا سپاهيانش همواره مورد آسيب دشمن واقع ميشد. سپاهيان نيز از شكست ها و آسيب هاى پى در پى خسته شده بودند نزد اشموئيل آمدند و خواستار فرماندهى با كفايت شدند و قول دادند كه تحت فرمان او باشند و اطاعت امر كنند. اشموئيل نيز حاجت به درگاه خدا برد و خداوند او را اجابت كرد و به او وحى كرد فرمانده اى نزد تو ميفرستيم كه بايد پرچم سپاه را به او بسپارى . اين فرمانده ى لايق "طالوت" بود .طالوت
طالوت كشاورز و چوپان بود. روزى چهارپايانش در بيابان گم شدند به همراه دوستش به جستجوى آنها مى رود به نزديكى شهر صوف مى رسند ، شهراشموئيل پيامبر . دوستش پيشنهاد مى دهد حال كه در حوالى صوف هستيم نزد پيامبر برويم هم ديدارى كنيم هم از او كمك بگيريم . در اولين ملاقات همين كه چشمان اشموئيل و طالوت به هم افتاد مابين دلهايشان آشنايى و الفت برقرار شد و نبى گرامى دريافت اين همان فرمانده اى است كه خداوند براى او در نظر گرفته .
اشموئيل طالوت را فرمانده سپاه كرد و از سپاهيان خواست اطاعت امراو كنند . بنى اسرائيل بهانه تراشى كردند كه او لايق نيست . اشموئيل اطمينان داد كه او سردارى با كفايت است و دليل كفايت هم اينكه "صندوق عهد" كه يادگار موسى بوده و در دست دشمن است به شما بر ميگرداند .صندوق عهد در جنگ ها بدست بت پرستان فلسطين افتاده بود .انها انرا به بتكده خود بردند.در زمانى كه صندوق در بتكده بود گرفتارى ها و مشكلات بسيارى بر فلسطينيان عارض شد كه تصور كردند اين صندوق بد شگون ست ،انرا به دو گاو بستند و از بتكده خارج كردند .گاوها صندوق را در بيابانها كشيدند تا به ميان بنى اسرائيل رسيدند .بنى اسرائيل با ديدن ان صندوق ،انرا نشانه ى صدق مأموريت طالوت از جانب خدا به عنوان فرمانده دانستند .پيروزى بنى اسرلئيل به فرماندهى طالوت
طالوت فرمانده سپاه بنى اسرائيل شد.سپاه را بازسازى ومرمت كرد و براى اطمينان از وفادارى سپاهيان انها را مورد ازمايش قرار داد .بدين گونه :در مسيرى كه به جبهه دشمن مى رويم نهر ابى ست خدا شما را با ان نهر ازمايش مى كند ،اگر به هنگام تشنگى از ان بنوشيد از من نيستيد و انان كه جز يك پيمانه با دست خود ،بيشتر از ان نخورند از من هستند .
همه لشكر جز اندكى از آن آب نوشيدند،طالوت دانست كه فقط اندكى ياران مخلص در سپاه دارد و با همان گرون اندك از نهر گذشتند .عده اى از آنها خود را با گروه دشمن به فرماندهى جالوت كه قدرتمند بود مقايسه كردند و گفتند:ما شكست مى خوريم،اما عده اى كه به لقاء الله و روز رستاخيز ايمان داشتند با اراده قاطع گفتند: "كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله و الله مع الصابرين " چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيم پيروز شدند و خدا با صابران ( استقامت كنندگان ) است .
سپاهيان طالوت در رويارويى با سپاه جالوت ،وقتى سپاه نيرومند دشمن را ديدند دست به دعا برداشتند و گفتند : "ربنا افرغ علينا صبراً و ثبت اقدامنا وانصرنا على القوم الكافرين . پروردگارا !پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز ،گامهاى ما را ثابت بدار و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان .سوره مباركه بقره ايه ٢٥٠جالوت كه فرمانده سپاه دشمن بود توسط جوانى به نام داود كه همان داود نبى فرزند "ايشا " مى باشد به هلاكت مى رسد .با كشته شدن فرمانده سپاه دشمن ،سپاه از هم مى پاشد و لشكريان فرار را بر قرار ترجيح ميدهند ،و بدين ترتيب با يارى خداوند طالوت با سپاهى اندك ولى مخلص بر جالوت قدرتمند فائق مى شود .حضرت عُزَیر (ع)
پیامبری که نام مبارکش در قرآن یکبار آمده ، آیه ی 30 سوره ی مبارکه ی توبه:
"و قالت الیهودُ عزیرٌ ابن الله - یهود گفتند عزیر پسر خداست
و نیز داستانی در قرآن به طوز فشرده در آیه ى 259 بقره راجع به مرگ صد ساله شخصی و زنده شدن او بعد از صد سال آمده که مربوط به عزیر می باشد .
