می گویند فردی بوده بنام "تاج نیشابوری"..بسیار خوش صدا و پای منبرش خیلی ها جمع میشدند..
اما روضه امام حسین رو کم و یا اصلا نمیخوند، روزی فردی به او گفت : تو که اینقدر خوش صدا هستی و دوستداران زیادی داری چرا تاحالا روضه امام حسین رو نمیخونی ؟
تاج گفت : این روضه امام حسین حرف حساب است .این مردم قابل حرف حساب نیستن ..
حرف حساب به مردمی میاد که فکر داشته باشند اینها که فکر ندارند.فرد سوال کننده ناراحت شد و گفت : نخیر اینطورم نیست ..
تاج گفت : باشه بهت ثابت میکنم.. یک روز که در حضور همون فرد سوال کننده روضه میخواند و بسیار سوزناک بود تا جایی که صدای گریه مردم بلند شده بود..
یک مرتبه گفت : حالا میخوام منظره اطفال ابی عبدالله را در کربلابرای شما بیان کنم ..
"" اون روز هوا گرم بود ..آفتاب سوزان و مثل اتش بر سراین اطفال میبارید ،
اطفال بر روی شترها سوار بودند و چون زمین کربلا یخ بندان بود شترها بر روی زمین میلغزیدند و بچه ها از بالای شترها بر روی زمین یخ زده می افتادند ، """
تاج این جملات رو پشت سره هم میگفت و مردم بر سر و صورت خود میکوبیدند و گریه میکردند .
وقتی روضه تمام شد فرد سوال کننده را پیدا کرد و گفت : دیدی گفتم این مردم فکر ندارند ،
میگویم هوا گرم و سوزان و زمین یخ بندان ،
و ایناها اصلا فکر نمیکنند مگر میشود هوا هم آفتاب سوزان داشته باشد هم زمین یخ بندان اون هم در کربلا ..
فقط یاد گرفته اند گریه کنند.کاش کناره گریه فکر هم بکنند.
پ.ن: این داستان بر گرفته از کتاب داستان راستان شهید مطهری بود.امید که در این ایام گریه کننده ی بی فکر نباشیم..