عزیر نامش در لغت یهود «عزراء» است و در تاریخ یهود دارای موقعیت خاصی است . یهودیان معتقدند بخت النصر پادشاه بابل کشتار وسیعی به راه انداخت . وضع یهود را به هم ریخت ، معبدهای آنها را ویران کرد. تورات را سوزاند ، مردانشان را به قتل رساند و زنان و کودکانشان را اسیر کرد ، سرانجام کوروش پادشاه ایران بابل را فتح کرد و روی کار آمد . عزیر نزد او آمد و برای یهود شفاعت کرد ، کوروش موافقت کرد و یهودیان به شهرهای خود بازگشتند . در این هنگام عزیر طبق آنچه در خاطرش مانده بود ، تورات را از نو نوشت و خدمت شایانی در بازسازی جمعیت یهود کرد ، لذا یهودیان برای او احترام شایانی قائلند.
همین موضوع باعث شد که گروهی از یهود او را «ابن الله» پسر خدا خواندند . امروز در میان یهود این عقیده وجود ندارد ولی از آنجایی که قرآن آیه ای در این مورد دارد مشخص است که در عصر پیامبر گروهی از یهود بودند که چنین عقیده ای داشتند.مرگ صد ساله ی عزیر و زنده شدنش بعد از صد سال
بقره - آیه 259
پدر و مادر عزیر در بیت المقدس زندگی می کردند . خداوند دو پسر دو قلو به آنها داد . عُزَیر و عَزرَه . دو پسر به سن سی سالگی می رسند که عزیر قصد سفر می کند ، سوار بر الاغ با اندکی انجیر و آب میوه به سفر می رود.
عزیر از پیامبران بنی اسرائیل بود ، در طول سفر به آبادی ای می رسد که به شکل وحشتناکی در هم ریخته و ویران شده ، اجساد و استخوانهای پوسیده ی ساکنان منظره ی وحشتناکی ایجاد کرده بود . ناگهان فکر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و گفت : «اَنّی یحیی هذه الله بعد موتها - خداوند چگونه این مردگان را زنده می کند »
این مطلب را از روی انکار نگفت بلکه از روی تعجب گفت.
در این فکر بود که ناگهان خداوند جان او را گرفت و او جزء مردگان در آمد و صد سال جزء مردگان بود ، پس از صد سال خداوند او را زنده کرد و مورد سوال واقع شد . فرشته ای از او پرسید چقدر در این بیابان خوابیده ای و او پاسخ می دهد : « لبثت یوما او بعض یوم - یک روز یا کمتر »
فرشته از جانب خدا به او گفت بلکه صدسال در اینجا بوده ای. اکنون به غذا و آشامیدنی خود بنگر که به فرمان خدا هیچ آسیب و صدمه ای ندیده لکن صدسال از مرگت گذشته . و به الاغ سواری ات بنگر که چگونه متلاشی شده و اکنون اجزای پراکنده ی آن را جمع آوری کرده و زنده می کنیم . عزیر وقتی زنده شدن الاغ را دید گفت : «اعلم اَن الله علی کل شیء قدیر - می دانم که خداوند بر هرچیزی تواناست »
اکنون معاد را با قلبم درک کردم و به آن یقین نمودم.عزیر در روایات
راهب مسیحی از اما باقر (ع) پرسید : کدام دو برادر بودند که دو قلو به دنیا آمدند و هر دو در یک ساعت مردند اما یکی 150 سال عمر کرد و دیگری 50 سال ؟
امام باقر (ع) پاسخ داد : آنها عزیر و عزروه بودند که از یک مادر ، دوقلو به دنیا آمدند ، در سن سی سالگی عزیر جدا شد ، صد سال به مردگان پیوست و سپس زنده شد و پیش خاندانش آمد و 20 سال دیگر با برادرش زیست ، سپس هردو باهم مردند ، عزیر در پنجاه سالگی و عزروه در 150 سالگی.
بحارالنوار ج 14
1. زكريا از پيامبران عظام بنى اسرائيل است (گردآوری : انجمن ناجی) موقعى كه مريم مادر عيسى متولد شد, خداوند عزت, كفايت و سرپرستى كودك را بر عهده زكريا وانهاد, به دليل آن كه مدعيان كفالت فراوان بودند. انتخاب كفيل به صورت قرعه كشى به عمل آمد. حكم قرعه كشى در شرع اسلام هم پ ذيرفته و مشروع است و سند آن از قرآن مجيد ارائه مى شود: يك بار در داستان يونس كه فرد خاطى و مستحق عذاب دريا به وسيله قرعه كشى معين شد: (فساهم فكان من المدحضين) ويك بار ديگر در داستان مريم و زكريا كه فرد شايسته و برجسته به وسيله قرعه كشى انتخاب شد: (وما كن ت لديهم اذ يلقون اقلامهم أيّهم يكفل مريم وماكنت لديهم اذ يختصمون)(آل عمران/164); تو در حضور آنان نبودى آن گاه كه قلمهاى خود را به عنوان قرعه كشى درميان جعبه قلمها افكندند تا به صورت قرعه و شانس يك قلم را بيرون بياورند و كفالت مريم را به عهده آن شخص قرار دهند. تو در حضور آنان نبودى كه با هم نزاع و مخاصمه مى كردند وهركاهنى خود را تنها فرد شايسته اين مقام مى شناخت. وچون اراده الهى در قرعه كشى شرعى دخيل است و فرد انتخاب شده مورد حمايت و پذيرش الهى قرار مى گيرد, درجاى ديگر گفت: (فتقبّلها ربّها بقبول حسن و أنبتها نباتاً حسناً و كفّلها زكريا) (آل عمران/37); يعنى خداوند, مريم را به عنوان خدمتكار و راهبه بيت المقدس پذيرفت, با آن كه دختر بود و گوشت و استخوان او را به صورت نيكويى پرورش داد و شخصاً كفالت او را به زكريا وا نهاد. هنگامى كه زكريا به خلوت عبادتگاه مريم وارد شد كه از حال او تفقد كند, ميوه ها و خوراكيهاى گوناگون در برابر او مى ديد و مى پرسيد اين ميوه و يا اين خوراكى را از كجا به دست آورده اى و چه كسى هديه آورده است ومريم مى گفت: اين هديه از سوى خدا است كه خداوند هركس را بخواهد, بى حساب و بى تلاش روزى مى دهد. دراين موقع و با مشاهده مراحم الهى كه بى حساب و بى تلاش به بندگان خود روزى مى دهد, زكريا نيز طمع بست و اميدوار شد كه خداوند عزت او را نيز تنها نگذارد و از ذريه او فرزندى عطا كند كه پاك و شايسته باشد و بتواند ازخاندان او و خاندان يعقوب, ارث ببرد.
2. زكريا ازجانب پدران و اجداد خود و يا ازجانب صدقات وهداياى مردم بنى اسرائيل, صاحب موقوفات عظيمى بود كه از درآمد آن براى زندگى شخصى و در راه خدا و اعتلاى مذهب و نگهدارى معبد و رسيدگى به حال عابدان و كاهنان خرج مى كرد. وچون توليت صدقات و هداياى مردم را به نام خود ثبت كرده بود, تا حاكمان جور درآن دخالت نكنند, كوشش داشت كه صاحب پسر شود تا بتواند توليت صدقات وهدايا را به عهده پسرش بگذارد و دست عموها و عموزاده هاى خود را از ثروث خود كوتاه كند, ولى موفق نشد و خداوند تنها دخترانى چند به او عطا كرده بود و با آن كه تجديد فراش كرد, اصلاً صاحب فرزند نشد, چرا كه همسرش نازا بود.
و در اواخر عمر, دست به دعا برداشت و گفت: (بارخدايا! من با نيايش به درگاهت هماره خوشبخت بوده ام. اينك نيز خوشبختى خود را از درگاه تو مسئلت مى نمايم. من پس از مرگم از موالى بيمناكم كه اين صدقات و موقوفات را در راه فساد به مصرف برسانند واين همسرى كه به تازگ ى و اخيراً اختياركردم نازا بود و از دامان او پسرى متولد نشد كه وارث مى باشد و دست موالى كوتاه شود. اينك تو خود سرپرستى براى پس ازمرگم عطا كن كه از من و از خانواده همسر سابقم كه ازخاندان يعقوب است ارث ببرد. خدايا آن سرپرست را پسنديده ومرضى خاطر خودت قرار بده)(مريم/2ـ5)
زكريا ازاين دعا و نيايش, تقاضاى فرزند صلبى نداشت, بلكه آرزو كرد تا خدا از دختران همسر سابقش پسرى بر ذريه او بيفزايد تا بتواند متولى صدقات او باشد, زيرا دختران او نمى توانستند دست موالى را از صدقات زكريا كوتاه سازند.
اين نكته را از آن جا استنباط كرديم كه گفت: (يرثنى و يرث من آل يعقوب); يعنى هم از من ارث ببرد وهم ازخاندان يعقوب. (از من ارث ببرد); يعنى از نسل من باشد. (از خاندان يعقوب ارث ببرد); يعنى ميراث پدرى همسر سابقم را نيز حائز شود. و لذا در سوره انبياء فقط مى گو يد: (ربّ لاتذرنى فرداً و أنت خيرالوارثين) (انبياء/89); خدايا مرا تنها مگذار. و در سوره آل عمران مى گويد: (ربّ هب لى من لدنك ذرّية طيّبة) (آل عمران/38); خدايا ذريه پاكى به من عطا كن گرچه از نسل دخترانم باشد. وچون همسر جديد زكريا نازا بوده است, قهراً نسل د خترى خود را منظور نظر داشته است كه از خاندان يعقوب نيز بوده اند.
خلاصه سخن آن كه زكريا درخواست نمى كرد كه من با وجود پيرى و فرسودگى از همسرم كه نازا مى باشد, صاحب پسر بشوم, بلكه تنها آرزو مى كرد كه از هر راه ممكن و از جمله ازنسل دخترانش صاحب نوه هاى پسرى گردد و صدقاتش به دست موالى نيفتد و لذا مى بينيم كه بعد از بشارت يافتن به يحيى از نسل خودش, به شگفت مى آيد و مى گويد: (ربّ أنّى يكون لى غلام وقد بلغنى الكبر و امرأتى عاقر) (آل عمران/40); بارخدايا از كجا ممكن مى شود كه من صاحب پسر شوم با آن كه از پيرى به فرسودگى رسيده ام و همسرم نيز عقيم و نازاست (گردآوری : انجمن ناجی) وخداوند به او پاسخ مى دهد (كذلك اللّه يفعل مايشاء) (مريم/7); يعنى خداوند با همين وضع موجود از تو كه پير فرسوده اى و ازهمسرت كه عقيم و نازاست, پسرى به تو عنايت خواهد كرد.
3. اين دعا و نيايش در محراب نماز صورت گرفت. زكريا هنوز ازمحراب دعا خارج نشده بود كه فرشتگان بر او نازل شده و بشارت دادند كه خداوند پسرى يحيى نام به شخص تو عنايت خواهد كرد. اين پسر دعوت عيسى كلمةاللّه را تصديق خواهد كرد. و خود سرورى آزاده خويشتن دار از لذ ات و پيامبرى از صالحان خواهد بود.
اين بشارت در همان محراب عبادت به زكريا واصل شد و چون خود را پيرى فرتوت مى ديد كه نمى تواند كام بگيرد و همسرش نيز نازا بود كه صاحب فرزند نمى شد, ابتدا به شگفت آمد و گفت: (أنّى يكون لى غلام); از كجا براى من پسرى به دنيا خواهد آمد, (كه شرح آن گذشت) وچون فرش تگان تأكيد كردند كه با همين عيب و نقص, خداوند به تو و همسرت پسرى خواهد داد, زكريا دانست كه اين يك مسئله استثنايى است نه آن كه جوانى و شادابى او بازخواهد گشت كه هر شب و هر لحظه اى كه بخواهد بتواند با همسر خود نزديك شود, بلكه يك موعد مخصوص و يك نوبت و يك ل حظه خاص خواهد داشت. لذا درخواست كرد تا براى مقاربت و همبستر شدن با همسرش نشانه اى مقرر شود. خداوند گفت: (آيتك ان لاتكلّم الناس ثلاث ليال سوياً) (مريم/9) (الا رمزاً) (آل عمران/41); يعنى علامت ميان من و تو آن است كه سه روز نتوانى با كسى سخن بگويى, جز با رم ز و اشاره دست, وچون سه روز بگذرد, به همسرت نزديك شو كه نواقص وجودى تو و همسرت ظرف اين سه روز مرتفع خواهد گشت.
و بدين رو فرمود: (فاستجبنا له و وهبنا له يحيى و أصلحنا له زوجه إنّهم كانوا يسارعون فى الخيرات و يدعوننا رغباً و رهباً و كانوا لنا خاشعين) (انبياء/90); ما دعاى زكريا را اجابت كرديم و يحيى را به او عطا كرديم و همسرش را كه نازا بود, اصلاح كرديم. از آن رو كه آنان در كارهاى خير, پيشقدم بودند و در خوشى وناخوشى به درگاه ما التجا مى بردند و در برابر ما خاشع و متواضع بودند.
4. علت اين كه قرآن مجيد مى گويد: (اذ نادى ربّه نداء خفياً)(مريم/3) آن است كه زكريا در محراب عبادت بود و با بنى اسرائيل و كاهنان و عابدانى كه در صف اول ايستاده بودند, نماز جماعت مى خواند. در دعاى نماز, براى آن كه خواست و آرزوى او علنى نشود و به گوش موالى او نرسد, آهسته و درحال زمزمه و شايد هم در دل خود چنين دعا كرد كه (هب لى من لدنك وليّاً) و لذا پس از تمام شدن مكالمات او با فرشتگان, از محراب عبادت خارج شد و با دست و سر اشاره كرد كه شما در اوقات بعدى, خودتان نماز را به جا آوريد كه ديگر من به نماز عمومى ن خواهم آمد.
قرآن مجيد در اين باره مى گويد: (فخرج على قومه من المحراب فأوحى اليهم ان سبّحوا بكرة و عشيّاً) (مريم/11) دراين آيه كلمه (اوحى) به معناى اشاره است, زيرا معنى اصلى وحى همين اشاره است كه با دست و يا سر و يا اشاره چشم و ابرو و هر وسيله ممكن گرچه با موج و فرست نده رمز باشد, با ديگران گفت وگو نمايند و راز درون خود را به او منتقل سازند. و لذا قرآن مجيد مى فرمايد: (و اوحى ربّك الى النحل) (نحل/68) و مى گويد (يومئذ تحدّث اخبارها. بأنّ ربّك اوحى لها) (زلزال/4ـ5) و از همين روست كه قرآن مجيد مى گويد: (وما كان لبشر أن يكلّمه اللّه الاّ وحياً او من وراء حجاب او يرسل رسولاً فيوحى باذنه ما يشاء إنّه عليّ حكيم) (شورى/51); هيچ بشرى را نشايد كه خداوند با او سخن گويد, جز به گونه اشارت, يا از پشت پرده يا آن كه فرشته اى را به رسالت مأمور سازد تا با آن فرد بشر تماس بگيرد و با رخصت الهى حقايق عالم غيب را با او در ميان نهد كه اين تماس فرشته با بشر نيز به گونه اشاره خواهد بود..a يحيى بن زكريا (ع)
1. يحيى بن زكريا از كودكى ـ يعنى در حدود هفت سالگى ـ به آن مقامى نايل شد كه ابراهيم خليل در ابتداى جوانى و عموم پيامبران در سى سالگى نائل شده اند.
قرآن مجيد مى گويد: (يا يحيى خذ الكتاب بقوّة و آتيناه الحكم صبيّاً. و حناناً من لدنّا و زكاة و كان تقيّاً. و برّاً بوالديه ولم يكن جبّاراً عصيّاً. و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حياً) (مريم/11ـ14); اى يحيى فرمان خدا را با تمام توان و نيرو قبضه كن و ما در كودكى حكم و دريافت و قضاوت را به او عطا كرديم كه بتواند ميان حق و باطل دادرسى كند. وما از جانب خود مهر و عاطفه شديدى به او عطا كرديم كه خيرخواه جدى مردم باشد و ما از جانب خود پاكى و بى آلايشى دنيا را به او عطا كرديم كه ازلذات و مواهب دنيا رو گ ردان باشد. و يحيى پرهيزگار و با تقوى بود. و هم نيكوكار و در طاعت پدر و مادر و سركش و نافرمان نبود كه از اطاعت آنان سربتابد. درود بر يحيى, آن روز كه ولادت يافت. درود بر يحيى آن روز كه رحلت يابد و درود بر يحيى آن روز كه تجديد حيات كند و به رستاخيز آيد.
علت اين كه قرآن مجيد در مورد يحيى و در مورد عيسى مى گويد: (درود بر او , روزى كه ولادت يافت و روزى كه رحلت يابد و روزى كه مبعوث شود), دوركردن نسبتهاى ناروا از سر ولادت اين دو بزرگوار است, زيرا ولادت اين دو تن به صورت غيرعادى انجام گرفت و مردم بنى اسرائيل كه قومى كج نهاد و بد انديش بوده اند تهمتهاى ناروا به آنان وارد كرده اند و خداوند مى خواست تهمتهاى آنان را مردود سازد كه نگويند (زكريا كودكى را به خود بسته است كه موالى را ازميراث خود محروم سازد و يا نگويند كه اين كودك زنازاده است و اين زكريا بوده كه عقيم و نازا بوده است نه همسر او كه از ديگران آبستن شده است (گردآوری : انجمن ناجی) اين گونه تهمتها ازمردم بنى اسرائيل غيرمنتظره نبوده و نخواهد بود, و لذا قرآن مجيد در مورد عيسى و مريم مى گويد: (و بكفرهم و قولهم على مريم بهتاناً عظيماً) (نساء/155)
2. تاريخ يحيى بن زكريا, تا حدى نسبت به امام ابوجعفر جواد (ع)تكرار شده است (گردآوری : انجمن ناجی) امام ابوالحسن الرضا (ع) تا 35 سالگى صاحب فرزند نشد و چون با وصيت پدرش موسى بن جعفر (ع) متصدى و متولى صدقات آن حضرت بود, عموها و برادرها و عموزادگان آن سرور به خود وعده مى دادند كه بعد از مرگ ابوالحسن على بن موسى الرضا توليت صدقات را خود به عهده مى گيريم و مطابق ميل خود به مصرف مى رسانيم.
هنگامى كه امام ابوجعفر جواد(ع) متولد شد, عموها و عموزادگان و برادران حضرت رضا(ع) معترض شدند و گفتند: اين كودك فرزند على بن موسى نيست, بلكه اين كودك را به خود بسته است تا وصى خود قرار دهد و توليت صدقات را به او بسپارد و در ضمن شيعيان را به سوى خود جلب كند كه امامت او را بپذيرند و نگويند على بن موسى امام نيست, زيرا صاحب فرزند نمى شود و جز امام آخرين يعنى امام دوازدهم, هر امامى بايد صاحب فرزند باشد كه نسل امامان منقطع نگردد. و بالاخره پس از ارجاع به قيافه شناسان پذيرفتند كه ابوجعفر جواد فرزند ابوالحسن الرض ا است (گردآوری : انجمن ناجی)
وچون حضرت رضا(ع) به شهادت رسيد و ابوجعفر(ع) در سن هفت سالگى بود, جماعتى معترض بودند كه كودك نمى تواند امام باشد
آیا قبل حضرت آدم انسان های دیگری بودند؟ آیا تمدن داشتند؟
روایات متعددی درباره انسان هایی قبل از حضرت آدم (ع) داریم که به وجود انسان هایی قبل از حضرت آدم دلالت می کند.
امام صادق(ع) فرموده اند: شاید شما گمان میكنید كه خدای عزّ وجلّ غیر از شما هیچ بشر دیگری را نیافریده است (گردآوری : انجمن ناجی) نه، چنین نیست؛ بلكه هزار هزار آدم آفریده كه شما از نسل آخرین آنها هستید.[۱]
همچنین امام باقر(ع) فرموده اند: خدای عز وجل از روزی كه زمین را آفریده، هفت عالم را در آن خلق (و سپس منقرض كرده است) كه هیچ یك از آن عوالم از نسل آدم ابوالبشر نبودهاند و خدای تعالی همه آنها را ازپوسته روی زمین آفرید و نسلی را بعد از نسل دیگر ایجاد كرد و برای هر یك، عالمی بعد از عالم دیگر پدید آورد تا در آخر، آدم ابوالبشر را بیافرید و ذریه اش را از او منشعب ساخت...[۲]
همچنین بعضی از مفسرین در ذیل آیه مربوط به اعتراض فرشته ها به خلقت انسان، احتمال علم فرشته ها، از سابقه موجودات قبلی ساکن در زمین سخن گفته اند:
«قالُوا أَ تَجْعَلُ فیها مَنْ یُفْسِدُ فیها وَ یَسْفِكُ الدِّماءَ[بقره/۳۰] گفتند: در آنجا مخلوقى پدید مى آورى كه تباهى كنند و خونها بریزند؟»
در تفسیر نمونه می نویسد: «بعضى دیگر از مفسران معتقدند پیشگویى فرشتگان بخاطر آن بوده كه آدم نخستین مخلوق روى زمین نبود، بلكه پیش از او نیز مخلوقات دگرى بودند كه به نزاع و خونریزى پرداختند پرونده سوء پیشینه آنها سبب بدگمانى فرشتگان نسبت به نسل آدم شد!»[۳]
بنابراین از منظر دینی مسلم است که قبل از حضرت آدم (ع) انسان های دیگری بر روی کره زمین زندگی می کرده اند. اما درباره جزئیات زندگی آنها، باید دقت کنیم که این مسائل، یکی از مصادیق غیب است و ما به آن دسترسی نداریم. و نمی توانیم همه جزئیات را کشف کنیم. و باید به همان مقداری که در روایات بیان شده است، بسنده کنیم. یکی از مصادیقی که در روایات راجع به آن صحبت شده است، نسناسان است (گردآوری : انجمن ناجی) که قبل از خلقت حضرت آدم (ع) نسل آن ها نابود می شود.
حضرت علی (ع) می فرمایند: وقتى كه خداى متعال اراده كرد كه خلقتى را به دست قدرت خود ایجاد كند، و این امر بعد از گذشت هفت هزار سال از خلقت جنّ و نسناس در زمین بود، آنگاه خداوند از طبقات آسمانها پرده برداشت و به ملائكه فرمود: به زمین بنگرید و اهل آن از جنّ و انس را ببینید، پس وقتى كه نگاه كردند و اعمال معصیت آمیز آنها را دیدند، بر ایشان بسیار دشوار بود، آن وقت گفتند: پروردگارا تو عزیز و قادرى و اینها خلق ضعیف تو هستند كه با روزى تو زندگى مىكنند ولى تو را نافرمانى و معصیت مى نمایند و تو از آنها انتقام نمى گیرى، وقتى كه پروردگار سخن آنان را شنید فرمود: من مىخواهم در زمین جانشینى قرار دهم كه حجت من در زمین من باشد، ملائكه گفتند: تو منزّهى از اینكه در زمین موجودى را بیافرینى كه همان طور كه جنّیان در زمین فساد مى كردند، در آن فساد و و خونریزى كنند، پس این خلیفه را از ما قرار بده چون ما تو را معصیت و نافرمانى نكرده و تو را به ستایشت تسبیح مىگوئیم و تقدیس مى نمائیم، آنگاه خداى عزّ و جل فرمود: همانا من چیزى را مى دانم كه شما نمى دانید، اراده كرده ام كه به دست قدرت خود خلقى را بیافرینم، و از ذریّه او پیامبران و بندگان صالح و امامان هدایت یافته اى قرار دهم و آنها را جانشینان خود بر خلقم در زمین قرار دهم و زمین خود را از لوث نسناس پاكیزه سازم و جنّیان عصیانگر را منتقل كرده و آنها را در هوا و در اقطار زمین سكونت دهم و بین آنها و خلقم حجابى قرار دهم.[۴]
نکته ای که باید به آن توجه داشت اینکه انسان های امروزی همه از نسل حضرت آدم (ع) هستند هیچ ربطی به نسل های قبلی انسان ها ندارد. و ظاهر آیات قرآنی به خوبی این مطلب را نشان می دهد. که در موارد مکرر انسان ها را با تعبیر "بنی آدم: خطاب قرار داده است:
«یا بَنِی آدَمَ [اعراف/۲۷] ای فرزندان آدم!»
و اینکه حضرت آدم (ع) نیز به نسل های قبلی ربطی ندارد و مستقل از آنها خلق شده است، نیز مطلبی روشن است (گردآوری : انجمن ناجی) از جمله دلایل آن اینکه در آیه ذیل به عدم وجود پدر برای حضرت آدم (ع) و خلق آن از خاک اشاره می کند:
«إِنَّ مَثَلَ عیسى عِنْدَ اللَّهِ كَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ كُنْ فَیَكُونُ[آل عمران/۵۹] مَثَل عیسى در نزد خدا، همچون آدم است كه او را از خاك آفرید، و سپس به او فرمود: «موجود باش!» او هم فوراً موجود شد.»
[۱]. كتاب توحید، ج ۱، ص ۲۷۷.
[۲]. خصال، ج ۲، ص ۶۵۲، ح ۵۴.
[۳]. تفسیر نمونه، ج۱، ص: ۱۷۴.
[۴]. علل الشرائع، ج۱، ص: ۱۰۵.
حضرت عُزَیر (ع)
پیامبری که نام مبارکش در قرآن یکبار آمده ، آیه ی 30 سوره ی مبارکه ی توبه:
"و قالت الیهودُ عزیرٌ ابن الله - یهود گفتند عزیر پسر خداست
و نیز داستانی در قرآن به طوز فشرده در آیه ى 259 بقره راجع به مرگ صد ساله شخصی و زنده شدن او بعد از صد سال آمده که مربوط به عزیر می باشد .
عزیر نامش در لغت یهود «عزراء» است و در تاریخ یهود دارای موقعیت خاصی است . یهودیان معتقدند بخت النصر پادشاه بابل کشتار وسیعی به راه انداخت . وضع یهود را به هم ریخت ، معبدهای آنها را ویران کرد. تورات را سوزاند ، مردانشان را به قتل رساند و زنان و کودکانشان را اسیر کرد ، سرانجام کوروش پادشاه ایران بابل را فتح کرد و روی کار آمد . عزیر نزد او آمد و برای یهود شفاعت کرد ، کوروش موافقت کرد و یهودیان به شهرهای خود بازگشتند . در این هنگام عزیر طبق آنچه در خاطرش مانده بود ، تورات را از نو نوشت و خدمت شایانی در بازسازی جمعیت یهود کرد ، لذا یهودیان برای او احترام شایانی قائلند.
همین موضوع باعث شد که گروهی از یهود او را «ابن الله» پسر خدا خواندند . امروز در میان یهود این عقیده وجود ندارد ولی از آنجایی که قرآن آیه ای در این مورد دارد مشخص است که در عصر پیامبر گروهی از یهود بودند که چنین عقیده ای داشتند.
مرگ صد ساله ی عزیر و زنده شدنش بعد از صد سال
بقره - آیه 259
پدر و مادر عزیر در بیت المقدس زندگی می کردند . خداوند دو پسر دو قلو به آنها داد . عُزَیر و عَزرَه . دو پسر به سن سی سالگی می رسند که عزیر قصد سفر می کند ، سوار بر الاغ با اندکی انجیر و آب میوه به سفر می رود.
عزیر از پیامبران بنی اسرائیل بود ، در طول سفر به آبادی ای می رسد که به شکل وحشتناکی در هم ریخته و ویران شده ، اجساد و استخوانهای پوسیده ی ساکنان منظره ی وحشتناکی ایجاد کرده بود . ناگهان فکر معاد و زنده شدن مردگان افتاد و گفت : «اَنّی یحیی هذه الله بعد موتها - خداوند چگونه این مردگان را زنده می کند »
این مطلب را از روی انکار نگفت بلکه از روی تعجب گفت.
در این فکر بود که ناگهان خداوند جان او را گرفت و او جزء مردگان در آمد و صد سال جزء مردگان بود ، پس از صد سال خداوند او را زنده کرد و مورد سوال واقع شد . فرشته ای از او پرسید چقدر در این بیابان خوابیده ای و او پاسخ می دهد : « لبثت یوما او بعض یوم - یک روز یا کمتر »
فرشته از جانب خدا به او گفت بلکه صدسال در اینجا بوده ای. اکنون به غذا و آشامیدنی خود بنگر که به فرمان خدا هیچ آسیب و صدمه ای ندیده لکن صدسال از مرگت گذشته . و به الاغ سواری ات بنگر که چگونه متلاشی شده و اکنون اجزای پراکنده ی آن را جمع آوری کرده و زنده می کنیم . عزیر وقتی زنده شدن الاغ را دید گفت : «اعلم اَن الله علی کل شیء قدیر - می دانم که خداوند بر هرچیزی تواناست »
اکنون معاد را با قلبم درک کردم و به آن یقین نمودم.
عزیر در روایات
راهب مسیحی از اما باقر (ع) پرسید : کدام دو برادر بودند که دو قلو به دنیا آمدند و هر دو در یک ساعت مردند اما یکی 150 سال عمر کرد و دیگری 50 سال ؟
امام باقر (ع) پاسخ داد : آنها عزیر و عزروه بودند که از یک مادر ، دوقلو به دنیا آمدند ، در سن سی سالگی عزیر جدا شد ، صد سال به مردگان پیوست و سپس زنده شد و پیش خاندانش آمد و 20 سال دیگر با برادرش زیست ، سپس هردو باهم مردند ، عزیر در پنجاه سالگی و عزروه در 150 سالگی.
بحارالنوار ج 14